ایران رمان

نسخه‌ی کامل: اشعار سجاد شهیدی
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2
حس می کنم که آدم امروزه نیستم
از خاکم و شکسته ... ولی کوزه نیستم
.
از داغ هر کسی، اثری بر تنم نشست
من آدمم به جان شما ، موزه نیستم ...
.
زاهد ! تمام روز اگر غصه میخورم
حدم بزن ، که این رمضان روزه نیستم
.
.
#سجاد_شهیدی
.
پ.ن: از یک غزل :)
لبریز گفتن‌است دلت، گوش خویش باش
دنبال دیگران نرو، آغوش خویش باش

روی کسی حساب نکن، بعد مرگ هم
تابوت خود بلند کن و دوش خویش باش

از درد دل نصیب تو جز دردسر چه شد؟
بگذار و بگذر از گله، سرپوش خویش باش :)

ای عشق سرشکسته، چه کردند با تو خلق؟
هشیار باش دیگر و مدهوش خویش باش ...

گفتم به چشمِ خویش که این چون گناهِ توست
بی آبرو نباش، خطاپوش خویش باش ...

چشمک زدن به اهل زمین نیست کار تو
در آسمان ستاره‌ی خاموش خویش باش

#سجاد_شهیدی
گفتی که مسلمانم و ماه رمضان ست
بوسی بده افطار کنم... وقت اذان است
.
در وصفِ تو بانوی تغزل چه بگویم؟
چیزی که عیان ست، چه حاجت به بیان ست؟
.
هم قامتِ سرو از قد رعنات خمیده
هم در طلبت غنچه چنین جامه دران ست
.
پرسید: چه حالست دلت از لب و چشمم ؟
گه زنده به این ست و گهی کشته از آن ست
.
ما زخمی زلفیم، به ابروی تو سوگند
این غائله را خاتمه با تیر و کمان ست
.
ای حادثه در حادثه، ای زلزله، ای عشق
هر جا خبری هست، تو پایت به میان ست
.
هر شب دو برابر شده دیوانگیِ من
این شیوه‌ی عشق ست، شبیه سرطان ست
.
برخاستی و رفتی و در پشت سر تو
انگار نه انگار... نگاهی نگران ست...
.
.
#سجاد_شهیدی
.
.
.
غافل از خود ناگهان دیدم غمت بر جان نشست
برف اگر شب آمد آدم صبح حیرت می‌کند...

#سجاد_شهیدی
صفحات: 1 2