ایران رمان

نسخه‌ی کامل: فراموشم نکن|raha28
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
_ فراموشم نکن...
چشمانم را میبندم.....دوست ندارم بغضم در برابرش بشکند...
مسافر است .....به قول خانم جون شگون ندارد...
نگاهش میکنم...از هر بعد ...
میخواهم در ذهنم باشد....
میخواهم در روز های بی او اورا داشته باشم..
در فکر و خیالم...
دستی به گونه ی سردم میکشد..
گرم میشوم.....
دستش گرما دارد..
گرمای عشق.....
بی تاب است..
بی تابم..
اما هر دو مهر سکوت بر لب گزاشتیم.......
چرا؟
خودم هم نمیدانم...
رویش را بر میگرداند و با قدم ها ی بلند اما سست به سمت سالن ترانزیت میرود...
ناخواسته به دنبالش میرم...
تک تک دقایق را در بایگانی ذهنم میگزارم...
اختیار قدم هایم دست خودم نیست..
بی توجه به نگاه گریان بقیه..
من به دنبالش روان میشم......روان چون رودخانه ای که امید به دریا دارد...
دستش را بر شانه ام حس میکنم.....
سرم را بالا میگیرم و غرق در نگاه مهربانش از ابی چشمانش سیراب میشم...
لبخندی در چهره ی خاموشم میزند....
نگاهی به ساعتش می اندازد ....و بدون لحظه ای درنگ مرا در glaاغوش خود میگیرد...
این بار رها شدم..
رها از هرچه در ذهن داری...
با اهنگی خوش در زیر گوشم میگوید:
_خیلی زود برمیگردم......
و من بی تاب لحن ارامش اشک هایم را ازاد میکنم.....
اشک هایم را ارام با دستمالی میگیرد و در جیب میگزارد...
_این یک چند ماه مراقب خودت باش.....
باز هم در برابر لحن مهربانش کم می اورم....
لبانم را به دندان میگیرم......
لحظه ی جدایی فرا میرسد...
جدایی از کسی که در عشقش غوطه ور بودم.......
جدایی...
واژه سنگینی است........حد اقل برای من....

مسافران هواپیمایی ایران به مقصد لندن....

صدای زن را دیگر نشنیدم...کر شدم.....
نخواستم بشنوم......
عقب گرد کردم......
نخواستم بدرقه اش کنم......
همیشه در استقبالش ام......
قبل از فرار از بدرقه اخرین نگاه را به او انداختم.......و حرف خودش را منعکس کردم
_فراموشم نکن...
لبخندی برای اطمینان میزند....پاسخ میدهم....
با دست مرا فرا میخواند.......
میخواهم فرار کنم...
اماباز هم در برابر خواسته اش کم می اورم......
به سویش میرم.....این بار قدم های کوتاه اما مطمئن بر میدارم...
با بوسه ای بر پیشانی ام میگوید:
_ منتظر لبان خندونت موقع استقبال هستم......
و بدون انتظار جوابی از من میرود..
این بار او عقب گرد میکند....
و من با نگاه نمناکم بدرقه اش میکنم......
به انتظار می نشینم...
می دانم که می اید..
و من تا ان روز هرگز فراموشش نمیکنم.....


اگه عشق عشق باشه..اگه واقعا باشه چرا فراموش بشه...

ممنون..mara
azsxazsxazsxazsx
اخی..چه رمانتیک..
اخی....
فدا بشم..xcvl
ایشاللله بر میگرده


رها واقعا متنات خوب هستن
تبریک مرا بپذیرmara