ایران رمان

نسخه‌ی کامل: ماجرای شیر و خر ...
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
یک روز سگی از کنار
شیر خفته ای رد میشد .
وقتی سگ دید شیر خوابیده ، طنابی آورد و شیر را محکم به درختی بست!
وقتی شیر بیدار شد متوجه وضعیتش شد .
و سعی کردتا طناب را
باز کند اما نتوانست .
در همان هنگام خری در حال گذر بود .
شیر رو به خر کرد و گفت:
ای خر اگر مرا از این بند برهانی نیمی از جنگل را به تو میدهم .
خر ابتدا تردد کرد و بعد طناب را از دور دستان شیر باز کرد.
وقتی شیر رها شد و
خود را از خاک و گرد
و عبار خوب تکانید ،
رو به خر کرد و گفت:
من به تو نیمی از جنگل
را نمیدهم
خر با تعجب گفت:
ولی تو قول دادی!!!
شیر گفت :من به تو تمام جنگل را میدهم .
زیرا در جنگلی که سگان دیگران را بند کشند و خران برهانند دیگر
ارزش زندگی
کردن ندارد.....
ای وای خدا دلم asna
حالا بیا و خوبی کن asna
چرتم بهت میگن asna
باز معرفت خره asna