ایران رمان

نسخه‌ی کامل: جایــــــــــزه
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
معلم آخرین هدیه را هم به آخرین دانش آموز داد ، اما هنوز یک نفر مانده بود ؛ بی جایزه ...
او که به همه پدر و مادرها گفته بود برای بچه هایشان جایزه ای بخرند ... یادش آمد ... زنگ که خورد همه بچه ها از کلاس خارج شدند ، معلم اورا نگه داشت : اینجا باش ، تا دو دقیقه دیگه بر می گردم . معلم برگشت ، با یک جایزه ... آن را به سویش گرفت : این توی ماشینم جا مونده بود ... ببخشید ! او هم خوشحال جایزه اش را گرفت و رفت . گوشی اش زنگ خورد : سلام عزیزم ؟! خوبی دخترم ؟.... ببین ! من کادوی تولدت رو هفته دیگه می خرم ، خوبه ؟!