ایران رمان

نسخه‌ی کامل: من هنوز تو ماجراتم | FooLaD
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
ز روزي كه فهميدم ميتونم بعد از مدتها ببينمت ، تمام خاطراتم رو جمع و جور كردم تا با نشون دادنشون بهت بگم ، نه تنها فراموشت نكردم ، بلكه بعد از اين همه مدت دوري ، هنوز به فكرتم ، هنوز تو ماجراتم ، هنوز نمي تونم زندگيم رو بي تو تصور كنم ، در آخر هم بگم ، هيچ آرزويي ندارم كه توش نباشي .
يادته ؟ شبي كه بعد از سه سال اومدي خونمون و من توي اون شلوغي بردمت توي اتاقم تا تك تك خاطرات گذشته مون رو بعت نشون بدم ، عكساي دو نفره اي كه در اوج سر خوشي با هم گرفته بوديم ، رو ديدي فقط يك لبخند زدي و گفتي چه جالب !
اسباب بازي هاي مشتركمون رو نشونت دادم ، فقط گفتي عجب بچه هايي بوديم !
آخرين اس ام اس رو كه دو سال پيش برام فرستاده بود و من هنوز توي گوشيم نگهش داشته بودم نشونت دادم ، اس ام اسي كه اينجوري تمومش كردي بودي :
"حالا كه دارم براي مدت نامعلومي از اينجا ميرم ، خيلي دوست دارم براي آخرين بار ببينمت ، مياي براي اينكه شب آخر هميشه يادمون بمونه يواشكي از خونه بزنيم بيرون ؟ نيمه شب توي خيابوناي خلوت راه بريم ، حرف بزنيم و مامان بابامون دنبالمون بگردن ؟"

اما تو بعد از خوندنش يه تلخند زدي و گفتي : ه ! چه ديوونه اي بودما!
بعد هم بلند شدي ،رفتي و نذاشتي بگم من هنوز تو ماجراتم .