ایران رمان

نسخه‌ی کامل: استیوجابز مالک اپل
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
سالها پیش پسر بچه فقیری از جلوی یه مغازه میوه فروشی رد میشه که بطور اتفاقی چشمش به میوه های توی مغازه میفته.
صاحب مغازه که پسرک رو تو اون حالت دید ذلش سوخت و رفت و یه سیب برداشت و به پسره داد . پسر بچه با ولع زیاد سیب را جلو دهانش برد تا گاز بزند که یه فکری به ذهنش خطور کرداو با خودش گفت بهتره این سیب را ببرم یه مغازه دیگه و با دو تا سیب کوچکتر عوض کنم و این کار را انجام داد و بعد یکی از سیب ها رو خورد
اون یکی دیگه رو هم به یه نفر دیگه فروخت و با پولش دوباره دو تا سیب خرید و این کار را اینقدر انجام داد تا تونست یه مقدار پولی جمع کنه و بعدش با این پولها دیگه برای خرید سیب سراغ میوه فروش نمیرفت و مستقیما از جائی که میوه فروش میوه تهیه میکرد میوه میخرید.
چند سال گذشت و دیگه حالا اون پسره بزرگتر شده بود و با این کارش موفق شده بودمغازه ای دست و پا کنه و کم کم با این مغازه اوضاع مالی خوبی پیدا کرداون جوان دیگه به این پولها راضی نمیشد و سعی کرد برای خودش یه کار دیگه دست و پا کنه و با همین هدف یه شرکت کوچیک تولید قطعات الکترونیک دست و پا کردو چند نفر را هم سر کار گذاشت .
چند سالی گذشت و اون شرکت را گسترش داد و بجای چند نفر چندین هزار نفر را استخدام کرد و بجای تولید قطعات شروع به ساخت موبایل و لپ تاپ کرد و موفق به تولید بزرگ ترین و با کیفیت ترین موبایل های دنیا شداون شخص کسی نبود جز " استیو جابز "مالک معتبر ترین برند موبایل و لپ تاپ دنیا " اپل"اون توی یکی از مصاحبه هایش گفت : علت اینکه شکل مارک جنس های من عکسه سیبه ؛ به این دلیله که یادم نره کی بودم و هر گاه خواستم مغرور بشم گذشته رو با دیدن این سیب به یاد بیارم ....‌

[عکس: stive_jobs_2.jpg]
چقدر انسانی و متواضع
واااای چه جالب و عجیب
من داستانشو نمی دونستم
همیشه برام سوال بود چرا سیب آخه؟ Shy