ایران رمان

نسخه‌ی کامل: زندگینامه نجمه زارع
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
[عکس: ijrhis1qerm6o9r7e4h.jpg]

نجمه زارع شاعري كه در ۲۹ آذر سال1361 در كازرون به دنيا آمد و پس از آن به قم رفت

دوران دبستان را در مدرسه‌ی «اوسطی» قم گذراند و دوران راهنمایی و دبیرستان را به ترتیب در مدارس «نرجسیه» و «شهدای چهارمردان» پشت سر گذاشت. طی سال‌های 79 تا 81 در دانشگاه همدان به تحصیل در رشته‌ی عمران پرداخت . فارغ التحصيل رشته عمران دانشگاه همدان بود و در 20 كنگره سراسري شعر كشور به عنوان نفر برگزيده انتخاب و معرفي شده بود. ويژگي هاي غزل او از زبان آقاي مرزبان چنين است:

"غزل وی از نگاه غزل سرایی که در منطقه مرکزی کشور رایج است، اثر می پذیرفت. غزل زارع با ویژگی های خاصش مثل: سپید خوانی ردیف یا چینش کلمات یا استفاده از دایره واژگانی که بیش تر می توان گفت فضایش به فضای شعر مدرن تر می خورد، در چارچوب شعر کلاسیک به بهترین وجه، خود را نشان می داد زبان ویژه و دایره واژگانی مخصوص خود را داشت. اگر بیش تر زنده می ماند، به سبک خاص شخصی اش تبدیل می شد.. باید درباره خصوصیات اخلاقی و تاثیر آن در شعرش گفت. وی بسیار باوقار بود و محجوب و سنگین که این ویژگی ها به کلمات و شعرش هم منتقل شده بود. در شعرش عصیان می کرد، ولی شعر زارع هیج وقت از دایره وقار خارج نمی شد. "

و بالاخره در 31 شهريور 1384 در بيمارستان گلپايگاني قم پس از آن كه در اثر تزريق داروي بيهوشي چند روز دچار مرگ مغزي بود در اوج جواني درگذشت .

مجموعه عشق قابیل است

*******
غزل شمارهٔ ۱


خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه
گاهی شرایطی است که ناچاری از گناه

هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه
بر دوش تو نهاده شود باری از گناه

گفتم: گناه کردم اگر عاشقت شدم....
گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه!

سخت است این که دل بکنم از تو، از خودم
از این نفس کشیدن اجباری، از گناه

بالا گرفته ام سر خود را اگرچه عشق
یک عمر ریخت بر سرم آواری از گناه

دارند پیله های دلم درد میکشند
باید دوباره زاده شوم - عاری از گناه -


*******
غزل شمارهٔ ۲


یک درخت پیرم و سهم تبرها می شوم
مرده ام، دارم خوراک جانورها می شوم

بی خیال از رنج فریادم تردّد می کنند
باعث لبخند تلخ رهگذرها می شوم

با زبان لال خود حس میکنم این روزها
هم نشین و هم کلام کور و کرها می شوم

هیچ کس دیگر کنارم نیست، می ترسم از این
این که دارم مثل مفقود الاثرها می شوم

عاقبت یک روز با طرز عجیب و تازه ای
می کشم خود را و سر فصل خبرها می شوم!

*******

غزل شمارهٔ ۳


غم که می آید در و دیوار، شاعر می شود
در تو زندانی ترین رفتار شاعر می شود

می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خط کش و نقاله و پرگار، شاعر می شود

تا چه حد این حرفها را می توانی حس کنی؟
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می شود

تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر می شود

باز می پرسی: چه طور این گونه شاعر شد دلت؟
تو دلت را جای من بگذار شاعر می شود

گرچه می دانم نمی دانی چه دارم می کشم
از تو می گوید دلم هر بار شاعر می شود

*******
غزل شمارهٔ ۴


من خسته ام، تو خسته ای آیا شبیه من؟
یک شاعر شکسته ی تنها شبیه من

حتی خودم شنیده ام از این کلاغها
در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من

امروز دل نبند به مردم که می شود
اینگونه روزگار تو - فردا - شبیه من

ای هم قفس بخوان که ز سوز تو روشن است
خواهی گذشت روزی از اینجا شبیه من

از لحن شعرهای تو معلوم می شود
مانند مردم است دلت یا شبیه من

من زنده ام به شایعه ها اعتنا نکن
در شهر کشته اند کسی را شبیه من
براي ايران افتخاره xcvl
روحش شاد ... از شعرای بنام عصر حاضر بوده و هست