ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دگردیسی|مرجان مجیدی
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.

-زیبا شده ام ؟
با اندوه نگاهش کرد . سایه ای که مژه های مصنوعی بر چشمهای سبز ـ آبیش انداخته بود، دیگر هیچ حسی را در او برنمی انگیخت . دلش پر کشید برای چشمهای قهوه ای مهربانش. این لنزهای بی احساس را دوست نداشت .
-خیلی زیبا شده ای عزیزم .
دستهای همدیگر را گرفتند و هماهنگ با آهنگ زیر نورهای رقص ان، رقص را آغاز کردند . همه ی مردها با حسرت به جفت زیبای او خیره شده بودند.