ایران رمان

نسخه‌ی کامل: درخت مشکلات
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
نجار، یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد. آخر هفته بود و تصمیم گرفت، دوستی را به خانه اش دعوت کند. وقتی که نجار و دوستش به خانه رسیدند، قبل از ورود، نجار، چند دقیقه در سکوت، جلوی درختی در باغچه ایستاد. بعد با دو دستش، شاخه های درخت را گرفت. چهره ی او بی درنگ تغییر کرد. خندان وارد خانه شد، همسر و فرزندان او به استقبال او آمدند. با دوستش به ایوان رفتند. از آن جا می توانستند درخت را ببینند. دوستش دیگر نتوانست جلوی کنجکاوی اش را بگیرد و دلیل رفتار نجار را پرسید: نجار گفت:
این درخت مشکلات من است.
موقع کار، مشکلات فراوانی پیش می آید، اما این مشکلات مال من است و ربطی به همسر و فرزندانم ندارد. وقتی به خانه می رسم، مشکلاتم را به شاخه های آن درخت می آویزم. روز بعد وقتی می خواهم سر کار بروم، دوباره آن ها را از روی شاخه ها بر می دارم. جالب این است که وقتی صبح به سراغ درخت می روم تا مشکلاتم را بردارم، خیلی از آن ها دیگر آن جا نیستند، و بقیه هم خیلی سبک تر شده اند.
فکر نکنم یه همچین مردی پیدا بشه .dfgh
نجار، یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد . آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف نوشیدنی به خانه اش دعوت کند.موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند.قبل از ورود ، نجار چند دقیقه در سکوت جلو درختی در باغچه ایستاد .....

عد با دو دستش ، شاخه های درخت را گرفت .چهره اش بی درنگ تغییر کرد.خندان وارد خانه شد، همسر و فرزندانش به استقبالش آمدند ، برای فرزندانش قصه گفت ، و بعد با دوستش به ایوان رفتند تا نوشیدنی بنوشند .از آنجا می توانستند درخت را ببینند . دوستش دیگر نتوانست جلو کنجکاوی اش را بگیرد، و دلیل رفتار نجار را پرسید.نجار گفت :


-(( آه این درخت مشکلات من است . موقع کار ، مشکلات فراوانی پیش می آید ، اما این مشکلات مال من است و ربطی به همسر و فرزندانم ندارد. وقتی به خانه می رسم ، مشکلاتم را به شاخه های آن درخت می آویزم . روز بعد ، وقتی می خواهم سر کار بروم ، دوباره آنها را از روی شاخه بر می دارم .جالب این است که وقتی صبح به سراغ درخت می روم تا مشکلاتم را بردارم ، خیلی از مشکلات ،

دیگر آنجا نیستند ، و بقیه هم خیلی سبکتر شده اند .))