ایران رمان

نسخه‌ی کامل: غول چراغ جادو
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
يه روز مسوول فروش ، منشي دفتر ، و مدير شرکت براي ناهار به سمت سلف قدم مي زدند… يهو يه چراغ جادو روي زمين پيدا مي کنن و روي اون رو مالش ميدن و جن چراغ ظاهر ميشه…

جن ميگه: من براي هر کدوم از شما يک آرزو برآورده مي کنم…

منشي مي پره جلو و ميگه: «اول من ، اول من!… من مي خوام که توي باهاماس باشم ، سوار يه قايق بادباني شيک باشم و هيچ نگراني و غمي از دنيا نداشته باشم»…

پوووف! منشي ناپديد ميشه…

بعد مسوول فروش مي پره جلو و ميگه: «حالا من ، حالا من!… من مي خوام توي هاوايي کنار ساحل لم بدم ، يه ماساژور شخصي و يه منبع بي انتهاي آبجو داشته باشم و تمام عمرم حال کنم»…

پوووف! مسوول فروش هم ناپديد ميشه…

بعد جن به مدير ميگه: حالا نوبت توئه… مدير ميگه: «من مي خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توي شرکت باشن»!!!!

.a.a


نتيجه اخلاقي:

اينکه هميشه اجازه بده که رئيست اول صحبت کنه!


[عکس: loc4j78bftew7bxl46lo.png][عکس: loc4j78bftew7bxl46lo.png]
جلوي رييس حركت اومدن همينه .a.a.a.a
خیییییییییییییلی باحال بود.a
خیلی با حال بودددددددددددددددددددددددددددددد .a.a
خیلی باحال بود.a