ایران رمان

نسخه‌ی کامل: نمک نشناس | محمدرضا یوسفی
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
نمک نشناس
نوشته: محمدرضا یوسفی

جشن فارغ التحصیلی خسرو پر شده بود از سروصدا و بگو و بخند همکلاسی هایش. وسط جشن بود که زنگ خانه به صدا درآمد و یکی از دوستان خسرو در را باز کرد. در آستانه در پیرمردی نحیف و سیه چرده ظاهر شد. تا چشم خسرو به پیرمرد افتاد داد زد: مگه نگفتم بعداز مهمونی بیا؟ و در را محکم به هم زد و در جواب سوال دوستان متعجبش که می پرسیدند "اون کی بود"، گفت: نظافتچی ساختمان!
پیرمرد در حالی که از پله پایین می رفت و بغض گلویش را می فشرد در دل به نمک نشناسی پسری که با پول کارگری او فارغ التحصیل شده بود فکر کرد.