ایران رمان

نسخه‌ی کامل: تصاویر: عمو فرامرز؛ عموی گربه‌های قد و نیم قد
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
سایه دوچرخه اش که تهِ بازار بین چندین مغازه پیدا میشود، ده بیست گربه‌ی رنگ و وارنگ میدوند سمتش و دوره اش میکنند. عمو فرامرز را میگویم. عموی مهربان بازار رشت. عموی گربه‌های قد و نیم قد بازار رشت.

قدیم تر‌ها مکانیکی داشت، کار و بار خوب نبود این شد که مغازه اش را بست و ذغال فروشی راه انداخت. حالا صبح به صبح اسپند دود میدهد و کرکره مغازه را بالا میکشد. گربه هایش دورش میچرخند. همانطور که بیل را فرو میکند در انبوهِ سیاهی‌ها حواسش پیِ گربه هاست. آمارِ همه شان را دارد و غیبت یکیشان نگرانش میکند.

دم ظهر بساط نهار که پهن میشود اول غذای گربه‌ها را میدهد. بدهی زیاد دارد، اما گاهی از خانه برای همراهان کوچکش خوراک‌می آورد و گاهی هم چیزی در بازار دست و پا میکند. قلبش ضعیف است و‌کارش سخت، اما اخم نمیکند به دنیا. عمو فرامرز را همه دوست دارند، عمو فرامزی که موقع کار دست و صورتش سیاه میشوند، اما همه میگویند دلش سفید است و خالص و شفاف.
 
[عکس: resized_776844_301.jpg] [عکس: resized_776846_176.jpg] [عکس: resized_776847_157.jpg] [عکس: resized_776848_725.jpg] [عکس: resized_776849_147.jpg] [عکس: resized_776850_269.jpg] [عکس: resized_776851_726.jpg] [عکس: resized_776852_115.jpg] [عکس: resized_776853_533.jpg]
پرورشگاه گربه درست کرده
انسانیت هنوز در وجود بعضیا زنده س