ایران رمان

نسخه‌ی کامل: زاویه دید | نسیم صباغان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
پدر مگسک تفنگ را روی کبوتر تنظیم کرد و آن را دست پسرش داد: «اگه بتونی اون جوجه کبوتر رو بزنی همین امشب برات یک تفنگ می خرم که مال خودت باشه». پسربچه تمام حواسش را جمع کرد و شلیک کرد. تیر به خطا رفت و جوجه کبوتر از روی شاخه پرید. مرد دستی به پشت پسر زد: «نه! هنوز بزرگ نشدی». .....


......
......



جوجه کبوتر تازه پرواز یاد گرفته بود و سرخوش به همه جا سرک می کشید. مادرش از دور مراقب بود. وقتی درست چند ثانیه قبل از شلیک پسر، جوجه کبوتر از روی شاخه پرید، کبوتر مادر به اش گفت: «دیگه مطمئن شدم بزرگ شدی».