ایران رمان

نسخه‌ی کامل: ۱۰ فیلم برتر تاریخ [color=#ff0000]سینم[/color] ا درباره روزنامه‌نگاری
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2
اگر طبق نقل قول مشهور فیلیپ گراهام «اخبار اولین پیش نویس خشن و دشوار تاریخ» باشد آن وقت فیلم هایی که درباره جمع آوری اخبار هستند، تفسیر آرمانی روزنامه نگاری محسوب می شوند.


هفته نامه کرگدن - ترجمه از صوفیا نصرالهی: این فیلم ها به نحوی با رسانه و مخاطب و تحریریه و خبر و خبرنگاران پیوند دارند.

اشاره مترجم: منتقدان واشنگتن پست فیلم های محبوب خودشان را درباره روزنامه نگاری انتخاب کردند و بعداز کیتی کوریک، باب وودوارد، کارل برنستین، کریس ماتیوز و دیگران خواستند تا مشخص کنند این فیلم ها چقدر عیار حرفه روزنامه نگاری را آشکار می کند.

اگر طبق نقل قول مشهور فیلیپ گراهام «اخبار اولین پیش نویس خشن و دشوار تاریخ» باشد آن وقت فیلم هایی که درباره جمع آوری اخبار هستند، تفسیر آرمانی روزنامه نگاری محسوب می شوند. در بهترین هایشان شیوه کار و فرهنگ شغل روزنامه نگاری تسخیر و بعد تصویر می شود، آن هم با چنان سندیت و جزییاتی که به خصوص میان گزارشگران و روزنامه نگاران، سردبیران و صاحبان شبکه های تلویزیونی در دنیای واقعی تبدیل به فیلم های محبوبشان می شود. هنوز خیلی زود است که بگوییم آیا ساکنان سرسخت اتاق های خبر، فیلم «پست» ساخته استیون اسپیلبرگ را در آغوش می گیرند و به آن امتیاز می دهند یا نه؟
 
[عکس: 1570451_779.jpg]
فیلم پست
 
فیلمی که در آن کاترین گراهام، ناشر واشنگتن پست، بعد از تصمیم مهمی که در رابطه با انتشار اسناد پنتاگون می گیرد از شوهر مرحومش نقل قول می کند: «در همین زمان من و همکارانم مایکل او، سالیوان و استفانی مری به عنوان منتقدان سینم ایی واشنگتن پست ده فیلم انتخاب کردیم که به نظرمان بهترین های ژانر فیلم های روزنامه نگاری بودند. بعد از تصمیم گیری درباره انتخاب هایمان، از روزنامه نگاران خواستیم برایمان مشخص کنند چرا این فیلم ها مورد علاقه اهالی این حرفه، حتی شکاک ترین و ایرادگیرترین نویسندگان و خبرنگاران روزنامه ها قرار می گیرد.»
منشی همه کاره او (1940)
 
آن هورنادی، منتقد ارشد سینم ای واشنگتن پست
همهتایید می کنند که کمدی اسکروبالِ هاوارد هاکس به خاطر دیالوگ های گستاخانه که کاراکترها مثل آتش به سمت یکدیگر پرتاب می کنند و شیمی بین کری گرانت و رزالیند راسل- علیرغم آن کلاه های وحشتناکش- محبوب شده است. والتر برنز- با بازی گرانت- یک سردبیر شیطانی زورگو است. راسل هم نقش هیلدی جانسون، همسر سابق و البته خبرنگار درجه یک او را بازی می کند. بیشتر از آن جذابیت مرگبارشان، دو روزنامه نگار در یک غریزه کشنده مشابه با یکدیگر شریک هستند: آن ها برای به دست آوردن داستانی که می خواهند تا مرز مضحک ترین کارها هم پیش می روند و در این مسیر اخلاقیات تبدیل به چیزی ملعون می شود.
 
برنز خوشحال است که تلاش می کند با حمایت از یک فرماندار به او رشوه دهد و هیلدی اجازه می دهند نامزد جدیدش در زندان با چشمان مشتاق او را دنبال کند، در حالی که هیلدی در تعقیب سوژه داغش است و می خواهد یک کار تر و تمیز تحویل بدهد. هیلدی ادعا می کند که می خواهد تبدیل به «یک زن واقعی» شود، ازدواج کند و بچه دار شود. اما ما می دانیم او برای خبر و روزنامه شاید هم والتر ساخته شده است. این فیلم محصول 1940 هر خبرنگار کهنه کاری را مشتاق و آرزومند روزهایی می کند که تحریریه ها مملو از خبرنگاران بود.
 
[عکس: 1570443_326.jpg]
 
آن ها از روزنامه های محلی رقیب دور هم جمع می شدند؛ روزگاری پیش از تلویزیون و پیش از انحطاط اینترنت. این فیلم سیاه و سفید مجلل باعث می شود حس نوستالژیک من برای سیـ ـگار کشیدن در تحریریه برانگیخته شود. می دانم که از نظر سیاسی کار اشتباهی است اما حرفه خبر همیشه برای کسانی جاذبه داشته که به سمت عادت های بد کشیده می شدند. وقتی در یک صحنه گرانت به راسل اشاره می کند روی پایش بنشیند (و البته او نمی نشیند) بیشتر بامزه است تا این که شبیه یک عمل سکس یستی یا توهین جنسیتی باشد. آن هایی که قدیمی بودن فیلم»، رنگی نبودنش و حتی جملات نژادپرستانه باعث آزارشان می شود، صحنه های قابل اعتراضی در فیلم «منشی همه کاره او» پیدا خواهندکرد اما لذت ارزش درد را هم دارد.
 
همشهری کین (1941)
 
کریس ماتیوز، مجری برنامه هاردبال از شبکه MSNBC
 
بعد از دو سال حضور داوطلبانه در یکی از گروه های صلح در آفریقا، با یکی از آن جامبوجت های قدیمی به سمت خانه پرواز کردم. آن پرواز به طور وهم آوری خالی بود. یک فیلم کلاسیک روی پرده بزرگ جلوی بخش اقتصادی هواپیما پخش می شد: «همشهری کین». آیا از قبل درباره اش فکر کرده بودند یا قرار بود شبیه یک اخطار شوم باشد؟ خودتان درباره اش تصمیم بگیرید. سال 1887 ویلیام راندولف هرست ناشر سانفرانسیسکو اگزمینر می شود و از آن جا کارنامه حرفه ای اش را برای ساخت یک امپراتوری پرهیاهو و البته پرزرق و برق در مطبوعات آغاز می کند.
همشهری کین بود که موسسه اولیه هرست را در حد شمایل والای حماسی ارتقا داد. اورسن ولز در نقش کین جوان گفت: «فکر می کنم اداره یک روزنامه کار سرگرم کننده و جالبی باشه.» ارتباط خود من با داستان همشهری کین در سال 1987 اتفاق افتاد. سال ها بعد از آن پرواز و درست صد سال بعد از این که اولین نفر از خانواده هرست مسئولیت اگزمینر را برعهده گرفت. ویلیام (ویل) آدولف هرست سوم من را به عنوان رییس دفتر واشنگتن اگزمینر و ستون نویس درباره اتفاقات داخلی استخدام کرد.
 
[عکس: 1570466_680.jpg]
بخش زیادی از انرژی و اشتیاق همشهری کین هنوز باقی مانده بود. محرک و انگیزه اصلی روزنامه نگاری و انتشار روزانه پول نیست، بلکه عشق به این کار است. خیلی راحت از این موضوع چشم پوشی می شود که همشهری کین فقط فیلمی درباره روزنامه نگاری نیست، بلکه خودش هم کار روزنامه نگاری را انجام می دهد. همه طرح فیلم تلاش دبیران و خبرنگاران است. آن ها سوژه شان را تعقیب می کنند تا دریابند چه چیزی باعث شده مردی مثل هرست این قدر برجسته شود. چرا مردی که صاحب همه پول های جهان است می خواهد سرمایه اش را برای درآوردن روزنامه خرج کند؟ آیا به این دلیل نیست که می خواهد دوست داشته شود؟ اورسن ولز، خالق درخشان و بزرگ فیلم، که این طور فکر می کرد.
 
شبکه (1976)
 
کتی تور، خبرنگار بخش خبری NBC و نویسنده کتاب «غیرقابل باور» درباره کمپین ریاست جمهوری سال 2016
 
«شبکه» فیلمی است که 41 سال از عمرش می گذرد اما مثل یک هجویه معاصر می تواند برایتان گزنده باشد. اگر قسمت نوشیدن های افراطی را کنار بگذارید و به جایش تلفن های هوشمند و تحریریه های متنوع را جایگزین کنید، به ترکیبی می رسید که می تواند به اندازه یک مستند فیلم بیانگری باشد. ما به بحران «در حد جهنم دیوانه» هاوارد بیل می خندیم؛ به آن قول دیوانه وارش در بالا بردن نرخ مخاطبان که می خواهد خودش را در برنامه زنده تلویزیون بکشد، حتی به آن بازگشتش که دیوانه وارتر هم هست، قهقهه می زنیم، زمانی که خودش را «پیامبر امواج تلویزیونی» می داند؛ اما این جا حقیقتی نهفته است: به همان اندازه که حرفه خبر خون حیاتی دموکراسی است، خون حیاتی خبر هم شما هستید؛ یعنی تماشاگران. نبوغ فیلم شبکه در به کاربردن همین حقیقت ساده یک شمشیر دو لبه است.
 
[عکس: 1570475_895.jpg]
 
بله، کسب و کار خبر ممکن است گاهی اوقات با پوشش اخبار هیجان انگیز اما توخالی به دنبال بالا بردن تعداد مخاطبانش باشد ولی این جامعه است، همه ما هستیم، همه میلیون ها تلویزیونی که در خانه هاست، ما که به آن ها گوش می دهیم و به آن نوع از پوشش خبری جایزه می دهیم. بیل در یکی از یاوه سرایی هایش می گوید: «این مجرا (مجرای خبر) می تونه رییس جمهورها، نخست وزیرها و پاپ ها رو بسازه یا اون ها رو بشکنه.» البته که حق با اوست. «این کانال لعنتی ترین نیروی فوق العاده ایه که در همه جهان بی خدا وجود داره و وای بر ما اگه این نیرو دست آدم های اشتباه بیفته.» و باید اضافه کنیم: وای بر ما اگر مخاطبان اشتباه داشته باشیم.
همه مردان رییس جمهور (1976)
 
کار برنستین و باب وودوارد نویسندگان کتاب «همه مردان رییس جمهور» که در فیلم داستین هافمن و رابرت ردفورد نقششان را بازی می کنند
همه مردان رییس جمهور بیشتر از هر چیزی کتاب الفبایی برای اصول اولیه روزنامه نگاری است در لحظه ای که خطر ریسک کردن در بالاترین حد خودش است. تمرکز فیلم- به درستی- فقط روی خبرنگاران و کار آن ها نیست، بلکه درباره مدیریت فراگیر سردبیر بزرگ روزنامه پست، بن بردلی، است در زمانی که داستان شکل می گیرد و از سوژه صرف به شکل یک اتفاق مجسم در می آید، فیلم به یادمان می آورد که بن بردلی مرکز جاذبه روزنامه و زندگی های خبری ما بود. همان طور که از بازی درخشان جیسون روباردز دستگیرتان می شود، او کاریزماتیک و باجذبه و مقتدر بود.
 
یک ژنرال (و میهن پرست) که فرمانده مطلق نیروهایش و مراقب دورنمای کاری که انجام می دادند، بود. بردلی فیلم فقط گهگاه از خودش خوشی و لذت نشان می دهد، چون عواقب نبردی را که در آن هستند، می داند. او دوراندیش، پشتیبان، سخنران است (بیاین کنار پسرها بایستیم؛ همان چیزی که در یکی از صحنه های اولیه فیلم «پست» گفته می شود)، جدا از همه این ها آدم شکاک و بدبینی است. او ما را تحت فشار می گذاشت و به شدت سوال پیچمان می کرد. روی تلویزیون کوچکی که در تحریریه روزنامه پست بود، ران زیگلر، مشاور مطبوعاتی نیکسون، از خودراضی و کوته بین به نظر می رسد. او اصرار دارد خط مشی روزنامه پست که بردلی شخصیت و امضای ویژه ای به آن بخشیده، مسئله اصلی واترگیت است و نه رفتاری که رییس جمهوری و مردانش در پیش گرفتند:
 
[عکس: 1570484_104.jpg]
 
«شما مردی دارید که سردبیر و بالای سر واشنگتن پست است و نامش بن بردلی است.» پیام بردلی به ما و همکارانمان ساده بود: «سوژه را به چنگ بیاورید. آن را بررسی کنید. از آن مطمئن شوید. به آرامی پیش بروید. هیچ داستانی نیاز ندارد که درست فردا روی دکه ها باشد. صبور باشید.» ما صبور نبودیم و وقتی یک اشتباه مهم مرتکب می شدیم، او سختگیرترین آدم در تحریریه بود و در عین حال از همه بیشتر پشتیبانمان بود. ما را درک می کرد و در نهایت هم می بخشید. «بیاین کنار پسرها بایستیم»؛ این اولین باری بود که اعضای آکادمی اسکار نکته را گرفتند، وقتی که روباردز در نقش بن بردلی اسکار را برد.
 
میدان های کشتار (1984)
 
فرید زکریا، مجری و میزبان برنامه جی.پی.اس و مقاله نویس بخش امور خارجی روزنامه واشنگتن پست
«میدان های کشتار» فیلمی عصبانی است و باید هم این طور باشد. اتفاقات معدودی در تاریخ اخیر ما رخ داده اند که به اندازه سقوط کامبوج در سال 1970 می توانند خشم دیوانه واری در آدم ایجاد کنند. مدیر فیلمبرداری فیلم، کریس منگس، مستندسازی افسانه ای است. او توانسته تصاویری روشن و صریح خلق کند که به حقیقت زندگی نزدیک باشند. قصه فیلم درباره ژئوپلیتیک است؛ پیروزی خمرهای سرخ بر ایالات متحده امریکا با پشتیبانی از دولت لون نول و کشتاری که بعدتر علیه مردم خودشان مرتکب شدند، اما در قلب فیلم داستان درباره رابطه دوستانه ای است بین یک خبرنگار امریکایی به نام سیدنی شنبرگ از نیویورک تامیز (با بازی سام واترستون» و همکار کامبوجی اش، دیت پران (با بازی هایینگ اس. نگور که جایزه اسکار هم برد).
 
[عکس: 1570558_169.jpg]
 
نیمه دوم فیلم درباره داستان مجذوب کننده نجات پران در شرایطی است که خمرهای سرخ کامبوجی های شهری و تحصیل کرده را- البته در کنار بقیه مردم کامبوج- شکار کرده و به قتل می رسانند؛ حکومت دیوانه وار و آشفته ای از وحشت و ترس. ما اتفاقات را از چشم کسی می بینیم که مجبور شده در جهنم زندگی کند. آن جنبه از فیلم رولند جافی که برای سال ها با من باقی ماند، این بود: چطور سیاست بین المللی نباید به عنوان یک چیز مجرد در نظر گرفته شود؛ بازی شطرنجی که سیاستمداران و دیپلمات ها بازیکنانش هستند. این کار عواقب فوری، ملموس و گاهی اوقات وحشتناکی را به دنبال داد. من تلاش می کنم هر هفته این درک و دریافت را در کارم وارد کنم. از آن زمان تا امروز اگر عصبانی شوم، به خودم یادآوری می کنم که خشم گاهی اوقات می تواند پاسخ صحیح باشد.
 
اخبار تلویزیون (1987)
 
کیتی کوریک، روزنامه نگار و نویسنده کتاب های پرفروش که سریال مستند شش قسمتی او بهار سال 2018 از شبکه نشنال جئوگرافی پخش خواهدشد
 
باورش سخت است که هالی هانتر کوچک می تواند تا این حد به عنوان محرک و انگیزه درام یک فیلم ظاهر شود. او نقش یک تهیه کننده پرشور به نام جین کریگ را در «اخبار تلویزیون» بازی می کند. دیدن دوباره فیلم به خاطرم آورد که چقدر عاشق آن لحظه های کلاسیک هستم؛ مثل گریه دیوانه وار جین و البته آن عرق ریزان آرون (آلبرت بروکس). وقتی رییس شبکه به جین می گوید: «باید حس خوبی باشه که همیشه باور داشته باشی تو بهتر از همه می دونی، که همیشه فکر کنی تو باهوش ترین آدم توی اتاقی. » جین جواب می دهد: نه، این وحشتناکه.»
 
این نگاهی بدون دستکاری به غرور و خودبینی پوچ، جنون و بی حرمتی است که وارد کسب و کار خبررسانی شده، اما همین نگاه وقتی نوبت به گرفتن یک سوژه داغ می رسد، با توجه به ضرب الاجل موضوع و نوارهای ویدئویی و تصاویر و... قلب را به تپش می اندازد و آدرنالین را بالا می برد. جیمز ال. بروکس، نویسنده و کارگردان، فیلمنامه اش را روی نقش های جنسیتی بنا کرده است: اگر این داستان شبیه پیگمالیون بود، جین هنری هیگینز قصه می شد و تام، گوینده شبکه خبر، الیزا دولیتل بود (پیگمالیون داستان هنرمندی است که عاشق ساخته خودش می شود، شبیه فیلم «بانوی زیبای من» جورج کیوکر که هنری هیگینز عاشق الیزا دولیتل می شود که خودش او را تربیت کرده است).
 
[عکس: 1570571_802.jpg]
 
به جای رقابت میان زن ها، دعوای چشم و هم چشمی بین دو مرد است، در حالی که جین یک ایده آل گرای منفور و زیاده خواه و در عین حال همکاری مهربان، وفادار و قدرشناس است. تصور کنید زنی با ابعاد گوناگون را که تبدیل به یک تیپ کهن الگویی نشده است. اما شخصیت مورد علاقه من- با فاصله- آرون فرهیخته و صمیمی است؛ کسی که می تواند با قذافی مصاحب کند، سبک ویژه پرواز یک هواپیمای اف- 14 را برجسته کند و آهنگ های پاپ سطح پایین فرانسوی بخواند. امیدوارم سی سال بعد، او و جین هرکجا هستند همچنان با هم دوست باشند و اوضاع را برای هم مثل جهنم کنند.
 
گلس متلاشی شده (2003)
 
چارلز لین، سردبیر سابق نیوریپابلیک و نویسنده سرمقاله های پست که پیتر سارسگارد در این فیلم نقش او را به تصویر می کشد
اگر به سال 1998 برگردیم و شما به من بگویید قرار است فیلمی درباره استفن گلس و این که چطور برای نشریه نیوریپابلیک داستان های خیالی سر هم می کرد ساخته شود، می گویم که دیوانه شده ای، به خصوص که من را هنوز به عنوان قهرمان داستان فرض نکرده باشید. به عنوان سردبیر نیوریپابلیک در آن زمان احساس شرمندگی می کنم که داستان های دروغین گلس را چاپ می کردم و از نابودی دیرهنگام او هم احساس غرور نمی کنم. بعد از فیلم «گلس متلاشی شده» طرفداران فیلم در سرتاسر دنیا بیشتر از تمام دوران روزنامه نگاری ام برایم پیغام های تبریک فرستادند؛ این قدرت سینم است. گلس متلاشی شده درست به هدف می زند و فرهنگ تحریریه نیوریپابلیک آن دوران را به تصویر می کشد. نشان گلس آن تی شرت آکسفورد آبی و لباس های خاکی نظامی بود. در زمان تولید فیلم که به استودیوی فیلمبرداری رفتم، یک لحظه خشک زد.
 
[عکس: 1570587_406.jpg]
 
گلس را دیدم که با لبخند به من نزدیک می شد اما وقتی متوجه شدم بازیگر نقش او بروی پرده، هایدن کریستنسن است، نفس راحتی کشیدم. بیلی ری فیلمنامه نویس و کارگردان فیلم درستی ساخت. او داستانی از تمرین روزنامه نگاری را تبدیل به کشف طبیعت انسان کرد. گلس متلاشی شده پایه های غیرعقلانی و آزاردهنده باور و ایمان را دراماتیزه می کردند. گلس با خوانندگان مطالبش و حتی یک سری از روزنامه نگاران اعتبار کسب کرد؛ با بهره بردن از کلیشه ها، برانگیختن احساسات مردم و درک این که آن ها دوست دارند چه چیزهایی بخوانند. برای او اهمیت نداشت این داستان ها حقیقت دارند یا نه، فقط همان چیزی را که دوست داشتند به آن ها می داد. نمی توانم به پیام دیگری فکر کنم که بیشتر از حرف این فیلم متناسب با اوضاع و احوال امروزمان باشد.
شب بخیر و موفق باشید (2005)
 
آندره آ میچل، دبیر بخش بین الملل اخبار NBC و مجری برنامه «گزارش های آندره آ میچل» در شبکه MSNBC
 
من این فیلم جورج کلونی را به خاطر شیوه ای که برای به تصویر کشیدن استنطاق های دهه پنجاه مک کارتی استفاده می کند، دوست دارم. این فیلم می خواهد نقش انتقادی را که اخبار تلویزیون می تواند بازی کند، نشان دهد؛ البته اگر اخبار شجاعت چنین کاری را داشته باشد. کلونی تمام نشانه های بصری آن زمان را دوباره خلق کرده است. فیلمبرداری تصاویر به شیوه سیاه و سفید است که غالبا با دود سیـ ـگار در قاب ترکیب می شود و با تصاویر آرشیوی از سناتور جو مک کارتی بسط پیدا می کند. ادوارد مارو (با بازی دیوید استراترن») به همکارانش در مراسم شام جوایز سال 1958 شبکه های تلویزیونی هشدار می دهد که با قدرت از مسئولان جواب بخواهند. در حالی که مدیران اجرایی شبکه ها و اربابان آن ها در بخش آگهی ها تلاش می کنند دست و پای مارو و همکارانش را ببندند، یکی از آن ها در شکار طعمه های کمونیست جانش را از دست می دهد.
 
[عکس: 1570596_815.jpg]
در این زمانه که رسانه های خبری به عنوان «دشمن مردم» مورد حمله قرار می گیرند، فیلم با ظرافت و هوشمندی موجبیت پیدا می کند. مارو با نشان دادن دروغ های مک کارتی و تاکتیک های خشنش او را به پایین می کشد اما چهار سال بعد، در صحنه پایانی فیلم، به همکارانش می گوید که اگر تلویزیون فقط به عنوان «سرگرمی، تفریح و یک جهان مجزا» شناخته شود، «همه این تلاش بیهوده و بی معنی می شود.» و ادامه می دهد: «این ابزاری است که می تواند آموزش بدهد، می تواند روشنگر باشد. بله، حتی می تواند الهام بخش باشد. اما فقط در صورتی می تواند این کارها را انجام دهد که انسان ها تصمیم بگیرند از آن در این حدود استفاده کنند، وگرنه چیزی جز یک مشت سیم و نوری در جعبه نخواهدبود.» هشدار پیش آگاهانه ای است، آن هم در نیم قرن پیش، وقتی تلویزیون هنوز عمری نداشت.
 
فراست/ نیکسون (2008)
 
دایان رم مجری پادکست «در ذهن من» است و با چهار دهه فعالیت در رادیو با تعداد زیادی از شمایل پیشگام گفت و گو کرده است.
 
چیزهای زیادی در فیلم ران هاوارد وجود دارد که من را مشتاقش می کند؛ از جاه طلبی دیوید فراست که می خواهد با تهیه گفت و گویی با ریچارد نیکسون بخشی از صحنه جهانی پخش خبر شود تا ناامیدی اش از افزایش پول سازمانی (او مجبور می شود یک چک شخصی به مبلغ 200 هزار دلار برای نیکسون بنویسد) تا تلاش نیکسون برای بیرون انداختن فراست از این بازی (با اشاره به این که ظاهر کفش های ایتالیایی فراست «زنانه» به نظر می رسد). سوژه مصاحبه ای که دقیقا بداند چطور کنترل مکالمه را با فضل فروشی و خارج شدن از مباحث مطرح شده به دست گیرد برای من خیلی آشناست. در کارنامه کاری خودم بارها تجربه اش کرده ام؛ به خصوص وقتی با وزیر دفاع سابق، رابرت مک نامارا، درباره موضوع ویتنام گفت و گو کردم.
 
[عکس: 1570611_635.jpg]
 
وقت فراست را در دو مصاحبه اولش تماشا می کردم، دائم رو به پرده فریاد می زدم: «زود باش برو سر اصل مطلب. نذار از دستت در بره.» در مصاحبه پایانی، فراست (با بازی مایکل شین) بالاخره تبدیل به مستنطقی قدرتمند می شود. همان چیزی که تمام اعضای تیمش تا آن لحظه برای رسیدن به آن دعا می کردند: سوال های عجولانه اش را کنار می گذارد، هدف گیری می کند و با قدرت وسط حرف نیکسون (با بازی فرانک لانگلا) می پرد که تلاش می کند از جواب دادن طفره برود. او با تمام جسارت و شجاعتش حرف می زند. در حالی که نیکسون جواب می دهد، قطرات آشنای عرق روی صورتش می نشیند. آخرین ملاقات میان دو مرد جایی است که فراست برای نیکسون یک جفت از آن کفش های «زنانه» می آورد و به عنوان یک نماد تمام و کمال نشان می دهد فراست چقدر هوشمندانه و درخشان بازی را به نفع خودش برگردانده است.
 
صفحات: 1 2