ایران رمان

نسخه‌ی کامل: بفرمایید شعر
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24
به نام خداوند دل‌های پاک
که نامش بود در دلت تابناک
به نام کسی که تو را آفرید
سرآغاز عشق است و نور و امید

aaebcmq
هر کجا عشق آید و ساکن شود
هر چه نا ممکن بود ممکن شود
مولانا
بغض خاموشم و آوا شدنم نزدیک است
گره ی کورم اگر، واشدنم نزدیک است
شهر من گم شده زیر تلی از خاکستر
در پی ام هستی و پیدا شدنم نزدیک است
عشق چادر زده چندی ست حوالی دلم
مژدگانی بده بر پا شدنم نزدیک است
" فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم "
عاشقت هستم و رسوا شدنم نزدیک است
وصلت دست من و چاک گریبان شما
شک ندارم که زلیخا شدنم نزدیک است.

لاادری
 
آن یار نکوی من، بگرفت گلوی من
گفتا که چه می خواهی،
گفتم که همین خواهم

مولوی
مپرس از من چرا در پیله ی مهر تو محبوسم
که عشق از پیله های مرده هم پروانه می سازد

فاضل نظری
من در پی رد تو کجا و تو کجایی؟
دنبال تو دستم نرسیده است به جایی
ای بوده که مثل تو نبوده است، نگو هست
ای رفته که در قلب منی گرچه نیایی
این عشق زمینی است که آغاز صعود است
پایبند هوس نیستم ای عشق هوایی
قدر تنی از پیرهنی فاصله داریم
وای از تو چه سخت است همین قدر جدایی
ای قطب کشاننده پر جاذبه دیگر
وقت است دل آهنی ام را بربایی
گفتی و ندیدی و شنیدی و ندیدم
دشنام و جفایی و دعایی و وفایی
یک عالمه راه آمده ام با تو و یک بار
بد نیست تو هم با من اگر راه بیایی
"مهدی فرجى"
سوختن با تو به پروانه شدن می ارز
دعشق این بار به دیوانه شدن می ارزد
گرچه خاکسترم و همسفر باد ولی
جستجوی تو به بی خانه شدن می ارزد
تیشه بر ریشه قصری که در آن شیرین نیست
بیستون بی تو به ویرانه شدن می ارزد
یوسفم سینه ی من پیرهن پاره ی من
ننگ این قصه به افسانه شدن می ارزد
خاک خامم عطش آتش و می در دل من
بزن آتش که به پیمانه شدن می ارزد
شانه ام زیر غم عالم و آدم اما
یک نفس زیر سرت شانه شدن می ارزد gla



علی سعادت شایسته
جوانی شمعِ ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
کنون با بارِ پیری آرزومندم که برگردم
به دنبالِ جوانی کوره راهِ زندگانی را
به یادِ یارِ دیرین کاروان گم کرده را مانم
که شب در خواب بیند همرهانِ کاروانی را
چه بیداریِ تلخی بود از خوابِ خوش مستی
که در کامم به زهر آلود شهدِ شادمانی را
سخن با من نمیگوئی الا ای همزبان دل
خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را


mara ‌شهریار
همه ی حرف دلم با تو همین است که دوست
چــه کنــم؟ حـرف دلــــم را بزنــم یا نزنــم؟

قیصر امین پور
گفتی مرا به خنده خوش باد روزگارت
کس بی تو خوش نباشد رو قصه ی دگر کن


مولوی
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24