ایران رمان

نسخه‌ی کامل: خیلی پستی لعنتی !
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
حالا شما فرض کنید دختر و پسر داستان جاشون عوض بشه، فرقی نمی کنه:
ديشب با دوستم رفته بودم رستوان....

روبروي تخت ما يه دختر پسر نشسته بودن که پسره پشتش به تخت ما بود،معلوم بود با هم دوست هستند،

اتفاقي چشمم به چشمه دختره افتاد....

قشنگ معلوم بود پسره عاشقه دخترست،دختره شروع کرد به آمار دادن،سرمو انداختم پايين....

دفعه بعدي تحريک شدم با نگاه بازي کرديم.

خلاصه يه کاغذ برداشتمو به دختره علامت دادم،

با نگاهش قبول کرد،

بلند شدن ،

پسره جلو رفت که حساب کنه دختره به تخته ما رسيد...

دستشو دراز کرد کاغذ رو گرفت،

براش نوشته بودم ..... .....

خيـــــــلي پستي لعنتـــــــــــــــــــــ ــــــی!