ایران رمان

نسخه‌ی کامل: مادر
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
نزدیک دو ماه است پدر بازنشسته شده.
مدام سرش گرم دوستان و کتاب هایش و بقیه اوقات مشغول دنیای مجازی ست.
زندگی اش را به دقت زیرنظر دارم،صبح ها به رسم عادت ساعت هفت بیدار میشودمیرود نانوایی و برمیگردد شعر میخواندمادرم را بیدار میکند به اتفاق صبحانه میخورندمیرود سراغ کتاب هایش
ناهار را زودتر از زمان شاغل بودنش میخوردبعد از ناهار چرت میزندبعدازظهرها را اغلب بهمراه مادرم با دوستانش شریک میشود.
خوشحال و سرحال است کمی چاق تر شده در این مدت هرکس اورا دیده بازنشستگی اش را تبریک گفته اغلب با هدیه ی کوچک یا دسته گل!
پدر معتقد است سی سال کار کرده و اکنون زمان استراحت اوست.
به تمامی تفریحاتی که اطرافیانش پیشنهاد میکنند پاسخ مثبت داده و از اینکه دغدغه ی مرخصی ندارد بسیار احساس رضایت میکند.
اما!
مدتی ست به مادرم فکر میکنم.پا به پای پدر در برخی موارد خیلی بیشتر از او برای زندگی شان زحمت کشیده اگر پدر سی سال هرروز هشت ساعت پشت میز نشسته، مادر بیست و چهار ساعت سرپا فضای خانه را مدیریت کرده..
پدر بعد از سی سال به استراحت فکر میکنداما مادر هنوز سر اجاق برای ناهار پیاز خرد میکندپدر در آرامش کتاب میخواند مادر جارو بدست خانه تکانی میکند...
هرازگاهی پدر ظرف هارا میشوید یا سیب زمینی میپزدو با جمله ای به اعضای خانواده این لطف بزرگش را اعلام میکند!
مادر اما انگار مجبور به انجام وظایفش است همه از او انتظار دارندو او بدون خستگی و بدون ابلاغ آن مسئولیتش را انجام میدهد.
مادر را نگاه میکنم.کی قرار است بازنشسته شود؟کی قرار است از او بخاطر مشغولیت بیست و چهارساعته اش بعد سی سال با هدیه ای یا دسته گلی تقدیر شود؟
مادر کی قرار است به استراحت و دغدغه های تک نفره اش فکر کند؟!!!...
به مادراتون بگید که قدردان حضور و تمام خوبی هاشون هستید
مادربازنشسته بشه ،دنیا متوق می شه.
بودنشون کافیه فقط Shy