ایران رمان

نسخه‌ی کامل: عید نزدیک است ....
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
نزدیک عید است ...

هنوز حال و هوای عید در خانه ی ما نیست ...
بلند می شوم ، آستین ها را بالا می زنم و به جانِ خانه می افتم ...
تمام کابینت ها ، کشوها و کمدها را بیرون می ریزم ، دستمال می کشم ، می شویم ، مرتب می کنم و دوباره می چینم ...
ولی انگار فایده ندارد ...
دکور را عوض می کنم
فرش ها را می شویم
وسایل جدید می خرم ...
باز هم فایده ای ندارد ...
هر کار می کنم بوی عید از این خانه نمی آید ...
پنجره را باز می کنم ، اما ...
بیرون هم خبری از عید و حال و هوایش نیست !
همه چیز بی رنگ و تکراری ...
ما را چه شده ؟!
ما که همیشه دلمان به عید و تحویلش خوش بود !!!
ما بزرگ شدیم یا میانِ زمان جا ماندیم؟!
بزرگ شدیم یا مُردیم ؟!
از این شهر و از این آدم هایِ غبارگرفته ؛
بوی هیچ عید و بوی هیچ بهاری نمی آید !!!

خانه ها را رها کنید ...
باید اول خودمان را بتِکانیم ...
[عکس: m8b0_v641_421211514_63194.jpg]
" عید " نزدیک است
دلمان یک " تحول عظیم " می خواهد
یک " انقلاب روحی "
یک " حال خوب "
الهی " معجزه ای " کن
که سخت " محتاجم "