ایران رمان

نسخه‌ی کامل: نامه های سرگردان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
سلام
مرا که نمی شناسی!! می دانم
حالم اصلا خوب نیست، اما همیشه برای سلامتی تو دعا می کنم ، مدتی هستش که هیچ خبری ازت ندارم ، هر سال که نرگس باغ شکوفه می دهد، آنها هم به خود وعده می دهند که تو می آیی، اما دریغ .....
دیگر همه چیز رنگ تیرگی به خود گرفته است ، دیگر جمعه هایم را به چند خنده تلخ می فروشم، جمعه ها و روزهای پرشوری که با تو داشتم، دیگر خنده برایم معنی نمی دهد، معنی خنده هایم تو بودی ، تا تو بودی همه چیز معنی بودن داشت، اما اکنون فقط یک جسم متحرک شده ام تو بودی که به من روح بخشیدی اما چه سود که خیلی زود از من جدا شدی ، یک روح در دو بدن بودیم ، اما سرنوشت تیغ جراحی بر این روح گذاشت و از هم جدایشان کرد، به بهانه بازی سرنوشت مرا تنهای تنها رها کردی ، بازم خدا رو شکر می کنم که از تو چیزی به یادگار دارم ، تنهایی تنها یادگاریست که برای من باقی مانده ، هر روز با تنهایی هم صحبتم ، همش از تو میگه تو چهاردیواری تنهایی درو دیوار از تو حرف میزنه از گذشته و روزای خوبی که داشتیم ، خوب حداقل تنهایی دیگه نمی تونه من و تنها بگذاره ....
خوشم با خاطراتت.
من مثل هیچ کسی نیستم
یه داستانم برای خودم
یه داستان تلخ، یه داستان شیرین...
مهم اینه که من خودم خودمو خیلی میخواهم
داستان من قصه شادی و خنده ؛گریه و غصه های خودمه
منحصر به منه واسه همین میخونمش دوباره ،سی باره و صد باره
با اخرین سفر تو دوسال پیش همه چیز شروع شد و با اولین سفر سال جدید تمومش کردم
یعنی میتونم بدون اینکه بغض کنم اسمتو و خاطراتت روبیارم و تو ذهنم مرور کنم؟!!
اشکمونو در اوردین.چقدر غم انگیز.zapszapszapszapszapsmaramara