ایران رمان

نسخه‌ی کامل: فاصله ی غزل | فاطمه سلیم زاده کاربر انجمن ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3
[عکس: rofy_quote_1609497492870.png]
بعد از رفتن تو،من هر شبم
اه را به زمین دعوت میکنمش
اید تو ندانی اما من
به یاد تو با ماه زندگی میکنم
امشب دنیا رنگ دیگری دارد،ستاره ها نمی درخشند
من گمان میکنم آتش درون چشمانت نور چشمگیر ستاره ها را کم کرده mara
کاش عشق هم مثل مرگ بودحقی که بدون مطالبه هم بتوان داشتش zaps
عقدی که یکی از طرفینش نابالغ باشدصورت گیرد غیر نافذ است
پس چرا کودکان کشورم تابع هیچ قانونی اجازه ی بچگی ندارند Huh
میدانی زندگی من خلاصه در چشمانیست
که هیچ گاه خریدارانه براندازم نکرد.
بیاید باهم مهربان تر باشیم
گاهی همین بودن های ساده هم
آرزو می  شود
آسمان که تاریک می شود
سیب که از درخت می افتد
خورشید که بالا می آید
ماه که می درخشد
به گمانم کسی در لابه لای این اتفاقات
منتظر حتی کمی توجه است
به گمانم که کسی منتظر است
وقتی که قاصدکی پر از خبر می آید
به گمانم که کسی در این جهان
یا شایدم در کنجی از آن
تنهاوتشنه است
پروانه دور شمع که می ر*ق*ص*ید
اشک می ریخت که نکند روزی بیاید که شمع نباشد
وشمع روزی با قطرات باران
خاموش شد.
بعدا دوباره که روشنش کردند پروانه را نمی شناخت
و او اولین پروانه ی بود که برای  شمعی آب شد.
تمام زندگی ما فرار از مرگی شده که آخرش هم فقط با مرگ پایان میاید.
 
خدایابه بهترین ها می مانی
صدایم تو به همه می رسانی
تعبیر خوابها را فقط تو دانی
راز قلب هارا فقط تو خوانی
ای که بر همه عالم دانایی
تنها ندای حق را تو بنایی
شادی خلق را تو می سازانی
خواب چشم هارا تو می رهانی
باید بمانی
تو جان نداری اما با ارزشتر از هر جانی
تنها تو میتوانی جان هارا برهانی
صفحات: 1 2 3