ایران رمان

نسخه‌ی کامل: زندگینامه پیامبر اکرم ؛ حضرت محمد (ص)
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3
یثرب پیش از اسلام

یثرب را نام فردی دانسته*اند از نوادگان حضرت نوح - علیه السلام- (یثرب بن قانیه بن مهائیل....) !، همچنان كه معنای لغوی خاصی نیز برای آن یاد كرده*اند كه عبارت از :« لوم و فساد و عیب» است. به همین دلیل نوشته*اند كه رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - پس از ورود به آن، فرمودند این كلمه بكار برده نشود و بجای آن، آن را «طابه» و «طیبه» نامیدند.[1] گفته شده است كه یثرب تنها بخشی از منطقه*ای بوده كه بعد از هجرت رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - «مدینه* الرسول» یا به اختصار «مدینه» نامیده شده است.[2] گر چه بعد از هجرت نیز گاه و بی*گاه یثرب نامیده می*شد؛ از جمله در قرآن از قول منافقان ـ در سال پنجم هجرت یا اندی بعد از آن ـ آمده است كه مردم شهر را با عنوان «یا اهل یثرب» خطاب می*كردند.[3] در شعری از همسر عثمان ـ كه بعد از كشته شدن وی آن را سروده ـ از این شهر با عنوان یثرب یاد شده است.[4] در اشعار شاعران صحابی نیز كلمه یثرب آمده است.[5]
پیش از اسلام این كنطقه به عنوان یك «شهر متمركز» شناخته نمی*شده*در مجموع، عبارت از «واحه*هایی » بوده كه برخی* از آن*ها در فضای مسطح «سهل» و برخی از آن*ها در مرتفعات و میانه شعاب قرار داشته است. در واقع از لحاظ جغرافیایی دو رشته* «حره»؛ یعنی كوهكهای سنگلاخی سیاه كه گویی به آتش سوخته*اند، در دو سوی غرب و شرق آن كشیده شده است. حرّه شرقی كه با نام « حره واقم» شناخته می*شود، در شمال، به كوه احد منتهی شده و تقریباً تا جنوب امتداد می*یابد. همینطور حره*غربی كه «حره وبره» نامیده می*شود، در شمال تا بئر رومه و در جنوب تا محاذی محله قبا امتدا دارد. این دو حره به عنوان حفاظ شهر به شمار می*آید. در جنوب نیز كما بیش این سنگ*ها دیده می*شود. بدین ترتیب باید گفت تقریباً تنها ناحیه آی از مدینه كه با زمین هموار به خارج از آن متصل می*شود شمال آن است. بیشتر یهودیان در قسمت حره غربی و واحه*های منتهی به آن سكونت داشته*اند. این ناحیه كه بسیاری از اوسیان نیز در آن سكونت داشته*اند، یثرب نامیده می*شده، گرچه نباید از نظر دور داشت كه بزودی این كلمه بر تمامی این نواحی ـ با حفظ نام*های اختصاصی ـ اطلاق شده است.
مناطق مسكونی مدینه بیشتر عبارت از خانه*های معمولی از سنگ و آجر و خشت بوده و احتمالاً در میان هر طایفه*ای، بویژه یهودیان، علاوه بر خانه*های معمولی، حصن*ها و قلعه*هایی نیز وجود داشته كه به نام «اطم» شناخته می*شود. این قلعه*ها برای مواقع ضروری (جنگ*ها) مورد استفاده قرار می*گرفته، اما شهر در مجموع حصاری نداشته است (بعد*ها در طی تاریخ، بخشی اصلی مدینه كه همان مناطق مسكونی اطراف مسجد النبی - صلی الله علیه و آله و سلم - بود، حصار داشته است). در مورد ساكنان قدیمی این نواحی، اخباری نثل شده كه چندان محل اعتماد نیست.[6]
آنچه از مجموع آن*ها بدست آمده، این است كه چند بار بنی اسرائیل به دلایل مذهبی و سیاسی، بدین سوی هجوم آورده، بر آنجا مسلط شده و ساكنان آن را متفرق كرده*اند. از كیفیت آن حملات و نیز رمان دقیق آن*ها گزارش دقیقی در دست نیست اما آنچه كه توسط مورّخان مفروض گرفته شده، این است كه: یهودیان ساكن مدینه در زمان بعثت، پیش از ساكنان عرب آن؛ یعنی اوس و خزرج، در آنجا سكونت داشته*اند. احتمالاً این مهاجران در جریان جمله رومی*ها به قدس، در قرون نخست میلادی*، به حجاز پناه آورده*اند.[7] این منطقه هیچ حكومتی نداشته و آنان می توانستند همانند دیگر قبایل، تنها با اتكا به قوای داخلی خود، در آنجا بسر برند، بویژه كه دوری آن از دسترس رومیان ضد پهلوی نیز برای آنان اطمینان بخش بود. طبعاً به دلیل آن كه در آن زمان قدرت قابل توجهی در برابرشان نبود. در بهترین نقاط ـ از لحاظ كشاورزی ـ میان دو حره شرقی و غربی سكونت گزیدند.
درباره دلیل سكونت آنان در این نواحی، به خاطر داشتن اطلاعاتی از تورات؛ درباره ظهور رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - در چنین دیاری، *اخبار زیادی را مورّخان نقل كرده*اند[8] سكونت آن*ها بیشتر در كنار حره شرقی بوده* است. از لحاظ نژاد، این مسلّم است كه یهودیان این نواحی غیر عرب و از بقایای یهود اسرائیلی بوده*اند. از اشارات مستمرّ قرآن به بنی اسرائیل و تطبیق آن*ها بر یهودیان مدینه،* می*توان چنین امری را ثابت دانست. به علاوه،*منابع اتفاق دارند كه زبان مذهبی آنان عبری بوده است. علاوه بر این مورّخان و نسب شناسان عرب ـ كه برای همه ساكنان، حتی شده نسب عربی و.ضع می*كنند ـ هیچگونه نسب عربی برای آنان یاد نكرده*اند. اینها نشان می*دهد كه غیر عرب بودن آن*ها برای همه محرز بوده است. اعرابی كه با نام اوس و خزرج شناخته می شدند ـ و بعدها با نام انصار ـ مهاجران جنو جزیره العرب به این ناحیه بوده*آند. اوس و خزرج دو فرزند یك پدر با نام حارثه بن ثعلبه بوده*اند.[9]
از اوس یك فرزند به دنیا آمد به نام مالك بن اوس و بدنبال آن از پنج فرزند وی، پطن در میان اوس شهرت یافت كه هر كدام خود چند خاندان و طایفه در خود داشتند. خزرج خود پنج فرزند داشت (!) كه از آن*ها نیز پنج بطن در درون قبیله خزرج شكل گرفت و در زمان ظهور اسلام هر كدام آن*ها نیط مشتمل بر چند خانواده و عشیره بودند؛ به عنوان مثال از نسل نجاز بن ثعلبه بن خزرج چهار عشیره با نام*های مالك بن نجار، عدی بن نجار،* مازن بن نجار، و دینار بن نجار شكل گرفت كه در میان دو حره شرقی و غربی زندگی كرده و رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - نیز در همانجا فرود آمد و مسجد نیز همانجا ساخته شد. ـ بنی نجار دایی*های رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - بودند ـ محل*هایی كه اوسیان در آن سكونت داشتند در حوالی مناطق یهودی نشین مدینه در قسمت حره شرقی و نواحی قبا قرار داشت. جایی كه از لحاظ زراعی دارای زمین*های قابل و حاصلخیزی بود. اوسی*ها با بنی قریظه پیمانهایی داشتند.
تاریخ و دلایل مهاجرت این قبایل یمنی به شمال جزیره، مورد توجه اخباریان و تاریخ نویسان بوده است. بیشترین تكیه بر روی سیل عرم و خراب شدن سدّ مأرب صورت گرفته كه بدنبال آن، تعداد زیادی از قبایل جنوب به مناطق مختلف جزیره مهاجرت كردند (كه از جمله آن*ها مهاجرت خزاعه به مكه بود) این نظر كه مهاجرت اوس و خزرج بعد از سیل عرم بوده مورد تردید قرار گرفته است. گفته شده كه این مهاجرت می*توانسته دلایل سیاسی و نظامی ـ نزاعهای میان قبایل و قدرت طلبی حبشی*ها و حاكمان محلّی در آن حدود ـ و همچنین دلیل اقتصادی داشته باشد.[10]
حدسی كه درباره تاریخ این مهاجرت زده شده، در حدود 347 میلادی است. در حال یكه سیل عرم در حدود سالهای 477 ـ 450 رخ داده است. بدین ترتیب مهاجرت آنان سال*ها پیش از سیل عرم صورت گرفته است. هر چند این احتمال نیز از نظر دور نمانده كه سیلی دیگر سبب آن مهاجرت بوده است.[11]
مهاجرت این قبایل به یثرب و سكونت آن*ها در این ناحیه، می*توانست مشكلاتی را با یهودیان به وجود آورد. گفته شده كه در آغاز آن*ها با امضای معاهداتی با یكدیگر روابط مناسبی داشتند اما به تدریج با توجه به كثرت اعراب، آنان بر یهود تفوق یافته و یهودیان به صورت اقلّیت ـ اما اقلیتی قوی ـ در آمدند. به مرور زمان همه این طوایف یهودی و عربی،* بدلایل اقتصادی و نیز عصبیّت*های قبیله*ای، با یكدیگر به منازعه برخاسته و روابطی كه در همه جای جزیره العرب، در میان قبایل از حرب و حلف وجود داشت، در اینجا نیز برقرار گردید. اوس و خزرج ـ احتمالاً به تحریك یهودیان كه خود را مغلوب تصور می*كردند ـ با یكدیگر جنگ*های فراوانی كردند. یكی از نخستین جنگ*ها در روایت مورّخان به «یوم سمیر» (یا: سمیعه) شهرت یافته، پس از آن نیز درگیریهای دیگری (كه برخی از آنها در ماههای حرام بوده و به همین دلیل فجار نام گرفته (غیر از جنگ*های فجار در مكه و اطراف آن است) وافع شده است. آخرین آن*ها جنگ بعاث (نام یكی از مناطق نزدیگ به حره شرقی) است كه جنگ شدیدی میان اوس و خزرج صورت گرفته است. در این جنگ كه احتمالاً پنج سال پیش از سال نخست هجرت روی داده،* بسیاری از بزرگان اوس و خزرج كشته شدند. عایشه این جنگ و كشته شدن سران آن*ها را در آمدی برای ظهور اسلام در مدینه دانسته است.[12] تفصیل رخدادهای بعاث را ابو الفرج اصفهانی نقل كرده است. [13]در این جنگ اوسیان بر خزرجیان غلبه كردند (علی رغم آنكه حضیر كتائب (پدر اسید بن حضیر صحابی) كه رئیس آنان بود به قتل آمد،)
با این كه در این جنگ خزرجی *ها شكست خوردند، اوس در كشتن آنان افراط نكردند. آن*ها تصمیم گرفتند تا خزرجی*ها را كه برادرانشان بودند بر «ثعالب» (روباه*ها) ترجیح دهند. این تعبیر شاید اشاره به یهودیان (حیله*گر) بوده است.[14] نوع این جنگ*ها گرچه می*توانسته در آغاز ناشی از حسادت خزرج نسبت به زمین*های حاصل خیزی باشدكه در اختیار اوس (و هم پیمانان یهودی آن*ها) بوده،[15] اما در ادامه با «ثار» های مكرری كه در دو سو مطرح بوده ادامه می*یافته است. باید گفت كه جمعیت خزرج تقریباً دو برابر اوس بوده است. این امر آمارهایی كه از تعداد بیعت كنندگان اوسی و خزرجی در عقبه دوم و نیز اسامی شهدای احد در دست داریم، بخوبی به دست می*آید. محتمل است كه برخی از جنگ*های جاهلی،*برخی از طوایف، از خزرج و یا اوس،*در آن شركتی نداشته*اند. اوسی*ها پیمانی با یهودیان قریظی داشتند كه بعدها آثاری در تاریخ اسلام، در جریان غزوه بنی قریظه داشت. كسانی از خزرج نیز دوستی*هایی با بنی النضیر داشتند كه آثاری در جریان غزوه بنی النضیر داشت. در عین حال از تحریكات یهودیان برای ایجاد اختلاف در میان اوس و خزرج در قبل و بعد از اسلام شواهدی وجود دارد.[16] در اطراف مدینه برخی از فبایل عربی ـ غیر از اوس و خزرج ـ زندگی می*كردند. از جمله قبیله* «مزینه» و «سلیم» كه در شرق مدینه سكو.نت داشته و با برخی از بطون اوسی هم پیمان بودند. همین طور قبیله «جهینه» كه همپیمان با برخی از طوایف قبیله خزرج بوده در غرب مدینه سكونت داشتند. قبیله «اشجع» نیز در شمال مدینه بوده و همپیمان برخی از خزرجیان بودند.[17]
از نقطه نظر دینی، قبایل ساكن یثرب همگی بت پرست و به اصطلاح قرآن «مشرك» بودند. به همین دلیل پیوند آنان با مكه و مشركان آن سرزمین مقدس، بسیار نیرومند بوده است. می*توان گفت آنان تمامی آداب بت*پرستی قریش و مراسم منحرف شده بازمانده از ابراهیم (علیه السلام) را كه مورد رعایت مكیان بود، رعایت می*كردند. بدین ترتیب پیوند آنان از لحاظ فرهنگی با مكه گسترده بوده است. در برابر، هیچگونه پیوند فكری با یهودیان ساكن مدینه نداشتند و كمترین تأثیری از آنان نپذیرفته بودند. همیطور از نصرانی*ها، كه البته حضوری در شهر آنان نداشتند. گرچه قافله*های تجاری آن*ها از نجران یا یمن به سمت شمال، به منطقه آنان آمد شد داشت.[18] عدم تأثیر گذاری گسترده یهود در عرب، بیشتر به دلیل بی*توجهی یهود به نشر دعوتشان بود. آنان خود را قوم برگزیده خداوند دانسته و به دین یهود چهره نژادی داده بودند. به علاوه این تلقّی برای اوس و خزرج بود كه دین بومی منطقه همان بت پرستی است و نباید به دینی كه از خارج وارد شده وقعی نهاد. با این حال یعقوبی آورده است كه جمعی از اوس و خزرج به دلیل مجاورت با یهود خیبر، قریظه و نضیر، یهودی شدند.[19]
از آنجا كه قبایل عرب هر كدام به بت خاصّ خود عنایت داشتند ـ گرچه به سایر بت*ها نیز احترام می*نهادند ـ بت «منات» مورد علاقه و عبادت اوس و خزرج بود. این بت در نزدیكی دریای احمر در منطقه*قدید ـ جنوب غربی یثرب ـ قرار داشت و سخت مورد احترام ساكنان عرب یثرب بود.[20] گفته شده كه اوس و خزرج برای مراسم حج عازم مكه می*شدند اما برای تراشیدن سر نزد منات رفته و تنها با چنین اقدامی حج خویش را تمام شده و مقبول می*دانستند.[21] بعدها اشاره خواهیم كرد كه مواردی از نگرش «حنیفی» نیز در یثرب وجود داشته است. این می*توانسته بیشتر متأثر از حنفیان مكی باشد تا یهودیان موحد مدنی؛ گرچه باید پذیرفت كه در مجموع به دلیل فرهنگی بودن یهودیان، آنان تأثیری در اوس و خزرج داشته*اند. دست كم آن، مسأله آشنایی اوس و خزرج با ظهور پیامبری جدید است كه خود از دلایل پذیرش اسلام توسط ساكنان یثرب دانسته شده است.
از نظر اقتصادی محیط یثرب نسبت به مكه متفاوت بود، گرچه در اینجا نیز تجارت وجود داشت اما نه همانند تجارت مكیان كه قافله*های تجاری تابستانی و زمستانی داشته باشند. اقتصاد مدینه بر پایه كشت و زرع و نخلستان*هایی بوده كه در نواحی مختلف مدینه وجود داشته است.[22] خرما یكی از محصولات مدینه بوده كه بخشی از تغذیه مردم نیز به وسیله آن انجام می*گرفته است، گرچه اشباع مسلمانان از خرما، تنها بعد از فتح خیبر بوده است.[23] در مدینه آب به وفور به دست می*آمده، با این حال امكان كندن چاه و داشتن آب شیرین در همه* نواحی مدینه امكان پذیر نبوده است.[24] در مجموع باید گفت مدینه در قیاس با مكه از توان اقتصادی درونی برخوردار بوده و از این زاویه بر مكه امتیاز قابل توجهی داشته است.
در میان ساكنان یثرب، یهودان توان اقتصادی بیشتری داشته و به دلیل داشتن چنین توانی دست به احتكار اجناس و ربا خواری می*زده*اند. بعلاوه، در صنعت و بویژه ساختن شمشیر، نیزه و تیر توسط یهودیان صورت می*گرفته و این ـ با توجه به جنگ*های مداوم ـ در آمد قابل ملاحظه*ای برای آنان داشته است. بی*توجهی اعراب را به این قبیل مسائل باید در روحیه عربی آن*ها و توجه به همان اصول بایده*نشینی دانست. در واقع اهالی یثرب گرچه تا حدودی شهر نشین بودند اما خصلت*های عرب بادیه*ای (كه در آن محیط شایع و گسترده بود) بر آنان اثر گذاشته بود. جنگ*های پیاپی میان اوس و خزرج نیز حاكی از این روحیه بوده است.[25][1] . تاج العروس، ج2، ص85؛ در قرآن آمده است «لاتثریب علیكم الیوم یغفر الله لكم» یوسف (12): 92، ونكـ: مفردات، ص75.
[2] . معجم البلدان، ج6، ص430؛ تاج العروس، ج2، ص85.
[3] . احزاب، 33 و 13.
[4] . معجم البلدان، ج6، ص430، از ابن عباس.
[5] . السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص384.
[6] . نكـ: المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج4، ص133.
[7] . گزارش پراكنده یهودیان در اراضی مدیترانه*ای و از جمله عربستان و دلایل آن را ویل دورانت (تاریخ تمدن، ج14، ص433) آورده است.
[8] . (ان علماؤهم كانوا یجدون فی التوراه صفه النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) و انه یهاجر الی بلد فیه نخل بین حرتین فاقبلوا من الشام یطلبون الصّفه) معجم البلدان، ج6، ص84.
[9] . اوس و خزرج با عنوان «بنی*قیله» شناخته می*شدند. در یك نقل آمده كه «قیله» مادر اوس و خزرج بوده است.
[10] . درباره*ی دلایل مهاجرت آنها نكـ: یثرب قبل الإسلام، صص72ـ67.
[11] . نكـ: یثرب قبل الإسلام، صص73ـ72.
[12] . بخاری، ج2، ص309 و 320 (و منابع دیگر كه در بحث دلایل «گسترش سریع اسلام در مدینه» خواهد آمد).
[13] . الاغانی، ج17، صص128ـ117.
[14] . الاغانی، ج17، ص125 «یا معشر الأوس اسجحوا ولا تهلكوا اخوتكم فجورا هم خیرٌ من جوار الثعالب» (اسجحوا؛ یعنی عفو كنید.)
[15] . از قول یكی از رهبران خزرج آمده است كه: بیاضه بن عمر و شما را در زمین سخت و صعبی سكونت داده*اند. به خدا قسم تا شما را در منازل بنی*قریظه و بین النضیر در كنار آب*های شیرین و نخل*های پربار سكونت ندهم با همسرم همبستر نمی*شوم. نكـ: وفاء الوفاء، ج1، ص217.
[16] . نكـ: تفسیر الطبری، ج7، ص55، در آنجا به نقل از شاس بن قیس یهودی آمده كه وقتی اتحاد اوس و خزرج را در سایه*ی اسلام دید گفت: «قد اجتمع ملأ بنی قیله بهذه البلاد، لا والله، مالنا معهم اذا اجتمع ملؤهم بها من قرار». درباره*ی آیه*ی «یا ایها الذین آمنوا ان تطیعوا فریقاً من اهل الكتاب یردّكم بعد ایمانكم كافرین.» (آل*عمران/100)، نقل*هایی درباره*ی تحریكات یهود در ایجاد اختلاف روایت شده است (نكـ: اسباب النزول، ص77).
[17] . یثرب قبل الاسلام، ص133.
[18] . طبعاً بطور محدود می*توان كسانی را در قبایل عربی یافت كه نصرانی شده باشند در یثرب و برخی از توابع آن همچون وادی القری سخن از تأثیرات محدود نصرانیت به میان آمده؛ نكـ یثرب قبل الاسلام، ص110؛ شیخو علی رغم وجود صراحت تاریخ بر اینكه اوس و خزرج بت*پرست بوده*اند با ارائه چند حدس دور از ذهن خواسته تا مرام اوس و خزرج را دین مسیحیت بداند. نكـ: النصرانیه و آداب*ها بین عرب الجاهلیه، صص114ـ115.
[19] . یعقوبی، ج1، ص257؛ اسامی جمله از طوایف یهودی قبایل عربی در پیمان عمومی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با مسلمانان و یهودیان آمده است.
[20] . درباره بت*های اختصاصی قبایل و محل نصب آنها، نكـ: اطلس تاریخ الاسلام، ص100، و نقشه*ی ش37.
[21] . نكـ: الاصنام، ص12، 14؛ المحبر، صص316ـ313.
[22] . با توجه به آیات 99 و 141 سوره*ی انعام، می*توان با برخی از محصولاتی كه برای اعراب حجاز قابل حصول بوده آشنایی یافت.
[23] فتح الباری، ج7، ص495، «عایشه: ما شبعنا حتی فتحت خیبر».
[24] . درباره فروش آب چاه بئر رومه توسط یهودیان، نكـ: وفاء الوفاء، ج3، ص970، و نیز نكـ: الصحیح من سیره النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)، ج3، ص119ـ113؛ استاد بر این عقیده است كه عثمان بئر رومه را در دوران خلافت خود خریداری كرده است.
[25] . المفصل، ج4، ص141ـ140.
عرب پیش از اسلام

برای شناختن وضع عرب قبل از اسلام، می توان از منابع زیر استفاده نمود:
1ـ تورات (با تمام تحریفاتی كه در آن انجام گرفته است).
2ـ نوشته های یونانیان و رومیان در قرون وسطی.
3ـ تواریخ اسلامی كه به قلم دانشمندان اسلامی نگارش یافته است.
4ـ آثار باستانی كه در حفاریها و كاوشهای خاورشناسان به دست آمده و تا حدّی پرده از روی مطالبی برداشت است.
به طور مسلّم، شبه جزیره عربستان از زمانهای گذشته مسكنِ قبایل زیادی بوده، كه برخی از آنان در طی حوادث نابوده گردیده اند. ولی در تاریخ این سرزمین، سه قبیله كه تیره هایی از آنها جدا شده است، بیش از همه نام و نشان دارند:
1ـ « بائده »... و آن به معنای نابودشده است، زیرا این قوم بر اثر نافرمانی های پیاپی، به وسیله بلاهای آسمانی و زمینی نابود گشتند. شاید آنان همان قوم عاد و ثمود بودند؛ كه در قرآن مجید از آنها به طور مكرر یاد شده است.
2ـ « قحطانیان »: فرزندان یعرب بن قحطان، كه در « یمن » و سایر نقاط جنوبی عربستان مسكن داشتند، و آنان را عرب اصیل می نامند و یمنی های امروز، و قبیله های « اوس » و « خزرج »، كه در آغاز اسلام دو قبیله بزرگ در مدینه بودند، از نسل قحطان می باشند. قحطانیان دارای حكومت های زیادی بودند، و در عمران و آبادی خاك یمن بسیار كوشیده و تمدن هایی را از خود به یادگار گذارده اند. و امروز كتیبه های آنان با اصول علمی خوانده می شود و تا حدودی تاریخچه قحطانی را روشن می نماید و هر چه درباره تمدن عرب قبل از اسلام گفته می شود، همگی مربوط به همین گروه؛ آن هم در سرزمین یمن، می باشد.
3ـ « عدنانیان »: فرزندان حضرت اسماعیل، فرزند ابراهیم خلیل ـ علیه السلام ـ می باشند، كه ریشه ی این تیره را در بحثهای آینده روشن خواهیم ساخت. و خلاصه ی آن این است كه: ابراهیم مأمور شد، كه فرزند خود اسماعیل را با مادر وی « هاجر »، در سرزمین مكه جای دهد، ابراهیم ـ علیه السلام ـ هر دو را از خاك فلسطین به سوی دره ی عمیقی (مكه) كه بی آب و علف بود، حركت داد، دست لطف و مهر پروردگار جهان به سوی آنان دراز گردید و چشمه ی زمزم را در اختیار آنان گذارد، اسماعیل با قبیله ی « جرهم »، كه در نزدیكی مكه خیمه زده بودند، وصلت نمود. فرزندان زیادی نصیب وی شد، كه یكی از آنها « عدنان » است كه با چند واسطه، نسب وی به اسماعیل می رسد.
فرزندان عدنان، به تیره های گوناگونی تقسیم شدند و از میان آنان قبیله ای كه شهرتی به دست آورد، قبیله ی قریش و در میان آنان بنی هاشم بودند.
اخلاق عمومی عرب
مقصود، آن رشته از اخلاق و آداب اجتماعی است، كه پیش از اسلام در میان آنان رواج داشت، برخی از این رسوم در میان تمام عرب گسترش پیدا كرده بود. به طور كلی اوصاف عمومی و پسندیده ی عرب را می توان در چند جمله خلاصه نمود:
اعراب زمان جاهلی و به خصوص فرزندان عدنان، طبعاً سخی و مهمان نواز بودند، كمتر به امانت خیانت می كردند؛ پیمان شكنی را گناه غیر قابل بخششی می دانستند؛ در راه عقیده فداكار بودند و از صراحت لهجه كاملاً برخوردار بودند؛ حافظه های نیرومندی برای حفظ اشعار و خطبه ها در میان آنان پیدا می شد؛ و در فنّ شعر و سخنرانی سرآمد روزگار بودند؛ شجاعت و جرأت آنان ضرب المثل بود؛ دراسب دوانی و تیراندازی مهارت داشتند؛ فرار و پشت به دشمن كردن را زشت و ناپسندیده می شمردند.
ولی در برابر اینها یك رشته فسادهای اخلاقی دامنگیر آنها شده بود كه جلوه ی هر كمالی را از بین برده بود، و اگر روزنه ای از غیب به روی آنان باز نمی شد به طور مسلم طومار حیات انسانی آنها درهم پیچیده می شد. یعنی اگر در اواسط قرن ششم میلادی، آفتاب روان پرور اسلام، بر دلهای آنان نتابیده بود؛ دیگر شما امروز اثری از عرب عدنانی مشاهده نمی كردید و بار دیگر داستان اعراب « بائده » تجدید می گشت!
سخنان امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ در بیان اوضاع عربِ قبل از اسلام، شاهد زنده ای است كه آنان از نظر زندگی و انحطاط فكری و فساد اخلاقی در وضع اسفناكی بودند. امیرمؤمنان در یكی از خطبه های خود، اوضاع عرب پیش از اسلام را چنین بیان می كند:
خداوند، محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ را بیم دهنده ی جهانیان و امین وحی و كتاب خود، مبعوث نمود در حالی كه شما گروه عرب در بدترین آئین و بدترین جاها به سر می بردید. در میان سنگلاخها و مارهای كر (كه از هیچ صدایی نمی رمیدند) اقامت داشتید. آب های لجن را می آشامیدید و غذاهای خشن (مانند آرد هسته ی خرما و سوسمار) می خوردید و خون یكدیگر را می ریختید و از خویشاوندان دوری می كردید، بتها در میان شما سر پا بود، از گناهان اجتناب نمی نمودید[1] ».
ما سرگذشت اسعد بن زراره را، كه می تواند روشنگر نقاط زیادی از زندگی مردم حجاز باشد، در این جا می آوریم:
سالیان دراز آتشِ جنگِ خانمان براندازی میان دو قبیله « اوس » و « خزرج »، كه در مدینه سكنی داشتند شعله ور بود، روزی یكی از سرانِ « خزرج » به نام « اسعد بن زراره » برای تقویت قبیله خود، سفری به مكه نمود، تا به وسیله كمك های نظامی ومالی « قریش » دشمن صد ساله ی خود، « اوس » را، سركوب سازد. وی به خاطر روابط دیرینه ای كه با « عتبه بن ربیعه » داشت، به خانه وی وارد شد، و هدف خود را با وی در میان گذارد، و تقاضای كمك كرد. دوست دیرینه وی عتبه، چنین پاسخ داد: ما نمی توانیم به تقاضای شما پاسخ مثبت دهیم، زیرا امروز گرفتاری داخلی عجیبی پیدا كرده ایم، مردی از میان ما برخاسته، به خدایان ما بد می گوید، نیاكان ما را آبله و سبك عقل می شمرد و با بیان شیرین خود، گروهی از جوانان ما را به خود جذب كرده، و از این راه شكاف عمیقی میان ما پدید آورده است. این مرد در غیر موسم حج در « شعب ابوطالب » به سر می برد و در موسم حج از « شعب » بیرون می آید و در حجر اسماعیل می نشیند و مردم را به آیین خود دعوت می كند.
« اسعد » پیش از آن كه با سران دیگر قریش تماس بگیرد، تصمیم به بازگشت به « مدینه » گرفت. ولی او به رسم دیرینه ی عرب، علاقه مند شد كه خانه ی خدا را زیارت كند. امّا عتبه از این كار او را بیم داد، كه مبادا هنگام طواف، سخن این مرد را بشنود و سخن او در وی اثر بگذارد. از طرف دیگر هم ترك مكه بدون زیارت خانه خدا، زشت و زننده بود، سرانجام برای حلّ مشكل، عتبه پیشنهاد كرد كه اسعد پنبه ای در گوش خود فرو برد تا سخن او را نشنود.
اسعد، آهسته وارد « مسجد الحرام » شد و آغاز به طواف كرد. در نخستین شوط طواف، چشم او به پیامبر اسلام افتاد، دید مردی در حجر اسماعیل نشسته و عده ای از بنی هاشم دور او را گرفته و از وی محافظت می نمایند، ولی از ترسِ تأثیر سخن او جلو نیامد. سرانجام در اثناء طواف با خود اندیشید كه این چه كار احمقانه و نابخردانه ای است كه من انجام می دهم، ممكن است فردا در مدینه از من پیرامون این حادثه سؤالاتی بنمایند، من در پاسخ آنان چه بگویم؟ از این جهت لازم دید كه درباره این حادثه اطلاعاتی به دست آورد.
او قدری پیش آمد، و به رسم عرب جاهلی سلام كرد و گفت: « انعم صباحا »، حضرت در جواب وی فرمود: خدای من تحیّتی بهتر از این فرو فرستاده است و آن این است كه بگوییم: « سلام علیكم ». آنگاه اسعد از اهداف پیامبر سؤال كرد، پیامبر در پاسخ پرسش او، آیه های 152 و 153، از سوره انعام را كه واقعاً آیینه ی تمام نمای روحیات و آداب عرب جاهلی بود؛ تلاوت نمود. و این دو آیه كه متضمن درد و درمان ملتی بود كه صد و بیست سال با یكدیگر جنگ داشتند؛ تأثیر عمیقی در دل وی گذارد. لذا فوراً اسلام آورد، و تقاضا نمود كه كسی را به عنوان مبلّغ به « مدینه » اعزام فرماید و پیامبر « مصعب بن عمیر » را به عنوان معلم قرآن و اسلام، به مدینه اعزام نمود.
دقّت در مفاد این دو آیه، ما را از هر گونه بحث و مطالعه در اوضاع عرب بی نیاز می نماید. زیرا این دو آیه آشكارا می رساند كه بیماری های مزمن اخلاقی، زندگی عرب جاهلیت را تهدید می كرد. از این جهت ما متن آیه ها را در پاورقی و ترجمه آنها را با مختصر توضیح از نظر خوانندگان می گذرانیم:
بگو: بیائید، من اهداف رسالت خود را تشریح كنم. اهداف من عبارتند از:
1ـ من برای این مبعوث شده ام، كه شرك و بت پرستی را از بین ببرم[2].
2ـ در سرلوحه ی برنامه ی من احسان و نیكویی به پدر و مادر قرار گرفته است[3].
3ـ در آیین پاك من، فرزندكشی به منظور ترس از فقر، زشت ترین عمل شمرده می شود[4].
4ـ برای این برانگیخته شده ام كه بشر را از كارهای زشت دور كنم و از هر پلیدی پنهان و آشكار باز دارم[5].
5ـ در شریعت من آدم كشی، و خونریزی به ناحق اكیداً ممنوع است، و اینها سفارشهای خدا است تا بیندیشید[6].
6ـ خیانت به مالِ یتیم حرام است[7].
7ـ اساسِ آیین من عدالت است و كم فروشی حرام می باشد[8].
8ـ هیچ كس را به بیش از توانایی خود تكلیف نمی كنیم[9].
9ـ زبان و گفتارهای انسان كه آیینه ی تمام نمای روحیات او است، باید در راه كمك به حق و حقیقت به كار افتد و جز راست نباید بر زبان جاری شود، اگر چه بر ضرر گوینده باشد[10].
10ـ به پیمان هایی كه با خدا بسته اید، احترام بگذارید[11].
اینها سفارش های خدای شما است كه باید از آن پیروی كنید.مضامین این دوآیه و طرز گفتگوی پیامبر با اسعد، گواه بر این است كه تمام این صفات پست، دامنگیر توده ی عرب بوده و برای همین جهت رسول خدا در نخستین برخورد با اسعد، این دو آیه را برای او خواند و از این طریق او را با اهداف رسالت خود آشنا ساخت[12].
مذهب در عربستان
وقتی ابراهیم خلیل، پرچم یكتا پرستی را در محیط حجاز برافراشت، گروهی به او پیوستند. اما درست معلوم نیست كه تا چه اندازه آن رادمرد الهی، توانست آیین توحید را گسترش دهد، و صفوف فشرده ای را از خدا پرستان تشكیل دهد.
امیرمؤمنان، اوضاع مذهبی ملل عرب را چنین تشریح می كند:
« مردم آن روز دارای مذهب های گوناگون، و بدعت های مختلف و طوائف متفرق بودند، گروهی خداوند را به خلقش تشبیه می كردند (و برای او اعضایی قائل بودند) ، و برخی در اسم او تصرف می كردند (مانند بت پرستان، كه « لات » را از الله و « عزّی » را از عزیز گرفته بودند) ، و جمعی به غیر او اشاره می كردند. سپس آنان را به وسیله رسول اكرم هدایت كرد و به معارف الهی آشنا ساخت[13] ».
طبقه روشنفكر عرب، ستاره و ماه را می پرستیدند.
اما طبقه منحط، كه اكثریت ساكنین عربستان را تشكیل می داد؛ علاوه بر بتهای قبیله ای و خانگی، به تعداد روزهای سال 360 بت می پرستیدند و حوادث هر روز را به یكی از آنها وابسته می دانستند.
بت پرستی در محیط مكه، پس از ابراهیم خلیل ـ علیه السلام ـ به كوشش « عمرو بن قصی » انجام گرفت. ولی به طور مسلم در روزهای نخست به این صورت گسترده نبود، بلكه روز نخست آنها را شفیع دانسته؛ آنگاه گام فراتر نهاده، كم كم آنها را صاحبان قدرت پنداشتند. بت هایی كه دور كعبه چیده شده بود، مورد علاقه و احترام همه طوائف بوده؛ اما بتهای قبیله ای تنها مورد تعظیم یك دسته خاصی بود و برای اینكه بت هر قبیله محفوظ بماند، برای آنها جاهایی معین می كردند و كلیدداری معابد، كه جایگاه بتان بود به وراثت دست به دست می گشت.
بتهای خانگی، هر شب و روز میان یك خانواده پرستش می شد، هنگام مسافرت خود را به آنها می مالیدند؛ و در حال مسافرت برای عبادت خود، سنگهای بیابان را می پرستیدند؛ و در هر منزلی كه فرود می آمدند، چهار سنگ را انتخاب كرده و زیباترین آن ها را معبود و بقیه را پایه ی اجاق قرار می دادند.
اهالی مكه، علاقه ی مفرطی به حرم داشته و هنگام مسافرت سنگهایی از آن همراه خود برده، و در هر منزلی فرود می آمدند، آنها را نصب كرده و می پرستیدند. و شاید اینها همان « انصاب » باشند كه به سنگهای صاف و بی شكل تفسیر شده؛ و در برابر آنان « اوثان » است كه به سنگهای شكل دار و پر نقش و نگار و تراشیده معنی گردیده است. و اما « اصنام » بتهایی بودند كه آنها از زر و سیم ریخته و یا از چوب تراشیده می شدند.
« لات » مادر خدایان به شمار می آمد؛ معبدش نزدیكِ « طائف » قرار داشت و به صورت سنگ سفیدی بود كه پرستش می شد. « منات »، خدایِ سرنوشت و پروردگار مرگ و اجل بود، كه معبدش بین مكه و مدینه بود.
« لات » و « عزّی » را ابوسفیان در روز احد، همراه خویش آورده بود، و از آنها استمداد می جست.
بر اثر پرستش این معبودهای پوشالی گوناگون، تضادها و تعارضها و جنگها و اختلافها و كشت و كشتارها و بالاخره بدبختی ها و خسارت های مادی و معنوی فراوانی، دامنگیر این صحرانشینان وحشی بود.
امیرمؤمنان علی ـ علیه السلام ـ در یكی از خطبه های خود، درباره اعراب پیش از اسلام می فرماید: « خدا محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ را، به رسالت مبعوث ساخت، تا جهانیان را بیم دهد و او را امین دستورهای آسمانی خود قرار داد. در آن حال، شما ای گروه عرب بدترین دینها را داشتید؛ و در بدترین سرزمینها زندگی می نمودید؛ و در بین سنگهای خشن و مارهای گزنده می خوابیدید؛ از آب تیره می نوشیدید و غذای ناگوار می خوردید، خون یكدیگر را می ریختید و پیوندهای خویشاوندی را قطع می نمودید؛ بتها در میان شما بر پا بود و گناهان سراسر وجود شما را فرا گرفته بود[14].
موقعیت زن در میان اعراب
زن محرومیت عجیبی در میان آنان داشته و با فجیع ترین وضع زندگی می كرده است. گذشته از این، آیات قرآنی كه در مذمت اعمال ناشایست آنان، نازل گردیده است؛ انحطاط اخلاقی آنان را در این قسمت روشن می سازد. قرآن كریم، عمل ناشایست آنان (كشتن دختران) را چنین حكایت می كند و می فرماید: « و اذا المؤودده سئلت[15]؛ روز قیامت روزی است كه از دختران زنده به گور شده سئوال می شود! » راستی انسان باید تا چه اندازه گرفتار انحطاط اخلاقی باشد، كه میوه ی دل خویش را پس از رشد و نمو یا در همان روزهای ولادت زیر خروارها خاك پنهان كند، و از فریاد و ناله او متأثر نشود؟!
نخستین طایفه ای كه در این موضوع پیش قدم شدند؛ قبیله « بنی تمیم » بودند. « نعمان بن منذر »، فرمانروای عراق برای سركوب كردن مخالفان با لشكر انبوهی مخالفان خود را تار و مار ساخت. اموال آنان را مصادره و دختران آنها را اسیر كرد. نمایندگان بنی تمیم به حضور او رسیدند و درخواست كردند كه دختران آنها را باز گرداند ولی به خاطر اینكه برخی از اسیران در محیط زندان، ازدواج كرده بودند، « نعمان » آنان را مخیّر كرد كه: یا روابط خود را با پدران قطع كنند و در آن سرزمین با شوهران به سر ببرند؛ و یا اینكه طلاق گرفته به وطن خود باز گردن د. دختر قیس بن عاصم، محیط زناشویی را مقدم داشت. آن پیرمرد سالخورده كه یكی از نمایندگان بنی تمیم بود، از این عمل سخت متأثر شد و با خود عهد كرد كه بعد از این دختران خود را، در آغاز زندگی نابود سازد؛ و كم كم همین رسم به بسیاری از قبایل سرایت كرد.
وقتی « قیس بن عاصم »، خدمت رسول اكرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ شرفیاب شد، یكی از انصار، از دختران وی سؤال نمود. قیس در پاسخ گفت: من تمام دختران خود را زنده به خاك كرده ام، و كوچكترین تأثر در دل خود احساس ننموده ام (مگر یك بار!) و آن موقعی بود كه در سفر بودم و ایام وضع حمل همسرم نزدیك بود. اتفاقاً سفرم به طول انجامید، پس از مراجعت از حمل همسرم پرسیدم. وی در پاسخ من گفت: به عللی، بچه، مرده به دنیا آمد؛ ولی در واقع دختر زاییده بود، و از ترس من دختر را به خواهران خود سپرده بود. سالها گذشت و ایام جوانی و طراوت دختر فرا رسید، و من كوچكترین اطلاعی از داشتن دختری نداشتم. تا اینكه روزی در خانه نشسته بودم، ناگهان دختری وارد خانه شد و سراغ مادرش را گرفت. دختری بود زیبا و گیسوانش را به هم بافته و گردن بندی به گردن انداخته بود. من از همسر خود پرسیدم كه این دختر زیبا كیست؟ وی در حالی كه اشك در چشمانش حلقه زده بود، گفت: این دختر تو است. همان دختری است كه هنگام مسافرت تو به دنیا آمده؛ از ترسِ تو پنهان كرده بودم. سكوت من در برابر همسرم نشانه رضایت بود. او تصور كرد كه من دست خود را آلوده به خون وی نخواهم كرد. لذا روزی همسرم با خیال مطمئن از خانه خارج گردید، من به موجب پیمان و عهدی كه داشتم؛ دست دخترم را گرفته به یك نقطه دوردست بردم، درصدد حفر گودال برآمدم. هنگام حفر، دختر مكرر از من می پرسید كه: « منظور از كندن زمین چیست؟! » پس از فراغ دست وی را گرفته كشان كشان او را در میان گودال افكندم، و خاكها را به سر و صورت او ریخته و به ناله های دلخراش وی گوش ندادم.
او همچنان ناله می كرد و می گفت: « پدر جان مرا زیر خاك پنهان می سازی؟! و در این گوشه تنها گذارده به سوی مادرم برمی گردی؟! » ولی من خاكها را می ریختم تا آنجا كه او زیر خروارها خاك پنهان گردید و خاك او را فرا گرفت.
آری، یگانه موردی كه دلم سوخت؛ همین مورد است. وقتی سخنان قیس پایان یافت، چشم های رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ پر از اشك شده بود، این جمله را فرمود: « انّ هذه لقسوه و من لا یَرحَم لا یُرحَم؛ این عمل یك سنگ دلی است و كسی كه رحم و عواطف نداشته باشد؛ مشمول رحمت الهینمی گردن د[16] ».
خرافات و افسانه پرستی نزد عرب
قرآن مجید هدفهای مقدس بعثت پیامبر اسلام را با جمله های كوتاهی بیان كرده است. یكی از آنها كه شایان توجه بیشتری می باشد، این آیه است: « و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی كانت علیهم[17]؛ پیامبر اسلام، تكالیف شاق و غل و زنجیرهایی را كه بر آنها است بر می دارد ». اكنون باید دید مقصود از غل و زنجیری كه در دوران طلوع فجر اسلام، به دست و پای عرب دوران جاهلیت بود؛ چیست؟ مسلماً مقصود؛ غل و زنجیر آهنین نیست؛ بلكه منظور همان اوهام و خرافاتی است كه فكر و عقل آنها را از رشد و نمو باز داشته بود؛ و یك چنین گیر و بند كه به بال فكر بشر بسته شود، به مراتب از سلسله ی آهنین، زیان بخش تر و ضرربارتر است.
یكی از بزرگ ترین افتخارات پیامبر گرامی این است كه: با خرافات و اوهام و افسانه و خیال؛ مبارزه نمود، و عقل و خرد بشر را از غبار و زنگ خرافات شستشو داد. و فرمود: من برای این آمده ام كه قدرت فكری بشر را تقویت كنم؛ و با هر گونه خرافات به هر رنگ كه باشد، حتی اگر آن خرافه به پیشرفت هدفم كمك كند سرسختانه مبارزه نمایم.
سیاستمداران جهان، كه جز حكومت بر مردم غرض و مقصدی ندارند، پیوسته از هر پیش آمدی به نفع خود استفاده می كنند. حتی اگر افسانه های باستانی و عقاید خرافی ملّتی به ریاست و حكومت آنها كمك كند، از ترویج آن خودداری نمی نمایند؛ و اگر آنان، افرادی متفكر و منطقی باشند، در این صورت به نام احترام به افكار عمومی و عقاید اكثریت، از افسانه ها و اوهام كه با میزان و مقیاس عقل تطبیق نمی كند، طرفداری می كنند.
ولی پیامبر اسلام، نه تنها از آن عقاید خرافی كه به ضرر خود و اجتماع تمام می شد، جلوگیری می نمود؛ بلكه حتی اگر یك افسانه محلی؛ یك فكری بی اساس به پیشرفت هدف او كمك می كرد، با تمام قوا و نیرو با آن مبارزه می نمود و كوشش می كرد كه « مردم بنده ی حقیقت باشند نه بنده ی افسانه و خرافات ». اینك از باب نمونه داستان زیر را مطالعه بفرمایید:
.... یگانه فرزند ذكور حضرت پیامبر، به نام ابراهیم درگذشت. پیامبر در مرگ وی غمگین و دردمند بود؛ و بی اختیار اشك از گوشه چشمان او سرازیر می شد. روز مرگ او آفتاب گرفت، ملّت خرافی و افسانه پسندِ عرب: گرفتگی خورشید را نشانه عظمت مصیبت پیامبر دانسته و گفتند: آفتاب برای مرگ فرزند پیامبر گرفته است. پیامبر این جمله را شنید، بالای منبر رفت و فرمود: آفتاب و ماه، دو نشانه بزرگ از قدرت بی پایان خدا هستند و سر به فرمان او دارند، هرگز برای مرگ و زندگی كسی نمی گیرند. هر موقع ماه و آفتاب گرفت، نماز آیات بخوانید. در این لحظه از منبر پایین آمد، و با مردم نماز آیات خواند[18] ».
فكر گرفتگیِ خورشید، به خاطر مرگ فرزندِ صاحب رسالت، گر چه عقیده مردم را نسبت به وی راسختر می ساخت؛ و در نتیجه به پیشرفت آیین او كمك می كرد؛ ولی او هرگز راضی نشد كه موقعیت او از طریق افسانه در دل مردم تحكیم گردد.
مبارزه وی با افسانه و خرافه، كه نمونه بارز آن، مبارزه با بت پرستی و الوهیت هر مصنوعِ ممكن می باشد؛ نه تنها شیوه ی دوران رسالت او بود، بلكه او در تمام ادوار زندگی، حتّی در زمان كودكی با اوهام و خرافات مبارزه می نمود.
روزی كه سنّ محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ از چهار سال تجاوز نمی كرد، و در صحرا زیر نظر دایه و مادر رضاعیِ خود « حلیمه » زندگی می نمود، از مادر خود خواست كه همراه برادران رضاعی خود به صحرا رود. « حلیمه » می گوید: فردای آن روز، محمد را شستشو دادم و به موهایش روغن زدم، به چشمانش سرمه كشیدم، و برای اینكه دیوهای صحرا به او صدمه نرسانند، یك مهره ی یمانی كه در نخ قرار گرفته بود، برای محافظت به گردن او آویختم. محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ مهره را از گردن درآورد و به مادر خود چنین گفت: مادر جان آرام باش، خدای من كه پیوسته با من است، نگهدار و حافظ من است[19].
خرافات در عقاید عرب جاهلی
عقاید تمام ملل و جامعه های جهان، روز طلوع ستاره اسلام، با انواعی از خرافات و افسانه ها آمیخته بود و افسانه های یونانی و ساسانی بر افكار مللی كه مترقی ترین جامعه ی آن روز به شمار می رفتند؛ حكومت می كرد. و هم اكنون در میان مللِ مترقی شرق، خرافه های زیادی وجود دارد؛ كه تمدّنِ كنونی نتوانسته آنها را از قاموس زندگی مردم بردارد.
تاریخ، برای مردم شبه جزیره، خرافه و افسانه های زیادی ضبط كرده است، و نویسنده كتاب « بلوغ الارب فی معرفه احوال العرب[20] »، بیشتر آنها را در همان كتاب با یك سلسله شواهد شعری و غیره گرد آورده است. انسان پس از مراجعه به این كتاب و غیر آن، با انبوهی از خرافات روبرو می گردد كه مغز عرب جاهلی را پر كرده بود. و این رشته های بی اساس، یكی از علل عقب افتادگی این ملت، از ملل دیگر بود. بزرگ ترین سد، در برابر پیشرفت آیینِ اسلام، همان افسانه ها بود؛ و از این جهت پیامبر با تمام قدرت می كوشید كه آثار «جاهلیت » را، كه همان افسانه و اوهام بود از میان بردارد. هنگامی كه « معاذ بن جبل » را به یمن اعزام نمود، به او چنین دستور داد:
« وَ اَمِت اَمرَ الجاهِلیهِ الا ما سَنَّهُ الاِسلامُ وَ اَظهَر اَمرَ الاِسلامِ كُلَّه صغیرَه و كبیرَه[21] »، یعنی: ای معاذ، آثار جاهلیت و افكار و عقاید خرافی را، از میان مردم نابود كن و سنن اسلام را كه همان دعوت به تفكر و تعقل است، زنده نما.
او در برابر توده های زیادی از عرب كه سالیان درازی افكار جاهلی و عقاید خرافی بر آنها حكومت كرده بود؛ چنین می گفت: « كل مأثره فی الجاهلیه تحت قدمی[22]، یعنی: با پدید آمدن اسلام، كلیه ی مراسم و عقاید و وسایل افتخارِ موهوم، محو و نابود گردید و زیر پای من قرار گرفت.
اینك برای روشن ساختن ارزش معارف اسلام، نمونه هایی از خرافات مرسوم در آن عصر را در این جا می آوریم:
1ـ آتش افروزی برای آمدن باران:
شبه جزیره عربستان، در بیشتر فصول با خشكی روبرو است. مردم آنجا برای فرود آمدن باران، چوب هایی را از درختی به نام « سلع » و درخت زودسوز دیگری به نام « عشر » گرد می آوردند و آنها را به دم گاو بسته، گاو را تا بالای كوه می راندند. سپس چوبها را آتش زده، به جهت وجود موادِ محترقه در چوبهای « عشر »، شعله های آتش از آنها بلند می شد و گاو بر اثر سوختگی شروع به دویدن و اضطراب و نعره زدن می كرد؛ و آنان این عمل ناجوانمردانه را، به عنوانِ یك نوع تقلید و تشبیه به رعد و برق آسمانی انجام می دادند. شعله های آتش را به جای برق، و نعره ی گاو را به جای رعد، محسوب می داشتند، و این عمل را در نزول باران مؤثر می دانستند.
2ـ اگر گاو ماده آب نمی خورد، گاو نر را می زدند:
گاوهای نر و ماده را برای نوشیدن آب كنار جوی آب می بردند، گاهی می شد كه گاوهای نر، آب می نوشیدند ولی گاوهای ماده لب به آب نمی زدند، آنان تصور می كردند كه علّتِ امتناع، همان وجود دیوها است كه در میان شاخ های گاو نر جا گرفته اند و نمی گذارند گاوهای ماده آب بنوشند و برای راندن دیوها به سر و صورت گاوهای نر می زدند[23].
3ـ شتری را در كنار قبری حبس می كردند، تا صاحب قبر هنگام قیامت پیاده محشور نشود:
اگر مرد بزرگی فوت می كرد، شتری را در كنار قبر او در میان گودالی حبس می كردند، و آب و علف به او نمی دادند، تا جان سپرد، و متوفّی روز رستاخیز بر آن سوار شود و پیاده محشور نگردد.
4ـ شتری را در كنار قبر پی می كردند:
از آنجا كه شخص متوفی، در دوران زندگی برای عزیزان و مهمانان خود، شتر نحر می كرد؛ برای تكریم از متوفّی و سپاسگزاری از او، بازماندگانش در پای قبر او شتری را به طرز دردناكی پی می كردند.
5ـ قسمت دیگری از خرافات:
برای رفع نگرانی و ترس، از وسایل زیر استفاده می كردند:
موقعی كه وارد دهی می شدند و از بیماری وبا، یا دیو می ترسیدند، برای رفع ترس در برابر دروازه ی روستا، 10 بار صدای الاغ در می آوردند و گاهی این كار را با آویختنِ استخوان روباه به گردن خود، توأم می نمودند. و اگر در بیابانی گم می شدند، پیراهن خود را پشت و رو می كردند و می پوشیدند. موقع مسافرت كه از خیانت زنان خود می ترسیدند، برای كسب اطمینان نخی را بر ساقه یا شاخه درختی می بستند، موقع بازگشت اگر نخ به حال خود باقی بود، مطمئن می شدند كه زن آنها خیانت نورزیده است، و اگر باز، یا مفقود می گردید، زن را به خیانت متهم می ساختند.
اگر دندان فرزند آنان می افتاد، آن را با دو انگشت به سوی آفتاب پرتاب كرده می گفتند: آفتاب! دندان بهتر از این بده. زنی كه بچه اش نمی ماند؛ اگر هفت بار بر كشته ی مرد بزرگی قدم می گذاشت، معتقد بودند كه: بچه ی او باقی می ماند و.....
این بود مختصری از انبوه خرافاتی كه محیط زندگی اعرابِ دوران جاهلیت را تاریك و سیاه، و فكر آنها را از پرواز به اوج تعالی باز داشته بود.
مبارزه اسلام با خرافات
اسلام با این خرافه ها، از طرق مختلفی مبارزه كرده است. هنگامی كه عده ای از اعراب بیابانی كه با آویزه جادویی و قلاده هایی كه در آنها سنگها و استخوانها به بند كشیده می شد، بیماران خود را معالجه می كردند، خدمت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ شرفیاب شدند و درباره مداوا با گیاهان و داروهای طبی پرسش نمودند؛ رسول اكرم فرمود: لازم است بر هر فرد بیمار سراغ دارو رود، زیرا خدایی كه درد را آفریده دارو نیز آفریده است[24]. حتّی موقعی كه سعد بن ابی وقاص بیماری قلبی گرفت، حضرت فرمود: باید پیش « حارث كلده » طبیب معروف ثقیف بروید، سپس خود آن حضرت او را به دارویِ مخصوصی راهنمایی كرد[25].
علاوه بر این، بیاناتی درباره آویزه های جادویی كه فاقد همه گونه آثارند؛ وارد شده است. اینك به نقل دو روایت در این باره اكتفا می كنیم:
1ـ مردی كه فرزند او دچار گلودرد شده بود، با آویزه های جادویی وارد محضر پیامبر شد. پیامبر فرمود: فرزندان خود را با این آویزه های جادویی نترسانید، لازم است در این بیماری از عصاره ی عود هندی استفاده نمایید[26].
امام صادق ـ علیه السلام ـ می فرمود: « ان كثیراً من التمائم شرك؛ بسیاری از بازوبندها و آویزه ها شرك است[27] ».
پیامبر و اوصیای گرامی او با راهنمایی مردم به داروهای زیاد، كه همه آنها را محدثان بزرگ اسلام، تحتِ عنوانِ « طب النبی » و « طب الرضا » و.... گرد آورده اند؛ بار دیگر ضربه ی محكمی بر این اوهام كه گریبان عرب دوران جاهلیت را گرفته بود؛ وارد ساخته اند.
علم و دانش در حجاز
مردم حجاز را مردم « اُمّی » می خواندند. « امّی » به معنیِ درس نخوانده است، یعنی یك فرد به همان حالتی كه از مادر زاییده شده است، باقی بماند.
برای شناخت میزانِ ارزش علم، در میان عرب كافی است بدانید كه در دوران طلوع ستاره اسلام، در میان قریش فقط هفده نفر توانایی خواندن و نوشتن داشتند. در مدینه، در میان دو گروه « اوس » و « خزرج »، فقط یازده نفر دارای چنین كمالی بودند[28].
با توجه به این بحث كوتاه و فشرده درباره ی مردم این منطقه، عظمتِ تعالیم اسلام، در كلیّه ی شئون اعم از اعتقادی و اقتصادی و اخلاقی و فرهنگی روشن و نمایان می گردد و پیوسته باید در ارزشیابی تمدن ها حلقه ی قبلی را بررسی كرد، آنگاه عظمت را ارزیابی نمود[29].


[1] - ان الله بعث محمداً نذیراً للعالمین و امیناً علی التنزیل و انتم معشر العرب علی شر دین و فی شر دار منیخون بین حجاره خشن و حیات صم، تشربون الكدر و تأكلون الحشب و تسفكون دماءكم و تقطعون ارحامكم؛ و الاصنام فیكم منصوبه و الاثام بكم معصوبه « نهج البلاغه خ 26 ».
[2] - قل تعالوا اتل ما حرم ربكم علیك الا تشركوا به شیئاً.
[3] - و بالوالدین احساناً.
[4] - و لا تقتلوا اولادكم من املاق نحن نرزقكم و ایّاهم.
[5] - و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن.
[6] - و لا تقتلوا النفس التی حرم الله الا بالحق، ذلكم وصّاكم به لعلّكم تعقلون.
[7] - و لا تقربوا مال الیتیم الا بالتی هی احسن حتی یبلغ اشده.
[8] - و اوفوا الكیل و المیزان بالقسط.
[9] - لا نكلف نفساً الا وسعها.
[10] - و اذا قلتم فاعدلوا و لو كان ذا قربی.
[11] - و بعهد الله اوفوا ذلكم وصاكم به لعلّكم تذكّرون.
[12] - « اعلام الوری » / 35- 40 و نیز « بحار الانوار » ج 19 / 8 - 11.
[13] - « و اهل الارض یومئذ ملل متفرقه و اهواء منتشره و طوائف متشتته بین مشبه لله بخلقه او ملحد فی اسمه او مشیر الی غیره فهداهم به من الضلاله و انقذهم من الجهاله » ، نهج البلاغه، خ 1.
[14] - نهج البلاغه خ 26.
[15] - سوره تكویر/ 8.
[16] - ابن اثیر در « اسد الغابه » ماده قیس از او نقل كرده كه پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ پرسید: تاكنون چند دختر زنده به گور كردی؟ گفت: 12 دختر. این سرگذشت در كتاب « حیاه محمد » نگارش « محمد علی سالمین » ص 24 و 25 نقل شده است.
[17] ـ سوره ی اعراف / 157.
[18] - بحار الانوار ج 22 / 155.
[19] - « مهلاً یا امّاه، فانّ معی من یحفظنی ». بحار ج 15 / 392.
[20] - نگارش سید محمد آلوسی ج 2 / 286 ـ 369.
[21] - تحف العقول / 25؛ سیره ابن هشام ج 3 / 412.
[22] - سیره ابن هشام ج 3 / 412.
[23] - شاعر عرب زبان در این باره كه گاو نر به جرم آب نخوردن گاو ماده زده می شد، چنین می گوید:
فانی اذا كالثور یضرب جنبه اذا لم یعف شربا و عافت صواحبه
[24] - التاج، ج 3 / 178، یعنی این آویزها در رفع بیماری مؤثر نیست.
[25] - التاج، ج 3 / 179.
[26] - التاج، ج 3 / 184.
[27] - سفینه ماده رقی.
[28] - فتوح البلدان ابوالحسن بلاذری / 457 و 459.
[29] - برای آگاهی گسترده از عقاید و فرهنگ و تقالید و تیره های جامعه عرب به دو كتاب زیر مراجعه نمائید:
الف ـ بلوغ الارب فی معرفه احوال العرب نگارش محمود آلوسی متوفای سال 1270 هـ.ق.
ب ـ المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام نگارش استاد جواد علی، این كتاب در ده جلد تنظیم شده و تمام مباحث مربوط به زندگی عرب جاهلی را ترسیم كرده است.
وضعیت شبه جزیره عربستان

عربستان، شبه جزیره بزرگی است كه در جنوب غربی آسیا قرار دارد و مساحت آن سه میلیون كیلومتر مربع است، یعنی تقریباَ دو برابر مساحت ایران و 6 برابر فرانسه و 10 برابر ایتالیا و 80 برابر سویس می باشد.
این شبه جزیره، به طور مستطیلِ غیر متوازی الاضلاع است كه از شمال به فلسطین و صحرای شام؛ از مشرق به حیره و دجله و فرات و خلیج فارس؛ از جنوب به اقیانوس هند و خلیج عمان؛ و از مغرب به بحر احمر محدود می شود.
بنابراین، از طرف مغرب و جنوب به وسیله دریا، و از شمال و مشرق به وسیله صحرا و خلیج فارس محصور شده است.
از زمانهای گذشته این سرزمین را به سه بخش تقسیم كرده اند: 1. بخش شمالی و غربی كه « حجاز » می نامند. 2. بخش مركزی و شرقی كه آن را « صحرای عرب» می گویند. 3. بخش جنوبی كه « یمن » نامیده می شود.
در داخل شبه جزیره، صحراهای بزرگ و شنزارهای گرم و تقریباً غیر قابل سكونت فراوان است. یكی از این صحراها، صحرای «بادیه سماوه» است كه امروز به آن « نفوذ » گفته می شود؛ و دیگر صحرای وسیعی است كه تا خلیج فارس امتداد دارد، و نام امروز آن « الربع الخالی » است، و سابقاً به قسمتی از این صحراها « احقاف » و قسمت دیگر را « دهنا » می گفتند.
در اثر این صحراها، یك سوّم مساحت شبه جزیره را، سرزمینهای بی آب و علف كه قابل سكونت نیست، تشكیل می دهد. فقط گاهی، در اثر بارندگی در قلب صحراها، آبهای مختصری پیدا می شود و پاره ای از قبایل عرب، مدت كمی شتر و چارپایان خود را برای چرا به آنجا می برند.
هوای شبه جزیره، در صحراها و سرزمینهای مركزی بسیار گرم و خشك و در سواحل، مرطوب و در پاره ای از نقاط معتدل است،و در اثر بدی آب و هوا، جمعیت آن از پانزده میلیون نفر تجاوز نمی كند.
در این سرزمین، یك سلسله كوه هایی است؛ كه از طرف جنوب به طرف شمال كشیده شده، و آخرین ارتفاع آنها در حدود 2470 متر است.
معادن طلا و نقره و احجار كریمه (سنگهای پر قیمت) از قدیم، منابع ثروت شبه جزیره بود، و در میان حیوانات بیشتر به تربیت شتر و اسب می پرداختند؛ و از میان مرغان، كبوتر و شتر مرغ بیش از مرغهای دیگر وجود داشت. بزرگترین وسیله ثروت امروز عربستان، به واسطه استخراج نفت و بنزین است. مركز نفت شبه جزیره، شهر « ظهران » است كه اروپائیان به آن « دهران » می گویند. این شهر در عربستان در ناحیه « احساء »، در حدود خلیج فارس واقع شده است.
برای این كه خواننده گرامی، به وضع عربستان بیشتر آشنا شود؛ به شرح سه بخش مزبور می پردازیم.
1. « حجاز » كه بخش شمالی و غربی عربستان را تشكیل می دهد و همه خاك آن از فلسطین گرفته تا مرز یمن، در كنار بحر احمر قرار دارد. حجاز سرزمینی است كوهستانی و دارای بیابانهای لم یزرع و سنگلاخ های زیاد می باشد.
در تاریخ، این منطقه بیش از سائر مناطق اسم و رسم دارد. ولی واضع است كه این شهرت، معلول یك سلسله امور معنوی و دینی است و هم اكنون كعبه (خانه خدا) ، كه قبله میلیونها مسلمان است، در آنجا می باشد.
نقطه ای كه كعبه در آنجا قرار گرفته است؛ از سالیان دراز پیش از اسلام، مورد احترام ملل عرب و غیر عرب بوده است، و به پاس احترام آن، جنگ در حدود كعبه را حرام می دانستند تا آنجا كه اسلام نیز برای آن حدودی قائل شده است.
از شهر های مهمِّ حجاز، مكه و مدینه وطائف می باشد. و حجاز از سابق دارای دو بندر بوده؛ یكی « جدّه » كه اهالی مكه از آن استفاده می نمایند، و دیگری « ینبوع » كه اهل مدینه قسمت مهمی از نیازهای خود را، از این بندر به دست می آورند. این دو بندر در كنار دریای احمر واقع شده است.
مكه معظمه
از مشهور ترین شهر های جهان و پر جمعیت ترین شهرهای حجاز است و حدود 300 متر، از سطح دریا بلند تر است. شهر مكه، چون میان دو سلسله كوه واقع شده است؛ از دور دیده نمی شود. جمعیّت شهر مكّه امروز حدود 150 هزار نفر می باشد.
تاریخچه شهر مكّه
تاریخ مكه از زمان حضرت ابراهیم ـ علیه السّلام ـ شروع می شود. وی فرزند خود « اسماعیل » را با مادرش هاجر، برای اقامت به سرزمین مكه فرستاد، فرزند وی در آنجا با قبایلی كه در آن نزدیكیها زندگی می كردند وصلت كرد. حضرت ابراهیم ـ علیه السّلام ـ به دستور خداوند خانه كعبه را بنا كرد، و بنا به یك رشته روایات صحیح بنای كعبه را كه یادگار حضرت نوح بود تعمیر نمود، و از این پس آبادی شهر مكه شروع شد.
اطراف مكّه، به قدری شوره زار است كه به هیچ وجه قابل زراعت نیست و به قول بعضی خاور شناسان در هیچ جای دنیا نمی توان نظیری برای آن از نظر بدی اوضاع جغرافیایی پیدا كرد.
مدینه
شهری است در شمال مكّه، كه تقریباً 90 فرسنگ از هم فاصله دارند، در اطراف شهر؛ باغات و نخلستانها است، و زمین آن برای غرس اشجار، و كشت وزرع آماده تر است.
قبل از اسلام، نام آن « یثرب » و پس از هجرت پیامبر اسلام (ص) ؛ « مدینه الرسول » نامیده شد؛ بعد ها برای تخفیف، آخر آن را حذف كرده و « مدینه » گفتند. در تاریخ می خوانیم كه نخستین كسانی كه در این مرز و بوم سكنی گزیدند، گروه « عمالقه* » بودند سپس طائفه یهود، و اوس و خزرج كه در میان مسلمانان؛ به نام انصار خوانده شدند.
منطقه حجاز بر خلاف سائر مناطق، از دست برد كشور گشایان محفوظ مانده، و آثار تمدن روم و ایران ـ دو امپراطوری بزرگ جهان قبل از اسلام ـ در آنجا دیده نمی شود زیرا اراضی لم یزرع و غیر قابل سكونت آن، چندان ارزشی نداشت كه تا برای به دست آوردن آن لشكركشی كنند، و بعد از هزاران مشكلات كه لازمه تسلط بر خاك آن منطقه بود، تازه دست خالی برگردن د.
در این باره، داستان زیر را به دقت مطالعه كنید، این داستان را « دیودور » نقل كرده است.
« در آن زمان كه « دمتریوس»، سردار بزرگ یونانی، به قصدِ تصرف عربستان وارد « پترا » (یكی از شهرهای قدیمی حجاز) شد؛ ساكنان آنجا به او چنین گفتند: « ای سردار یونانی چرا با ما جنگ می كنی!؟ ما در ریگستانی بسر می بریم كه فاقد همه گونه وسائل زندگانی است، ما برای اینكه سر به فرمان كسی ننهیم، چنین صحرای خشك و بی آب و علفی را انتخاب نموده ایم. بنابر این، تحف و هدایای ناقابل ما را قبول بنما و از تصرف منطقه ما صرف نظر كن، و ضمناً اگر بخواهی بر قصد خود باقی بمانی ما از همین الان، اعلان می كنیم، كه در آینده نزدیك، دچار هزاران مشكلات و مصائب خواهی شد. و بدان! كه « نبطی » از طرز معیشت خود دست بردار نیست و اگر بعد از طیِّ مراحلی،چند نفری را، به عنوان اسارت به چنگ آوری و بخواهی همراه خود ببری، سودی از آنان نخواهی دید، زیرا آنان غلامانی خواهند بود بد اندیش و بدروش و حاضر نخواهند شد كه طرز زندگی خود را عوض كنند.
سردار یونانی پیام صلح طلبانه آنان را پذیرفت، و از لشكركشی و تسلط بر خاك عربستان منصرف شد»[1]
2. بخش مركزی و شرقی كه آن را « صحرای عرب » می نامند، و منطقه « نجد » كه جزء همین قسمت است سرزمین مرتفع و دارای آبادیهای مختصری است؛ و پس از تسلط سعودیها، ناحیه « ریاض » كه پایتخت آنان است، از مراكز مهم عربستان شده است.
3. بخش جنوب غربی شبه جزیره، كه آن را « یمن » می نامند، طول آن از شمال به جنوب در حدود هفتصد و پنجاه كیلومتر، و از غرب به شرق در حدود چهارصد كیلومتر است. مساحت این كشور را شصت هزار هزار میل مربع تخمین زده اند، ولی وسعت سابق آن، بیش از این بوده، و قسمتی از آن (عدن) در نیم قرن اخیر تحت الحمایه انگلستان بوده، از این لحاظ حد شمال آن نجد و حد جنوبی آن عدن، و از مغرب به دریای سرخ و از مشرق به صحران « الربع الخالی » منتهی می شود.[2]
از شهرهای معروف یمن، شهر تاریخی« صنعاء» است و از بنادر معروف یمن، بند « الحدیده» است كه در كنار دریای سرخ قرار دارد.
ناحیه یمن، پرنعمت ترین نقطه ایست كه در جزیره دیده می شود، سابقه تمدن درخشان و با عظمت دارد؛ یمن مقرِّ سلطنت ملوك « تبایعه» (جمع تبع) بود و آنان سالیان دراز در یمن حكومت كرده اند، یمن قبل از اسلام مركز مهم تجارت بود؛ و در حقیقت چهار راه عربستان به شمار می رفت. معادن زرخیز عجیبی داشت، و طلا و نقره و احجار كریمه آن، به خارج كشور صار می گردید.
آثار و نمونه های تمدن آن روز یمن؛ تا امروز باقی است. مردم باهوش یمن، در دورانی كه وسائل كارهای سنگین در دست بشر نبود، توانسته بودند با همت بلند خود ساختمان های جالب و مرتفع بنا كنند.
سلاطین یمن حكومتهای بی منازعی داشتند، ولی در عین حال از اجرای نظامنامه حكومت، كه دانشمندان یمن تصویب و تدوین كرده بودند؛ و خودداری نمی كردند. و در قسمت كشاورزی، باغ داری، گوی سبقت را از دیگران ربوده بودند، آئین نامه دقیق برای كشت و زرع زمینها، و آبیاری مزارع و باغها تهیه كرده و به مورد اجراء گذاشته بودند. از این لحاظ كشورشان، از كشورهای ممتاز و مترقی آن دوران شمرده می شد.
« گوستاولبون» ـ مورخ معروف فرانسوی ـ درباره یمن می نویسد: « در تمام عربستان نقطه ای خرّم تر و حاصلخیزتر از یمن نیست».
« ادریسی»، مورخ شهیر قرن 12، درباره شهر صناء می نویسد:« آنجا دارالسلطنه عربستان و پایتخت یمن است و ابنیه و قصور این شهر، معروف دنیاست، منازل و مساكن معمولی شهر باسنگهای تراشیده بنا شده است».
این آثار شگفت آوری كه از حفاریها و كاوشهای اخیر خاورشناسان به دست آمده؛ تمدن شگفت انگیز دوران گذشته یمن را، در قسمت های مختلف آن « مأرب» و « صنعا» و « بلقیس» ثابت می نماید.
در شهر مأرب (شهر معروف سبا) ، كاخهای آسمانخراش كه دروازه ها و طاقهای آنها از طلا زینت می یافته بود، و ظروف طلا و نقره و همچنین تخت خوابهای فلزی زیاد وجود داشت.[3]دو یمن در سال 1990 با یكدیگر متحد شدند
از آثار تاریخی « مأرب»، سدِّ معروف آن می باشد، كه هنوز آثار آن باقی است، و آن به وسیله سیلی كه در قرآن، از آن به نام « عرم» یاد شده است، خراب گشت. [4]



[1] . تمدن اسلام و عرب ، ص 93 ـ 94.
[2] . اخیراً یمن به دو بخش: شمالی و جنوبی تقسیم شده و هر كدام برای خود حكومت و نظامی دارد دو یمن در سال 1990 با یكدیگر متحد شدند.
[3] . تمدن اسلام و عرب ، ص 96.
[4] . برای توضیح بیشتر درباره وضع جغرافیائی و اقتصادی و سیاسی شبه جزیره، به كتاب جغرافیای كشورهای اسلامی مراجعه بفرمایید .
جعفر سبحاني - فروغ ابديت، ج1، ص 25
قبیله* قریش

قبیله* قریش این قبیله از با نفوذترین قبایل در میان عرب بوده و بعد از اسلام نیز تا قرن*ها بر جهان اسلام حكومت كرده است. خلفا تا پیش از عثمانیان، همیشه قریشی بوده و حتی در ابتداء*، بیشتر حكام نیز قریشی بوده*اند. تأثیر آن*ها در تاریخ دوره*ی *جاهلی و اسلامی، از یك طرف و شناخت وضعیت داخلی این قبیله به عنوان قبیله*ی نمونه،* می*تواند در راستای بحث ما در زمینه اوضاع سیاسی و اجتماعی جزیره العرب مفید افتد. این قبیله كه پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نیز از میان آنان برخاست؛ به عنوان یكی از مشهورترین و با شرافت*ترین قبایل میان عرب شناخته می*شد. قریش از بنی كنانه، و بنی كنانه از مُضَر، و مضر از عدنان و در نهایت به اسماعیل ـ علیه السلام ـ خاتمه می*یافت. نسب شناسان، كسانی را كه فرزند نضر بن كنانه، باشند قریشی می*گویند.[1]
قصی بن كلاب كه از فرزندان قریش بود و در روزگار جوانی او، قریش در اطراف حرم پراكنده بودند، توانست با زیركی خاص خود، كلید داری كعبه را از دست خزاعه خارج كند. بر اساس آنچه برخی اظهار كرده*اند، این امر با استعانت قیصر روم بوده است![2] و البته این گفته بعید می*نماید. وی قبیله خود را از اطراف مكه جمع آوری كرده و بر پایه شرافت هر یك، آنان را در جاهای دور و نزدیك حرم جای داد،[3] از این رو او را مجمَع نامیدند.[4] از جمله كارهای مهم او تشكیل «دار الندوه» محلی برای مشورت رؤسای قریش در امور مهم بوده است،[5] اقدامی كه در نوع خود یك ابتكار سیاسی به حساب می*آمده است. او به علاوه، كار رسیدگی به حجاج را نیز بر عهده داشته و از مردم می*خواسته تا به آن*ها كمك كنند.[6]
آن دسته از قریش كه در وادی مكه ساكن بودند «قریش البطایح»،* و آن*ها كه در اطراف مكه ساكن بوده*اند «قریش الظواهر» خوانده می*شدند، گو این كه تا قبل از اقدام قصی،*همه آن*ها اهل ظواهر مكه بوده*اند. بعدها نیز كه قریش در مكه استقرار یافتند، نظم بدوی خود را همچنان حفظ كردند.[7] بعد از قصی كارهای كعبه و امور قریش به دو فرزندش عبدالدار و عبد مناف افتاد. بعضی نیز گفته*اند كه او همه مقامات را به عبدالدار تفویض كرد[8] پس از آن*ها هاشم و عبد شمس دو فرزند عبد مناف مقامات را تقسیم كرده و امور كعبه به هاشم و ریاست به عبد شمس رسید. در واقع كار مكه یكسره به دست فرزندان عبد مناف افتاد.[9]
خدمات قصی و هاشم و بعد از او عبدالمطلب به حجاج در ایام حج، *یكی از اموری بود كه شهرتی همه جانبه برای قریش به همراه آورد. از میان قریشیان، عبدالمطلب به علت پایبندی به دین حنیف ابراهیم ـ علیه السلام ـ و هوش ذكاوتی كه در اداره*ی امور داشت موقعیتی برتر یافت؛* بطوری كه او را به عنوان «شیخ» قبول داشتند.[10] به تد ریج كه شمار عشیره*ها و بطون قریش رو به افزایش نهاد، مسؤولیت*های مهم قبیله و كعبه در عهده تیره*های مختلف قرار گرفت. هنگام ظهور رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ از میان بنی هاشم، عباس مسؤولیت سقایت؛ یعنی آب رسانی حجاج را به عهده داشت. از بنی امیه ابو سفیان ریاست سپاه قریش را (كه در جنگ احد و خندق نیز شركت جست) بعهده داشت. از بنی نوفل، حارث بن عامر مسؤول رفادت و غذا برای حجاج بود. از بنی اسد، یزید بن زمعه مسؤولیت مشاوره داشته و قریش برای اخذ كار*های مهم با او مشورت می*كرد. و از بطون دیگری نیز افراد دیگر مسؤولیت*هایی بر عهده داشتند.[11]
شهرت قریش
از كتب تاریخ چنین بر می*آید كه قریش در میان عرب شرافت و عزت ویژه*ای را دارا بوده و معمولاً با عناوین، « آل الله»، «جیران الله»، « سكان حرم الله» خوانده می*شدند.[12] مردم آن*ها را به عنوان بزرگ و شریف قبول كرده[13] و چه بسا در جنگ*ها به جای آن*ها وارد كارزار می*شده*اند.[14] باید گفت عظمت و شهرت قریش، در همه تیره*ها و خانواده*ها و عشیره*های قریش نیست، بلكه تنها در خاندان قصی، و بعد از او خاندان هاشم و عبدالمطلب می*باشد؛ چرا كه وجود این افراد در نهایت. سبب شهرت قریش گردید. در یك مسابقه*ی افتخار به نسب، ابوبكر خود را از قریش معرفی كرد، طرف او خوشحال شده پرسید: از خانواده*قصی هستی؟ ابوبكر گفت: خیر. طرف پرسید: آیا عبدالمطلب و هاشم از شماست؟ ابوبكر بار دیگر پاسخ منفی داد! بعد از آن بود كه شخص سائل با بی*اعتنایی رد شد.[15]
خدمات قصی در تشكیل دارالندوه[16] و انجام امور رفاهی برای حجاج، در شهرت قریش تأثیر فراوان داشته است. یعقوبی می*نویسد: قصی اوّلین كسی بود كه به قریش عزت داد و فخر آن*ها را آشكار نمود.[17] اضافه بر این مسؤولیت كلید داری كعبه در میان قریش (در عشریه قصی) بوده است و به همین جهت از مناطق مختلف با آن*ها در ارتباط بوده و این خود سبب شهرت آن*ها گردیده است؛[18] پیداست كه این شرافت و ریاست، تنها در فرزندان قصی بوده و در این جهت كسی با آن*ها منازعه نمی*كرده، جز آن*كه مغلوب می*شده است.[19]
هاشم نیز در جهت حمایت از زوّار بیت الله الحرام، تلاش فراوان داشت. وی اهل مكه را در اكرام به حجاج تحریك كرده و از آنان می*خواست تا هر كمكی كه می*توانند به آن*ها كه زوّار خانه خدایند،* بكنند.[20] قریش گاه مالیاتهایی به عنوان حق قریش از زوار می*گرفتند.[21] در برابر گفته شده كه قریش بخشی از اموال خویش را تسلیم هاشم می*كردند تا در كمك به زوار مصرف كند.[22] او در حق قریش نیز خدمات زیادی انجام داد و كاروانهای تجارتی زمستانی و تابستانی را كه قرآن در سوره قریش اشاره فرموده به راه انداخت و امان نامه*ای نیز از قیصر برای كاروانها فراهم كرد.[23] لذا درباره او گفته*اند:
هوالّذی سنّ الرّحیل لقومه رحل الشتاء رحله الاصیاف[24]
« او كسی است كه مسافرت تابستانی و زمستانی برای قوم خود سنت كرد.» ابن عباس می*گوید: آنگاه كه قریش در فشار و گرسنگی به سر می*برد، هاشم آنها* را جمع كرده و به كار و تجارت آشنا كرد.[25] دیگران نیز اشاره كرده*اند كه هاشم اولین كسی است كه كاروان*های تابستانی و زمستانی را به راه انداخته است.[26] گو این كه تجارت قریش قبل از وی محدود به خود مكه و برای اعراب بوده است اما هاشم آنها را به خارج مكه برده است.[27]
ابن خلدون مسأله مسافرتهای تابستانی و زمستانی را ابتكار هاشم ندانسته است و او می*گوید:*این مسافرت*ها به ضرورت ییلاق و قشلاقی بوده كه همه عرب بدان گرفتار بوده*اند و آنها بایستی این مسافرتها را برای فرار از گرما انجام دهند.[28] در جواب باید گفت اولاً این مسأله كه درباره عرب ذكر شده، جدای از مسأله مسافرت*های تجارتی تابستانی و زمستانی است كه قرآن درباره قریش آورده است. ثانیاً آنان كه از این مسافرت*ها یاد كرده*اند اهداف آن را تجارت ذكر كرده*اند نه برای فرار ا ز گرما. ثالثاً تاریخ به این مطلب كه هاشم مبتكر این مسافرت*ها بوده، صراحت دارد، شاهد آن همان شعری است كه گذشت. بنابراین سخن ابن خلدون اجتهاد در برابر نصّ است. علاوه بر هاشم، عبدالمطلب نیز از موقعیت ممتازی برخوردار بوده است. حلبی می*گوید: او ملجا قریش در مشكلات و از حلیمان و حكیمان آنان بوده است. وی اول كسی است كه در غار حرا به عبادت پرداخته است.[29]
قریش تنها كسانی بودند كه اولاً به دلیل داشتن امان نامه و ثانیاً و مهمتر از آن، به عنوان این كه اهل حرمند،* زمینه برای تجارت داشتند. آنان در هر جا كه مورد هجوم غارتگران قرار می*گرفتند، خود را اهل حرم معرفی می*كردند. قرآن نیز در سوره* قریش بدین مطلب اشاره دارد.[30] كعبه نزد اكثر عرب قداست داشت و آن*ها اهل كعبه و اهل حرم را احترام می*نهادند. قریش به دلیل آن كه خود را اهل حرم می دانستند، امتیازات دینی خاصی را به خود اختصاص داده و نام « اهل حمس» را برای خود برگزیده بودند. آن*ها دینداری خود را برتر از دیگران می*دیدند.[31]
نكته دیگری نیز كه بر شهرت قریش افزوده بود واسطه تجارتی بودن مكه و بر سر راه تجارت حبشه، یمن، شامات قرار داشتن آنان می*بود؛ این تجارت شامل سفر به یمن، حضرموت، حیره (در شرق) ، بصری (در شمال) ،* شام، غزه و مصر می*شد.[32] آن*ها به دلیل كار تجارت، از جنگ دست كشیدند تا دچار اسارت و یا از دست دادن اموالشان نشوند.[33]
علاوه بر اینها، قریش به علت تقدس خود، توانسته بود حمایت افراد زیادی را جلب كند؛ از این رو از لحاظ قدرت نیز یكی از پر قدرت*ترین قبایل بود، مخصوصاً در پیمانی كه با احابیش؛ یعنی گروه*های زیاد مستقر در كوه*های مكه منعقد نمود،* توانست قدرت بیشتری كسب كند،[34] از آنجا كه عرب به فزونی نیروهایش اهمیت می*داد. و آن را نشانه شرافت می*دانست، این اقدام موجب شهرت و برتری قریش بود.[35] در دوران پس از هجرت، بعد از شكست قریش در مقابل پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ، اسلام به پیروزی قطعی رسید؛ زیرا قریش یعنی مشهورترین قبیله شكست خورده بود. جنگ ابرهه با كعبه و حمایت خداوند از خانه خود، بالاترین افتخار را برای كعبه و اهل آن به همراه داشت،[36] هیكل می*گوید:* این حادثه* مهم، هیبت دینی مكه را بالا برده و مسلماً در پی آن ارزش تجاری را نیز افزونی بخشید.[37] این واقعه دل كسانی را نیز كه به كعبه ایمان محكمی نداشتند معتقد كرده و نسبت به آن مطمئن نمود. آبی می*گوید: داستان فیل سبب عظمت قریش نزد عرب*ها شده و لذا آن*ها را « اهل الله » نامیدند.[38]
به دلایلی كه گذشت،* قریش، پیش از اسلام شهرتی داشته اما شهرت آن بعد از اسلام چندین برابر شد،* اولاً: *از آن روی كه پیامبر از این قبیله بود و این خود مهمترین عامل شهرت برای قریش بود. ثانیاً،* بنی امیه به تدریج این اصل را مطرح كردند كه خلفا باید قریشی باشند. آنان برای این سخن خود احادیثی نیز ساختند و بدین ترتیب در اندیشه* سیاسی ـ مذهبی اهل سنت این اصل استقرار كامل یافت. البته اهمیت قریشی بودند خلیفه، از همان روزهای نخست خلافت نیز مطرح بود؛ چنانكه عباس به علی ـ علیه السلام ـ می*گفت: اگر من و ابو سیفیان با تو بیعت می*كردیم، فرزندان عبد مناف با ما مخالفت نمی*كردند، و اگر آن*ها مخالفت نمی*كردند هیچ كس از قریش با ما اختلاف نمی*كرد، و اگر قریش با تو بیعت می*كرد هیچ كس از عرب، با تو مخالفت نمی*نمود.[39]
تبلیغات بنی امیه برای نشان دادن برتری قریش بر عرب در شهرت قریش تأثیر فراوانی داشته است؛ معاویه به صعصعه بن صوحان می*گوید: *اگر قریش نبود شما در ذلّت بودید! صعصعه جواب داد، این گونه نیست؛ چرا كه قریش نه پر جمعیت*ترین است و نه با شرف*ترین.[40] ابوبكر در سقیفه به انصار می*گفت:*شما می*دانید كه عرب جز از قریش اطاعت نخواهد كرد.[41] عمر نیز می*گو.ید كه قریش اشرف اقوام نزد عرب هستند.[42] علی ـ علیه السلام ـ در مورد قریش می*فرماید: اگر قریش از پیامبر (و نام او و دین او) برای رسیدن به قدرت و شرافت و سیاست بهره نمی*برد، تنها یك روز بعد از مرگ پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بت پرست و مرتد می*شد.[43] بلال همیشه قبل از اذان بر قریش نفرین می*كرد[44] و از خدا بر ضد آنان كمك می*خواست، با این حال جاعلان حدیث،* دهها حدیث بر فضل و برتری قریش ساخته*اند[45] به عنوان مثال نقل شده: جبرئیل نزد من آمد و گفت: *تمام شرق و غرب و شمال و جنوب را گشتم، بهتر از قریش نیافتم و از قریش بهتر هاشم را یافتم. و یا این كه « قریش نمك این امت است، آیا می*توان طعام بدون نمك داشت؟» بعد از اسلام نیز قریش رو در روی حافظان سنن پیامبر و اهل بیت حضرت ایستاده و غاصب خلافت هستند؛ این قریش بودند كه جنگ جمل و صفین را در مقابل علی ـ علیه السلام ـ به راه انداختند.
در هر حال، مسأله*ی شهرت قریش تا اندازه*ای مربوط به قبل از بعثت و مقداری مربوط به بعد از اسلام است. قبل از بعثت، كسانی از عرب، قریش را از خاندان غسان و كسری نیز برتر می*دانسته*اند.[46] جواد علی پس از بحث در این باره می*نویسد: به اعتقاد من این اسلام بوده كه قریش را قریش كرده،* آن*ها را بر عرب*ها سیادت داده و به این موفقیت رسانده است.[47]
ما نیز ضمن تأیید این نكته، به اهمیت نسبی قریش در جاهلیت تأكید داریم. دلایل فراوانی وجود دارد كه تا قبل از فتح مكه، بسیاری از اعراب به خاطر حرمتی كه برای قریش قایل بودند اسلام نیاوردند.[48] از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نیز نقل شده كه فرمود: *مردم تابع قریش هستند، صالحین در پی صالحین قریش و فجار هم در پی فجار قریش.[49] محمد بن حبیب فهرست برخی از احادیثی را كه در وصف قریش آمده و قسمتی از آن*ها ساختگی است، آورده است.[50]

[1] . المعارف، ص31؛ مجمع البیان، ج10، ص545؛ السیره *الحلبیه، ج1، ص16؛ تاریخ ابن خلدون، ج2، جزء اول، صص324، 320 لسان العرب ذیل مورد قریش؛ عمده* الطالب، ص26.
[2] . بلوغ الارب، ج2، ص173.
[3] . مروج الذهب، ج2، ص32؛ المعارف، ص51.
[4] . تاریخ الیعقوبی، ج1، صص240ـ237؛ حیاه محمد، ص57، و نك: المفصل، ج4، ص56.
[5] . اخبار مكه، ج1، ص110؛ المنمق، ص32؛ انساب الاشراف، ج1، ص49؛ المعارف، ص32.
[6] . تاریخ الطبری، ج2، ص295؛ طبقات الكبری، ج1، صص73ـ72؛ المفصل، ج4، ص56.
[7] . المنمق، ص14.
[8] . المفصل، ج1، ص512.
[9] . اخبار مكه ازرقی، ج1، ص66؛ یعقوبی، ج1، ص241.
[10] . تاریخ ابن خلدون، ج2، ص226؛ بلوغ الارب، ج1، ص248.
[11] . العقد الفرید، ج3، ص316؛ بلوغ الارب، ج1، ص250 و 249.
[12] . العقد الفرید، ج3، ص327؛ الاغانی، ج17، ص313.
[13] . العقد الفرید، ج3، ص323.
[14] . همان، ص327.
[15] . العقد الفرید، ج3، ص327؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج4، ص127؛ المحاسن و المساوی، ج1، ص121.
[16] . بلوغ الارب، ج1، ص235؛ حیاه محمد، ص57؛ این خانه محل مشاوره*ی قریش در امور مهم و به ویژه، جنگ و صلح بوده و گفته*اند كه افرادی كه سن آنان كمتر از چهل بوده حق شركت در آن را نداشتند، نكـ: المنمق، ص21، 19، 18.
[17] . تاریخ الیعقوبی، ج1، ص240؛ و نكـ: انساب الاشراف، ج1، ص50.
[18] . فجر الاسلام، ص14؛ المنمق، ص13؛ العصر الجاهلی، ص50.
[19] . المحبر، ص165؛ المنمق، ص530.
[20] . نهایه* الارب، ج16، ص34.
[21] . المفصل، ج4، ص21.
[22] . المنمق، ص12ـ11.
[23] . یعقوبی، ج1، ص243؛ الكامل فی التاریخ،*ج2، ص16؛ المنمق، ص32؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج15، ص211؛ انساب الاشراف، ج1، ص59.
[24] . انساب الاشراف، ج1، ص59؛ السیره النبویه، ج1، ص125؛ و نكـ: المحبر، ص162؛ بلوغ الارب، ج1، صص307 و 245.
[25] . مجمع البیان، ج1، ص546.
[26] . همان، ج1، ص545.
[27] . المنمق، صص32ـ31.
[28] . تاریخ ابن خلدون، ج2، صص337ـ336.
[29] . السیره الحلبیه، ج1، ص237؛ المنمق، ص13.
[30] . مجمع البیان، ج1، ص456، ایلاف به معنای آن است كه مردم بدون حلف و پیمان در امان باشند و این ضمن قراردادی كه میان قریش و رومی*ها و اعراب امضاء*شد، مطرح بوده است. نكـ: المنمق، صص33ـ32.
[31] . السیره النبویه، ابن هشام، ج1، صص203ـ199.
[32] . العصر الجاهلی، ص50.
[33] . ثمار القلوب، ص11.
[34] . انساب الاشراف، ج1، ص53.
[35] . برای دیگر، صفات و خصال قریش نكـ: رسائل الجاحظ، رسائل السیاسیه، صص110ـ102.
[36] . سوره*ی فیل.
[37] . حیات محمد، ص64.
[38] . نثر الدر، ج1، ص394.
[39] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج2، ص48.
[40] . همان، ج2، ص130.
[41] . همان، ج6، ص40.
[42] . همان، ج12، ص95.
[43] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج20، صص299ـ298.
[44] . التراتیب الاداریه، ج1، ص79.
[45] . ر.ك. سیره دحلان، ج1، صص4ـ3.
[46] . العصر الجاهلی، ص51.
[47] . المفصل، ج4، ص126.
[48] . التنبیه و الاشراف، ص239.
[49] . المنمق، ص7.
[50] . همان، ص7 به بعد.
خاندان پیامبر اكرم(ص)
از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ (كه بدون شك از اولاد اسماعیل ذبیح، رسول خدا فرزند ابراهیم خلیل[1]، رسول خدا است) روایت شده است كه فرمود: «إذا بَلَغَ نَسَبی إلی عَدْنانَ فَاَمْسِكُوا[2] و نیز فرمود: «كَذَبَ النّسّایونَ قال الله تعالی: وَقروناً بَیْنَ ذلِكَ كَثیراً»[3].
بدین جهت تاریخ اسلام را كه معمولاً با ذكر مقدماتی راجع به عربستان و عرب و در این كتاب با شرح حال اجداد پیامبر اسلام آغاز می شود از جد بیستم رسول اكرم یعنی «عَدْنان» شروع می كنیم:

جد بیستم: عَدْنان[4] پدر عرب عَدْنانی است كه در تِهامه، نَجد و حجاز تا شارف الشّام و عراق مسكن داشته اند و آنان را عرب مَعَدَی، عرب نِزاری. عرب مُضَری. عرب اسماعیل، اسماعیلیان، عرب شمالی، عرب متعرّبه، عرب مستعربه، بنی اسماعیل بنی مشرق، بنی قَیْدار و قَیْدار نیز می گویند و نسبشان به اسماعیل بن ابراهیم ـ علیهما السلام ـ می رسد[5].
و مادر فرزندان اسماعیل «رَعْله» دختر یكی از جُرْهُمیان به نام مُضاض بن عَمْرو جُرْهمی بود. قبیله «جُرْهُم» كه از اعقاب «جُرْهُم بن قحْطان» بوده و از جنوب به شمال عربستان آمده بودند. از «عرب قحطانی» اند كه آنان را «عرب عاریه» و «عرب جنوبی» نیز می گویند. و نسبشان به «یعرب بن قَحْطان» می رسد.
قَحْطان بن عابر بن شالخ بن أَرْفَخْشَد بن سام بن نوح[6] در موقع پراكنده شدن فرزندان نوح از بابل به یمن آمد و پادشاه شد. و فرزندان وی یَعْرَب، عمان و حضرموت حكومت آن نواحی را به دست گرفتند و سپس «یَشْجُب بن یَعْرَُب» و آنگاه «سَبَأ بن یَشْجُب» به سلطنت رسیدند. «حِِمْیَر» و «كَهْلان» پسران «سَبَأ» بودند و اسامی 23 نفر از پادشاهان سَبَأ آمده است. پیش از عرب «قَحْطانی»، «عرب بائده» در عربستان سكونت داشته اند و قوم جنوبی عاد، قوم شمالی ثمود و اقوام طَسْم و جَدیس و عَمالِقه از این دسته اند. عاد و ثمود و دو پیغمبرشان هود و صالح در قرآن مجید ذكر شده اند[7].
و «طَسْم» هم ممكن است همان «لطوشیم» مذكور در تورات باشد[8]. چنانكه مورّخین اسلامی «جَدیس» را با «گودیسیت»[9] بطلمیوس یونانی یكی دانسته اند. و به قول ابن اسحاق: ثمود و جَدیس، پسران «عابَر بن سام بن نوح» اند.
عَدْنان دو پسر داشت: «مَعَدَ» و «عَكّ» كه «بَنی غافق» از «عَكّ» پدید آمده اند.

جد نوزدهم: مَعَد بن عَدْنان[10] مادر مَعَدَ از قبیله «جُرْهُم» بود و ده فرزند داشت. كنیه وی «أبو قُضاعه»[11] بود. در موقع سلطه «بُخْت نَصَّر»، «إرمیا» و «برخیا» «مَعَدّ» را با خود به «حَرّان» بردند و او را در آنجا سكونت دادند و چون جنگ آرام گرفت به مكّه اش باز آوردند. آنگاه برادران و عموهای خود را یافت كه به طوائف یمن پیوسته و با آنان پیوند زناشوئی برقرار كرده اند. و چون از طرف مادر «جُرْهُمی» بوده از قبایل یمن مهربانی دیده اند[12].
برخی نوشته اند كه چون «بُخْت نَصَّر» از فتح بیت المَقْدِس بپرداخت، برای تسخیر بلاد عرب آماده گشت و با «عَدْنان» بسیار جنگیدند تا بر وی غلبه یافت و بسیاری از یارانش را كشت. «عدنان» با فرزندان خویش به سوی یمن رفت و همانجا بود تا وفات یافت. عدنان را چند پسر بود كه مَعَدّ بر همه آنان سروری یافت[13].
به قول ابن اسحاق: مَعَدّ بن عَدْنان چهار پسر به نامهای: «نِزار»، «قُضاعه»، «قَنَص» و «إیاد» داشت.

جد هجدهم: نِزاربن مَعَدّ سرور و بزرگ فرزندان پدرش بود و در مكّه جای داشت و او را چهار پسر به نامهای «مُضَر»، «رَبیعه»، «أثمار» و «إیاد»[14] بود. دو قبیله «خَشْعَم» و «بَجیله» از أنمار بوجود آمده اند.
مادر «مُضَر» و «إیاد»، «سَوْده» دختر «عَكّ بن عَدْنان» و مادر «رَبیعه» و «أنمار»: «شقیقه» و به قولی «جُمعه» دختر«عَكّ بن عَدْنان» بوده است. دو قبیله بزرگ رَبیعه و مُضَر از نِزار پدید آمده اند.
جد هفدهم: مُضَربن نزار دو پسر داشت: «اَلْیأس»[15] و «عَیْلان» كه مادرشان زنی از قبیله «جُرْهُم» بود.
از رسول اكرم روایت شده است كه فرمود: «لاتَسُبُّوا مُضَرَ ورَبیعهَ فإنَّهما كانا مسلمین» مُضَر و رَبیعه را دشنام ندهید، چه آن دو مسلمان بوده اند»[16].
«مُضَر» سرور فرزندان پدرش و مردی بخشنده و دانا بود. از وی روایت شده كه به فرزندانش گفت: «كسی كه بدی كشت كند پشیمانی بدرود، و بهترین نیكی با شتابتر آن است. پس نفوس خود را در آنچه شما را به صلاح آورد، بر آنچه ناخوش دارد وادار كنید، و در آنچه شما را تباه سازد از آنچه خوش دارد باز دارید، كه در میان صلاح و فساد جز شكیبائی و پرهیزگاری چیزی نیست»[17].
قبایل «بنی ذُبْیان» و «بنی هِلال» و «بنی ثَقیف» از «مُضَر بن نِزار» منشعب شده اند[18].

جد شانزدهم: الیَأس بن مُضَر پس از پدر در میان قبایل بزرگی یافت و او را «سیّد العشیره» لقب دادند. سه پسر به نامهای «مُدْرِكه»، «طابخه»، «قَمَعَه»[19] داشت و مادرشان «خِنْدِف» دختر «عِمْران بن الحاف بن قُضاعه» و نام اصلی وی «لیلی» بود.
قبایلی را كه نسبشان به الیَأس می رسد «بنی خِنْدِف»گویند. یعقوبی گوید: «الیأس را بیماری گرفت و مرگ وی روز پنجشبنه بود».
جد پانزدهم: مُدْرِكه بن الیَأس، نامش «عامر»[20] و كنیه اش «أبوالْهُذیَل» و «أبو خُزَیْمه» بود. «مُدْركه» چهار فرزند داشت: «خُزَیْمه»، «هُذَیْل»، «حارثه» و «غالب»[21]. نسب قبیله «هُذَیْل» و «عبدالله بن مسعود» صحابی معروف به «مُدْرٍكه بن الیَأس» می رسد.
جد چهاردهم: خُزَیْمَه بن مُدْرِكه، كه مادرش «سلمَی» دختر «أسد بن رَبیعه بن نِزار» و به قول ابن اسحاق زنی از «بنی قُضاعه» بود، بعد از پدر حكومت قبایل عرب را داشت و او را چهار پسر به نامهای كِنانه، أسَد، أسَدَه و هُون بود.
نسب قبیله بنی أسد و «قارَه» یعنی «بَنی هُون بن خُزَیْمه» و أُمّ المؤمنین «زَیْنَب» دختر «جَحْش بن رِئاب» و برادرانش «عبدالله» و «عُبَیْدالله»، فرزندان «أُمَیْمَه» دختر «عبدالمطّب» به «خُزَیْمه بن مُدْرِكه» منتهی می شود.

جد سیزدهم: كِنانه بن خُزَیْمَه، كه از وی فضائل بی شماری آشكار گشت و عرب او را بزرگ می داشت، كنیه اش «ابو مُضَر» بود و مادرش «عُوانه» دختر «سَعْد بن قَیْس بن عَیْلان بن مُضَر» و فرزندانش: نَضْر، مالك، عبد مناه، مِلْكان و حُدَال. قبایل: «بَنی لَیْث» و «بَنی عامر» از «كِنانه بن خُزَیْمه» پدید آمده اند.
جد دوازدهم: نَضْر بن كِنانه، مادرش به قول یعقوبی «هاله» دختر «سُوَیْد بن غِطْریف» و به قول ابن اسحاق و طبری و دیگران «بَرّه»[22] دختر «مُرّ بن أدّ بن طابخه» بود.
و فرزندان وی: مالك و یَخْلُد و صَلْت و كنیه اش «أبو الصَّلت» بوده است[23].
یعقوبی می گوید: «نَضْر بن كِنانه» او ل كسی است كه «قُرَیش» نامیده شد گویند او را برای پاكدامنی (تقرّش) و بلند همتی كه داشت «قَرَیش» گفته اند. و به قولی چون بازرگان و دارا بود، و به قولی دیگر مادرش او را «قریش» نامید كه تصغیر «قرش» است و آن جانوری است دریائی. پس كسی كه از فرزندان «نضربن كنانه» نباشد «قرشی» نیست و به قولی دیگر «قریش» را برای آن «قریش» گفته اند كه پس از پراكندگی فراهم شدند، و «تقرش» هم به معنی فراهم گشتن (تجمع) است.

جد یازدهم: مالِك بن نَضْر، مادر وی «عاتكه» دختر «عَدْوان بن عَمْرو بن قَیْس بن[24] عَیْلان» و فرزند وی «فِهربن مالك» بود.
جد دهم: فِهر بن مالك، مادر وی «جَنْدَله» دختر «حارث بن مُضاض بن عَمْرو جُرْهُمی» است و فرزندان وی: غالب، مُحارِب، حارث، أسد و دختری به نام «جَنْدَله» می باشند.
نسب أبو عُبَیْده جرّاح (عامر بن عبدالله بن جرّاح) به «ضَبّه بن حارث بن فِهر» و نسب «ضَحّاك بن قَیْس» به «شَیْبان بن مُحارِب بن فِهر» می رسد و «بنی حارث بن فِهر» و «بَنی مُحارِب بن فِِهر» دو قبیله اند.
برخی قُرَیش را لقب «فِهْر بن مالك» و برخی دیگر «قُریش» را نام و «فِهر» را لقب وی دانسته اند، به گفته اینان «بنی مالك بن نَضْر» و «بنی نَضْربن كِنانه» را اگر از اولاد «فِهْر» نباشند «قُرَشی» نگویند.
جد نهم: غالب بن فِهْر، مادر وی «لیلی» دختر «سَعْد بن هُذَیْل» بود، و فرزندان وی: لُؤَیّ و تَیْسم الأدِرم[25] و فرزندان تَیْسم بن غالب: «بنوأدرم بن غالب» معروف شده اند.
جد هشتم: لُؤَیّ بن غالب، مادر وی: «سَلْمی» دختر «كَعْب بن عَمْرو خُزاعی»[26] بود. و فرزندانش: كَعْب، عامر، سامَه، عَوْف و خُزَیْمه، نسبت قبیله «بنی عامر بن لُؤیّ» به «عامر» می رسد.
نسب أُمّ المؤمنین «سَوْدَه» دختر «زَمَعَه بن قَیْس» و «عَمْرو بن عَبْدوَدّ» به «لُؤَیّ بن غالب» می رسد.

جد هفتم:كَعْب بن لُؤَیّ، مادر وی «ماویَّه» دختر «كَعْب بن قَیْن جَسْر» قُضاعی است. فرزندانش: مُرَّه، عَدِیّ و هُصَیْص، و كنیه اش «أبوهُصَیْص»، نسب «بَنی سَهْم» و «بَنی جُمَح» از جمله: «عَمرو بن عاص سَهْمی» و «عُثْمان بن مَظْعون جُمَحی» صحابی معروف و «صَفْوان بن أمَیَّه بن خَلَف جُمَحی» به «هُصیْص بن كَعْب» و نسب «بنی عَدِیّ» از جمله: «عُمر بن خطّاب بن نُفَیْل» و «سَعید بن زَید بن عَمْرو بن نُفَیْل» به «عَدِیّ بن كَعْب» می رسد.
«كَعْب بن لُؤَیّ» از همه فرزندان پدرش بزرگوارتر و ارجمندتر بود، وی اولین كسی است كه در خطبه اش «أمّا بعد» گفت، و روز جمعه را «جمعه» نامید، و پیش از آن عرب را «عَروبه» می نامیدند، «كَعْب» مردم را در روز جمعه فراهم ساخت و برای آنان سخنرانی كرد و چنین گفت:
«بشنوید و یاد بگیرید، و بفهمید و بدانید، كه شب آرام است، و روز روشن، و زمین بستری هموار،*و آسمان كاخی بلند است و كوه ها میخها، و ستارگان نشانه ها و گذشتگان مانند آیندگان و پسران یادآوری (پدران) اند، پس با خویشان خود پیوند كنید، و دامادهای خود را نگهداری كنید، و مالهای خود را به ثمر آورید، آیا رفته ای را دیده اید كه باز آید، یا مرده ای را كه برانگیخته شود؟ خانه (جاوید) در جلو شماست. و گمان جز آن است كه می گوئید،* حرم (كعبه) خود را آراسته دارید، و بزرگش شمارید و دست از آن باز ندارید، چه زود است خبری بزرگ برسد، و پیامبری بزرگوار از آن بیرون آید». سپس می گفت:
«روزی است و شبی، هر دوری با پیشامدی تازه، برای ما شب و روز آن یكسان است (شب و روز) *هرگاه باز آیند، حوادث تازه ای را به همراه دارند،* و نعمت هائی نیز كه پرده های آن بر ما فرو هشته است، دگرگونی ها و خبرهائی كه بر مردم چیره می شود (مرد را دگرگون می سازد) آنها را گره هائی است كه تلخ آن را نمی توان گشود (به احتمالی: نمی توان شیرین یافت) ، ناگهان پیامبر خدا، محمّد ـصلّ الله علیه و آله ـ می رسد پس خبرهائی می دهد كه گوینده اش بسی راستگوست».
سپس می گفت: «ای كاش (زنده مانده) آنگاه كه خویشان و بستگان دست از یاری حق می كشند، دعوت او را می شنیدم، *اگر (در زمان او) دارای گوشی و دیده ای و دست و پائی بودم، از خوشحالی دعوتش و شادمانی فریادش، مانند شتر نری بر می خاستم و به یاری او می شتافتم».
چون «كَعْب» از دنیا رفت، قُرَیْش روز مرگ او را مبدأ تاریخ خویش قرار دادند و تا «عام الفیل» همچنان مبدأ تاریخ بود.

جد ششم: مُرّه بن كَعْب، مادر وی: «وَحْشِیّه» دختر «شَیْبان بن مُحارب بن فِهْر بن مالك بن نَضْر» است، و فرزندان وی: كِلاب، تَیْسم و یَقَظَه. و كنیه اش «أبو یَقَظَه» (به فتح قاف و ظا) نسب طایفه «بَنی مَخْزوم» از جمله: «أمّ المؤمنین «أمّ سَلَمَه» و «خالد بن وَلید» و «أبوجَهْل: عَمْرو بن هِشام بن مُغیره» به «یَقَظَه» و نسب طائفه «بَنی تَیْسم» از جمله: أبو بكر و طَلْحَه بن عُبَیْدالله، به «تَیْسم بن مُرَّه» می رسد.
جد پنجم: كِلاب بن مُرَّه، مادرش: «هِنْد» دختر «سُرَیْر[27] بن ثَعْلَبَه بن حارث بن (فِهْر بن) مالك (بن نَضْر) بن كِنانه بن خُزَیْمه» است و فرزندانش: «قُصَیّ بن كِلاب» و «زُهْرَه بن كِلاب» و یك دختر، و كنیه اش «أبو زُهْره» و نامش «حكیم»[28] است.
«كِلاب بن مُرَّه» پس از پدر، بزرگواری یافت و شأن و مقامش بالا گرفت و شرافت پدر و نیای مادری برای وی فراهم گردید. چه نیاكان مادرش امر حج را به دست داشتند و ماه ها را حلال و حرام می كردند، و از این رو «نَسَأه» و نیز «قَلامِس»[29] نامیده می شدند.
رسول اكرم در باره دو فرزند «كِلاب بن مُرَّه» یعنی «قُصَیّ» و «زُهْرَه» گفت: صریحا قُرَیْشٍ ابْنا كِلابٍ (دو بطن خالص قریش دو پسر كِلاب اند).
نسب بَنی زُهْره، از جمله: «آمنه» دختر «وَهْب بن عَبْدمَناف بن زُهْرَه» مادر بزرگوار رسول اكرم و «سَعْد بن أبی وَقّاص: مالك بن أهیَبْ بن عبد مَناف» زُهری برادر زاده حضرت «آمنه» و «هاشم بن عُتبه بن أبی وَقّاص» معروف به «مِرْقال» برادر زاده سَعْد، و از شهدای صفّین و أصحاب أمیرالمؤمنین و «عبدالرحمن بن عَوْف زُهْری» به «زُهْرَه بن كِلاب» می رسد.

جد چهارم: قُصَیّ بن كِلاب، مادرش «فاطمه» دختر «سَعْد بن سَیَل» (به فتح سین و یاء) است. و فرزندانش: عَبْد مَناف، عبدالدّار، عبدالعُزّی و عبد قُصَیّ و دو دختر،. كنیه اش «أبوالمُغیره»[30] و نامش زَید و لقب دومش «مُجَمِّع».
مادر قُصَیّ، پس از وفات شوهرش: «كِلاب» به ازدواج «رَبیعه بن حَرام عُذْری» در آمد، و «رَبیعه» وی را به سرزمین قوم خویش برد.
فاطمه، فرزند خردسال خویش: «قُضَیّ» را كه نامش «زَیْد» بود با خود همراه برد و چون از سرزمین پدرانش دور گشت، او را «قُصَیّ» نامید.
چون قُصَیّ در خانه «رَبیعه» به جوانی رسید، مردی از «بَنی عُذْره» به او گفت: به قوم خود ملحق شو كه از ما نیستی، گفت: مگر من از كدام قبیله ام؟ گفت: از مادرت بپرس. قُصَیّ از مادرش جویا شد و او گفت: تو هم خود، و هم از حیث پدر و نسب از او بزرگوارتری. توئی فرزند «كِلاب بن مُرَّه» و قوم تو نزدیكان خدا و در حرم اویند. قُصَیّ تا رسیدن ماه حرام صبر كرد. و آنگاه با حاجیان «قُضاعه» به مكّه آمد تا آنكه بزرگ و بزرگوار شد، و فرزندانی از وی پدید آمدند. در این موقع دربانی و كلید داری خانه كعبه با قبیله «خُزاعه» بود كه پس از «جُرْهُمیان» بر مكّه غالب شده بودند. و اجازه حجّ (حركت از عرفات، و اجازه رمی جَمَرات، و كوچ كردن از منی) با قبیله «صوفه» یعنی «غَوْث بن مُرّ بن أدّ بن طابخه» كه خود و فززندان وی را «صوفه» می گفتند، بود.

جد سوم: عَبْدمَناف بن قُصَیّ، مادرش «حُبَّی» دختر «حُلَیْل خٌزاعی» است و فرزندانش: هاشم، عَبْدشَمس، مُطَّلِب، نَوْفَل، أبوعَمْرو و شش دختر. و كنیه اش: «أبوعَبْدشَمْس» و نامش: «مُغَیْره» و او را «قَمَرالبَطحاء» می گفتند[31].
نسب «عُبَیْده بن حارث» شهید بدر و «محمّدبن ادریس شافعی» به «مُطَّلِب بن عَبْدمَناف» و نسب «بنی أُمیَّه» به «عبدشَمْس» می رسد.
چون «قُصَیّ» از دنیا رفت و در «حَجون»[32] دفن شد، «عبدمَناف بن قُصَیّ» سروری یافت و مقامش بالاگرفت و امور مكّه بدون نزاع و اختلاف به دست فرزندان «قُصَیّ» اداره می شد.
نسب «بنی عبدشَمْس» از جمله: «بنی أُمیَّه» و «بنی مُطَّلِب» و «بنی نَوْفَل» به «عبدمَناف» می رسد.

جد دوم: هاشم بن عَبْدمَناف، مادرش: «عاتكه» دختر «مُرَّه بن هِلال بن فالج» است، یكی از دوازده عاتكه ای كه در میان مادران رسول اكرم بوده اند و نامشان در تاریخ یعقوبی و مآخذ دیگر به تفصیل ذكر شده[33] و روایت شده است كه رسول خدا بسیار می گفت: «أنا ابنُ العواتك» (منم پسر عاتكه ها) و نیز می گفت: «أنَا ابنُ العواتِكِ من سُلَیْمٍ» (منم پسر عاتكه ها از بنی سُلَیْم).
و فرزندان وی: عبدالمُطَّلِب، أسد، أبو صَیْفیّ، نَضْله و پنج دختر، و كنیه اش: «أبونَضْله»، نامش: عَمْرو و معروف به «عَمْرو العُلَی» و القاب وی: هاشم و «قمر» و «زاد الرّاكب»[34] بود. پس از وفات «عبدمَناف» و «عبدالدّار» میان «بنی عَبدمَناف» یعنی «هاشم» و «عَبدشَمْس» و «مُطَّلِب» و «نَوْفَل» و «بنی عبدالدّار» كه سرورشان «عامربن هاشم بن عَبْدمَناف بن عبدالدّار» بود بر سر مناصب كعبه نزاعی سخت در گرفت. «بنی أسدبن عَبدالعُزّی» و «بنی زُهْره بن كِلاب» و «بنی تَیم بن مُرَّه» و «بنی حارث بن فهر» با «بنی عَبْدمَناف» همراه شدند و میانشان پیمانی منعقد شد كه به «حِلْف الُمطَیَّبین» معروف گشت.
«بنی مًخْزوم» و «بنی سَهْم» و «بنی جُمَح» و «بنی عَدِیّ» با «بنی عبدالدّار» هم پیمان گشتند و «أحلاف»[35]نامیده شدند، و «بنی عامر بن لُؤَیّ» و «بنی مُحارب بن فِهْر» بی طرف ماندند.

با این ترتیب مقدمات جنگ میان طوائف قُرَیْش فراهم گشت، اما جنگ روی نداد و با یكدیگر صلح كردند، و قرار بر این شد كه «سِقایت» و «رِفادت» به «بنی عبدمناف» داده شود، «حِجابت» و «لِواء» و «دارالنّدوه» به دست «بنی عبدالدّار» باشد، در میان «بنی عبدمناف»، «هاشم» متصدی رِفادت و سقایت گردید، چه برادر بزرگترش «عبدشمس» هم فقیر و هم عیالوار بود، و هم بیشتر اوقات به سفر می رفت و كم در مكّه اقامت داشت. به گفته یعقوبی، دو پیمان: «مُطَیَّبین» و «لَعَقه» در زمان «عبدالمُطَّلِب بن هاشم» به انجام رسید، و دختر عبدالمُطّلِب كاسه طیب را برای «مُطَیَّبین» فراهم ساخت، كه دست در آن فرو بردند.
در موسم حجّ «هاشم» در میان قًُرَیْش به پا می خاست و چنین می گفت:
«ای گروه قًرَیْش، شما همسایگان خدا و أهل بیت الحرام او هستید، در این موقع زُوّار خدا (و حاجیان خانه او) نزد شما می آیند، تا حرمت خانه او را بزرگ دارند و اینان میهمانان خدایند، و سزاوارترین میهمان به این كه گرامی داشته شود، میهمان خداست. خدا شما را برای این كار بگزید و به این افتخار سرفراز داشت، سپس حقوق همسایگی شما را بهتر از هر همسایه ای برای همسایه اش رعایت فرمود، پس میهمانان و زائران او را گرامی دارید. زیرا كه ایشان، ژولیده و غبارآلوده از هر شهری بر شتر لاغر مانند چوبه های تیر، می رسند، در حالی كه خسته و بدبو و ناشسته و نادار گشته اند، پس آنان را پذیرائی كنید و بی نیازشان سازید (پس برای ایشان چیزی فراهم سازید، تا در این ایامی كه ناچار باید در مكّه بمانند برای ایشان خوراكی تهیه كنید، چه سوگند به خدا اگر مرا ثروتی برای این كار به قدر كفایت می بود، زحمت آن را به شما نمی دادم) [36].

«هاشم» حاجیان را در مكّه و مِنی، عَرَفات و مَشْعَر، غذا می داد و برای آنان نان و گوشت و روغن و سَویق تریت می كرد، و آب را همراهشان می برد، تا وقتی كه مردم متفرق می شدند و به شهرهای خود رهسپار می گشتند و نیز در سال قحطی برای قوم خود نان خرد كرده و تریت می ساخت و بدین جهت «هاشم» نامیده شد.
«هاشم» نخستین كسی بود كه دو سفر بازرگانی: زمستانی و تابستانی، یعنی: «دو رحله شتاء و صیف»[37] را برای قُرَیْش برقرار ساخت. سفری در زمستان به شام و سفری در تابستان به حَبَشه[38]. یا سفری در زمستان به یمن و عراق و سفری در تابستان به شام و فلسطین[39].
و نیز می گویند كه «عبدشَمْس» برادر «هاشم» با پادشاه حبشه چنین پیمانی بسته بود، و نَوْفَل با پادشاه و مطَّلب با پادشاه یَمَن[40]. مطرود بن كَعْب خُزاعی درباره هاشم گفته است:
عَمْرو الَّذی هَشَم الثَّریدَ لقومِه قَوْمٍ بِمَكّّه مُسْنتینَ عِجافٍ
سُنَّتْ إلَیْهِ الرِّحْلَتانِ كِلاهُما سَفَرُ*الشِّتاء وَرِحْلِهُ الأصیاف[41]
«آن عَمْرو كه برای قوم خود، قومی كه در مكّه قحطی زده و لاغِر شده بودند تَریت خرد كرد، دو سفر تابستانی و زمستانی به وسییله او برقرار گشت».

نسب «بَنی هاشم» عموماً به «هاشم بن عَبْدمَناف» می رسد و مادر أمیرالمؤمنین ـ علیه السلام* ـ «فاطمه» دختر «أسد بن هاشم» است. «هاشم» در یكی از سفرهای شام در «غَرَّه» وفات كرد، سپس «عَبْدشَمْس» در مكّه، آنگاه «مطَّلِب» در «رَدْمان» یَمَن، و پس از او نَوْفَل در «سَلْمان» عراق درگذشتند.
جد اول: عَبْدالمطَّلِب بن هاشم، مادرش «سَلْمی» دختر «عَمْرو بن زَیْد بن لَبید (بن حرَام) بن خداش بن عامر بن غَنْم بن عَدِیّ بن نَجّار: تَیْم الاّت بن ثَعْلَبَه بن عَمْرو بن خَزْرَج» بود و فرزندانش: عبّاس، حَمْزه، عبدالله، أبوطالب، (عبدمَناف) ، زُبَیْر، حارث، حَجْل (غَیْداق) ، مُقَوًّم (عبدالكَعْبه) ، ضِرار أبولَهَب (عَبْدالْعُزّی) [42]، قُشَم[43] و شش دختر از جمله: «عاتكه» مادر «عبدالله بن أبی أُمیَّه مَخْزومی» برادر پدری «أُمّ سَلَمَه» كه چون مادرش نیز عاتكه نام داشت بعضی به اشتباه او را دختر عمّه رسول اكرم نوشته اند، و «أُمَیْمَه» مادر أُمّ المؤمنین «زَیْنَب» دختر «جَحْش أسدی» و برادرش «عبدالله بن جَحْش» شهید أُحُد. و «صفیّه» مادر «زُبَیْر بن عوّام» و «بَرَّه» مادر «أبوسَلَمه مَخْزومی».
كنیه عبدالمُطَّلِب «أبوالحارث» و نامش «شَیْبَه الْحَمْد» و نام اولش «عامر» بوده است[44].

نسب ائمه معصومین ـ*علیهم السلام ـ و همه طالبیان[45] كه انسابشان در كتاب «عمده الطّالب فی أنساب آل أبی طالب» تألیف «جمال الدّین أحمد بن علی حسینی» معروف به «ابن عِنَبَه» متوفّی به سال 828 هجری و شرح فداكاری آنان در كتاب «مَقاتِل الطّالبییّین» تألیف «أبوالفرج علیّ بن حسین اصفهانی» متوفّی به سال 356 هجری آمده است به «أبوطالب بن عبدالمُطَّلِب» و نسب «بنی العبّاس» از جمله: 37 نفر از خلفای عبّاسی عراق (132 - 656 ه.) به «عبّاس بن عبدالمُطّلِب» و نسب 17 نفر خلفای عبّاسی مصر (659 - 923) به سی و پنجمین خلیفه عبّاسی عراق یعنی «الظّاهر بالله» (622 - 623) می رسد[46].
«هاشم» در یكی از سفرهای خود به مدینه با «سَلْمَی» دختر «عَمْرو بن خَزْرَجی» ازدواج كرد و «عَبْدالمُطَّلِب» از وی تولّد یافت، و در موقع وفات «هاشم»، «عَبْدالمُطَّلِب» نزد مادر خویش در مدینه ماند و هنوز پسری نابالغ بود. «مُطَّلِب بن عَبْدمَناف» بعد از برادرش «هاشم» امر مكّه و سِقایت و رِفادت حاجیان را به عهده گرفت، و چون «عَبْدالمُطَّلِب» بزرگ شد مُطَّلِب خود به مدینه رفت و از مادر وی اجازه گرفت و او را با خود به مكّه آورد، و چون او را در ردیف خویش سوار كرده بود مردم بی خبر از حقیقت امر گفتند: «مُطَّلِب» بنده ای خریده است، اما «مُطَّلِب» می گفت: وای برشما این پسر برادر من «هاشم» است، و او را از مدینه می آورم.

از آن روز برای او نام «عَبْدالمُطَّلِب» معروف گشت، و نام اصلی وی كه شَیْبه یا شَیْبَه الْحَمْد بود از یاد رفت.
چون «مُطَّلِب» در «رِدْمان» یَمَن وفات یافت. «عَبْدالمُطَّلِب» در مكّه به سروری و بزرگواری و آقائی رسید، و آوازه او بلند و برتری اش آشكار گشت و قُرَیْش هم سروری او را پذیرفتند.
«عَبْدالمُطَّلِب» پس از آنكه داستان اصحاب فیل به انجام رسید، اشعاری گفت كه یعقوبی آن را نقل كرده است[47]. و اشعاری دیگر كه مجلسی از مجالس مفید، و امالی شیخ طوسی، و كنز كراجكی نقل كرده است[48]. شیخ طوسی در مصباح المُتَهَجّد می گوید: در دهم ماه ربیع الاول و هشت سالگی رسول اكرم، سال هشتم عام الفیل، «عَبْدالمُطَّلِب» وفات یافت[49]. قبر «عَبْدالمُطَّلِب» و «عَبْدمَناف» و «أبوطالب» و أمّ المؤمنین «خَدیجه» در حَجون واقع، و به «قبرستان أبو طالب» معروف است[50].

دختران «عَبْدالمُطَّلِب»: صَفِیّه، بَرَّه، عاتكه، أُمّ حَكیم: بَیْضاء، أمَیْمه و أرْوَی هركدام پیش از مرگ پدر و به امر وی مرثیّه ای گفته اند كه ابن اسحاق آن را نقل كرده است[51].
«عبدالله» پدر رسول خدا در بیست و پنچ سالگی، در مدینه نزد دائی های پدرش طایفه «بَنی النَّجّار» در خانه ای معروف به «دار النّابغه» وفات كرد[52]به قول مشهور. وفات وی پیش از میلاد رسول خدا روی داد، اما یعقوبی همین قول مشهور را خلاف اجماع گفته، و به موجب روایتی از «جعفربن محمد» ـ علیهما السّلام ـ، وفات او را دو ماه پس از ولادت رسول خدا دانسته[53]و سپس قول یك سال پس از میلاد را هم از كسانی نقل كرده است: قول 28 ماه پس از میلاد و قول هفت ماه پس از میلاد هم نقل شده است[54].
علت وفات عبدالله را در مدینه چنین نوشته اند كه برای تجارت با كاروان قریش رهسپار شد، و در بازگشتن از شام در اثر بیماری، در مدینه در میان «بنی عدیّ بن النّجّار» توقف كرد، یك ماه بستری بود، و چون كاروان قریش به مكه رفتند و «عَبْدالمُطَّلِب» از حال وی جویا شد، بزرگترین فرزند خود حارث را نزد وی به مدینه فرستاد، اما هنگامی «حارث» به مدینه رسید كه «عبدالله» وفات كرده بود.
به قول واقدی: از «عبدالله» كنیزی به نام «أُمّ اَیْمَن» و پنج شتر و یك گله گوسفند و به قول ابن اثیر: شمشیری كهن و پولی نیز به جای ماند كه رسول خدا آنها را ارث برد[55].
مادر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ

«آمنه» دختر«وَهْب» بن عَبْدمَناف بن زُهْره بن كِلاب» كه ده سال و به قولی ده سال و اندی پس از واقعه حفر زَمْزم، ویك سال پس از آن كه «عَبْدالمُطَّلِب» برای آزادی «عبدالله» از كشته شدن صد شتر فدیه داد، به ازدواج «عبدالله» در آمد، وشش سال و سه ماه پس از ولادت رسول خدا[56]، در سفری كه فرزند خویش را به مدینه برده بود تا خویشان مادری وی (از طرف مادر عبدالمطّب) یعنی «بنی عَدِیّ بن النّجّار» او را ببینند، هنگام بازگشتن به مكه در سی سالگی در «أبْواء» وفات كرد و همانجا دفن شد.
«علّامه مجلسی» می گوید: شیعه امامیه بر ایمان «أبوطالب» و «آمنه» دختر «وَهْب» و «عبدالله بن عبدالمطّلب» و اجداد رسول خدا تا آدم ـ علیه السّلام ـ اجماع دارند[57].
نسب رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ
محمّد بن عبدالله بن عبدالمطّلب (شَیْبه الحَمد، عامر) بن هاشم (عَمْرو العُلَی) بن عَبْدمَناف (مُغیره) بن قُصَیّ (زَید) بن كِلاب (حكیم) بن مُرَّه بن كَعْب بن لُؤَیّ بن غالب بن فِهْر (قریش) بن مالك بن نَضْر (قَیْس) بن كنانه بن خُزَیْمه بن مُدْركه (عمرو) بن الیَأسن نِزار (خلدان) بن معدّ بن عدنان ـ*علیهم السّلام ـ.




[1] . نسب بنی اسرائیل: یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم و بنی عیصو بن اسحاق. یعنی: «أدمیان» كه از بین رفته اند، در ابراهیم خلیل یا رسول خدا یكی می شود.
[2] . بحارالانوار ج 15 ص 105 . یعنی: هرگاه نسب من به عدنان رسید از ذكر اجداد جلوتر خودداری كنید.
[3] . بحارالانوار ج 15 ص 105، التنبیه والاشراف، ص 195، الجامع الصغیر، ج 2 ص 90. یعنی نسب شناسان نادرست گفته اند، خداوند متعال گفته است از آنان جماعت های بسیاری را هلاك كرده ایم. (سوره فرقان، آیه 38).
[4] . بفتح عین و سكون دال.
[5] .رك: تورات، سفر پیدایش، باب 25، آیه 18. باب 37، آیه 25، سفرداوران باب 6، آیه 33. باب 7، آیه 12، باب 8، آیه 24. كتاب اشعیای نبی. باب 21، آیه 16 - 17. كتاب ارمیای نبی، باب 49، آیه 28. غزل غزل های سلیمان، باب اول، آیه 5.
[6] . در تورات: سفر تكوین، باب 10، آیه 21- 30 و نیزاول تواریخ، باب اول،*آیه 17- 23: یقطان بن عابر بن شالح بن ارفكشاد بن سام بن نوح آمده است.
[7] . قصص هود در سوره های اعراف 60 - 72، هود 50 -60، 89. شعراء 123 - 140. و قصص صالح در سوره های اعراف 73 -79. هود 61- 68. شعراء 141 - 159. نمل 45 - 53. قمر 23 - 31. شمس 11 - 15 و نیز نام صالح در سوره هود 89، و نیز داستان ثمود در سوره ذاریات 43 - 46. و داستان عاد و ثمود در سوره حاقه 4 - 7، فصلت 13 - 18 آمده است.
دیار و مساكن قوم ثمود در وادی القری میان مدینه و شام، همان «حجر» بود كه در قرآن مجید آمده است.
به عقیده برخی، عاد و «عادارم» همان «هدورام» است كه در تورات: سفر تكوین باب 10، آیه 27 و اول تواریخ، باب 1، آیه 21، جزو فرزندان یقطان (یعنی قحطان) ذكر شده است و گمان دارند كه قبیله وی در ساحل جنوبی عربستان سكونت داشته اند (ر.ك: قاموس كتاب مقدس، ص 920)، اما قوم ثمود در شمال حجاز مسكن داشته و از قدیمی ترین اقوام عرب شمالی بوده اند.
[8] . سفر تكوین، باب 25، آیه 3.
[9] . Godisitae
[10] . بفتح میم و عین و تشدید دال.
[11] . ترجمه تاریخ یعقوبی: ج 1، ص 278.
[12] . تاریخ الامم و الملوك: ج 2، ص 27، الكامل ج 2، ص 21.
[13] . ترجمه تاریخ یعقوبی: ج 1، ص 278.
[14] . قس بن ساعده ایادی خطیب معروف عرب، و ابو داود ایادی: جاربه بن حجاج، شاعر معروف عرب، به ایاد بن نزار نسبت داده می شوند. و قبایل بنی بكر بن وائل، بنی تغلب بن وائل، بنی عنز بن وائل، و بنی عبدالقیس كه در نسبت به آنان، عَبْدیّ، قَیْسیّ و عَبْقسیّ نیز گویند و بنی عنزه (بفتح عین و نون) بن اسد بن ربیعه و بنی نمر بن قاسط، به ربیعه بن نزار (جوامع السیره ص4).
[15] . در بعضی از صفحات جلد اول كتاب سیره ابن هشام كلمه الیاس به كسر همزه قطع در اول مانند الیاس پیغمبر ضبط شده است (ص 77) ولی ظاهراً این اشتباه است و چنانكه از كتاب تاج العروس (ماده الس و یأس) به دست می آید، كلمه الیاس در الیاس بن مضر از ماده یأس است و الف و لام آن مانند الف و لام الفضل است (رجوع شود به ج 4).ه.
[16] . ر.ك: ترجمه تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 285.
[17] . مدرك سابق، ص 284.
[18] . از قبیله بنی ذبیان است: نابغه ذُبیان شاعر معروف عرب، از اصحب معلقات عشر و از قبیله بنی هلال است: سُلَیْم بن قَیْس هِلالی از اصحاب امیرالمؤمنین و حسنین و سجاد و باقر ـ علیهم السلام ـ. و از قبیله بنی ثقیف است عروه بن مسعود ثقفی و مختار بن أبی عُبَیْد ثَقَفیّ و حَجاج بن یوسُف ثَقَقیّ . و دیگر قبایل قَیْس: سُلَیْم، مازِن، فَزارَه، عَبْس، أشْجَع، مُرَّه، غَطَفان، عُقَیْل، قُشَیْر، حَریش، جَعْده،عَجْلان، كِلاب، بَكّاء، سُواءه، بنوجُشَم، بنَونَصْر، سَعْد، هَوازِن، مُحارِب، عَدْوان، فَهْم، باهِلَه، غَنیّ، طُفاوه و غیره به مُضَر منتسب است.
[19] . نامشان به ترتیب عامر، عَمرو و عُمیر است.
[20] . ر.ك: مروج الذهب،*ج 1، ص 74 - 75.
[21] . به قول ابن اسحاق، اما به قول طبری نام وی «عمرو» بود.
[22] . آنچه در معارف ابن قتیبه ص 30، 50 و تاریخ طبری، ج 2، ص 23 - 24 و الكامل ج 3، ص 18 و سیره النبی ج1، ص 102 آمده است كه مادر نَضْربن كِنانه «بَرّه» دختر «مُرّ أدّ بن طابخه» بود كه پیش از این زن خُزَیْمه پدر كِنانه بوده است. غلطی است كه علمای انساب به آن گرفتار شده اند، و جاحظ در كتاب «الاصنام» بر آن تنبیه كرده و گفته است: كنانه بن خزیمه زن پدرش را گرفت و از وی هیچ فرزندی نداشت و زنی دیگر همنام او یعنی بَرّه دختر مُرّ بن أدّ بن طابخه داشت كه مادر نضربن كنانه بود. (ر.ك معارف ابن قتیبه، ص 30، حاشیه).
[23] . فرزندان صلت در قبیله خزاعه در آمدند و از آنهاست: كُشَیِّربن عبدالرَّحمن خُزاعی، شاعر طبقه دوم از شعرای اسلامی كه از طایفه بَنی مُلَیْح بن عَمْرو خُزاعی است كه صلت بن نضر نسبت داده می شوند. وفات «كًشیّرعَزّه» در سال 105 روی داد و امام باقر ـ علیه السلام ـ در تشییع وی شركت فرمود (ر.ك: طبقات فحول الشعراء ص 452، سفینإ البحار، ج 2، ص 471، سیره ابن هشام، ج 1، ص 104، وفیات الاعیان، ج 3، ص 265،*رقم 519، ترجمه تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 296.
[24] . بعضی از كتب كلمه ابن را ندارد (ر.ك به: جمهره انساب العرب ص 10، 243، 247، 468، 480 وغیره، چاپ سوم دارالمعارف مصر و به معارف ابن قتیبه ص 64 س 2و 14 ، ص 79 س 7 و غیره) .م.
[25] . ویعلب و وهب و كثیر و حراق كه از ایشان نسلی باقی نماند (ترجمه یعقوبی، ص 298) و قیس بن غالب (ابن هشام، ج 1، ص 99، ط مصطفی حلبی 1355.م.)
[26] . یاسلمی، دختر عمرو بن ربیعه خزاعی (ترجمه تاریخ یعقوبی، ص 298 پاورقی 1) یا عاتكه دختر یَخْلُد بن نَضْر بن كِنانه (الكامل، ج 2، ص 16).
[27] . سُرَیْر اول كسی است كه ماه های حرام را جابجا كرد (یعقوبی).
[28] . حكیمُ بن مُرّه سادَ الْوَرَی بِبذلِ الَّنوالِ و كَفِّ الأَذی
أَباحَ الْعَشیرهَ إِفضاله و جَنَّبَها طارقاتِ الرَّدَی (عمده الطالب، ص 26).
[29] . قَلامِس: جمع قَلَمَّس بر وزن عَمَلَّس: مردی از كنانه كه نزد جَمْره عَقَبه می ایستاد و می گفت: خدایا من ماه ها را پس و پیش می كنم (رجوع شود به قاموس).
[30] . چه نام عبد مناف «مغیره» بود.
[31] . چنانكه عبدالله بن عَبْدالْمُطَّلِب «قمر حَرَم» و عباس بن امیرالمؤمنین «قمر بنی هاشم» گفته می شدند (قمر بنی هاشم).
[32] . حجون به فتح حاء، كوه یا مكانی است در مكه (معجم البلدان، ج 2، ص 225 چاپ بیروت 1375ه.)م.
[33] . ر.ك: ترجمه تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 517-520.
[34] . عمده الطالب، ص 25.
[35] . و نیز «لَعَقه» یعنی خون لیسان، چه بنی سَهْم كه از «حِلْف المُطَیَّبین» خبر یافتند، گاوی كشتند و گفتند: هركس دست خود را در خون آن داخل كند و آن را بلیسد از ماست. بَنی سَهْم و بنی عبدالدّار و بنی جُمَح و بَنی عَدِیّ و بنی مَخْزوم دست های خود را در آن فرو بردند و «لَعَقه»یعنی خون لیسان نامیده شدند. (ترجمه تاریخ یعقوبی، ص 322).
[36] . ر.ك: ترجمه تاریخ یعقوبی، ص 311-312، سیره النبی،*ج 1، ص 147، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 457 و نیز در ص 458 از شرح نهج البلاغه در هم چنین در جمهره خطب العرب، ج 1، ص 32،*خطبه دیگری نیز از هاشم نقل شده است.
[37] . قرآن مجید، سوره قریش.
[38] . تاریخ یعقوبی، ج1، ص 243.
[39] . در این باره به كتب تفاسیر مانند طبری، فخررازی، تبیان شیخ طوسی، مجمع البیان، آلوسی و غیره، تفسیر سوره قریش و نیز به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 15، ص 202 و 210 چاپ عیسی البابی 1962 م و بحارالانوار ج 15، ص 123 چاپ علوی و آخوندی مراجعه شود.م.
[40] . تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 244، جاپ بیروت 1379 ه. و تفسیر آلوسی ج 30، ص 240، چاپ بیروت نقل از بحر و غیره.م.
[41] . در نسخه به جای مسنتین (به باء) مسنتون (به واو) و به جای الاصیاف (به صاد مهمله) الاضیاف (به ضاد معجمه) بود، اینجانب با توجه به منابع و معنی، شعر را به ابن نحو تصحیح كردم.م.
[42] . سیره النبی، ج 1، ص 119.
[43] . برخی غیداق و حَجْل را دو نفر شمرده و نا حجل را «مُغیره» نوشته و برای عبدالمطل داوزده پسر نوشته اند (نسب قُرَیْش) برخی دیگر مُقَوَّم و عَبْدالكَعْبه را نیز دو نفر دانسته و بدین ترتیب پسران عبدالمطلب را سیزده نفر شمرده اند، بعضی مثل ابن هشام، قشم را هم ذكر نكرده و پسران عبدالمطلب را ده نفر دانسته اند (مصباح الأسرار، ص 179،*نقل از ذخائر العقبی).
[44] . عبدالمطلب را ده نام بود كه عرب و پادشاهان ایران و حبشه و روم او را به آن نام ها می شناختند. از جمله: عامر، شَیْبَه الْحَمْد، سَیّدالبَطْحاء، ساقی الحَجیج، ساقی الغَیْث، غَیْث الوَرَی فی العام الجَدْب، أبو السّاده العَشَره. عبدالمطّلب . حافر زَمْزَم (بحار، ج 15، ص 128) و ابراهیم ثانی (تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 11 چاپ بیروت 1379 ه.) و از معارف ابن قتیبه نقل شده كه او را «فیاض» و «مطعم طیر السماء» می گفته اند و مستجاب الدعوه بوده است.
[45] . یعنی: بنی علی، بنی جعفر و بنی عقیل.
[46] . نسب بنی حارث و بنی أبی لهب نیز به عبدالمطلب می رسد.
[47] . ر.ك: ترجمه تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 330.
[48] . ر.ك: بحار، ج 15، ص 132، 140-141.
[49] . ص 553.
[50] . در كتاب عیون اخبار الرضا، ص 306. و أمالی صدوق، ص 107و ج 15 بحار چاپ جدید، ص 125-126، اشعاری از عبدالمطلب نقل شده است كه امام علی بن موسی الرضا آنها را برای ریان بن صلت خواند.
[51] . ر.ك: سیره النبی، ج 1، ص 181-186.
[52] . و نیز در همان دار نابغه جَعْدی دفن شد (الكامل).
[53] . كلینی نیز همین قول را اختیار كرده است (ر.ك: اصول كافی، ج 1، ص 439).
[54] . اسدالغابه، ج 1، ص 13، و بحارالانوار، ج 15، ص 125. به علاوه مسعودی قول یك ماه پس از میلاد و سال دوم میلاد را نیز نقل كرده است (التنبیه والاشراف ص 196).
[55] . ر.ك: بحار، ج 15، ص 125،*اسدالغابه، ج 1، ص 14.
[56] . و به قول كلینی در كافی، ج 1، ص 439: چهار سال.
[57] . ر.ك. به : مرآت العقول (شرح كافی) ج 1، جزء 3، ص 364، 36 سال 1321، در این خصوص روایات بسیاری هم وارد شده است، ر.ك. به: اصول كافی، چاپ آخوندی، ج 1، ص 444،*به بعد حدیث 17 و 18، 21، 28، 32، 33و ..... و به بحارالانوار، ج 15، باب 1، ص 3، حدیث 2 به بعد .م. ابراهيم آيتي - تاريخ پيامبر اسلام، با اندكي تلخيص، ص1 - 53
ولادت پیامبر اسلام(ص)

عموم سیره نویسان اتّفاق دارند كه تولّد پیامبر گرامی اسلام - صلی الله علیه و آله- در عام الفیل در سال 570 میلادی بوده است. زیرا آن حضرت به طور قطع، در سال 632 میلادی درگذشته است و سنّ مبارك او 62 تا 63 سال بوده است. بنابر این، ولادت او در حدود 570 میلادی خواهد بود.
اكثر محدثان و مورخان بر این قول اتفاق دارند كه تولد پیامبر، در ماه « ربیع الاول » بوده، ولی در روز تولد او اختلاف دارند. معروف میان محدّثان شیعه این است كه آن حضرت، در هفدهم ربیع الاول، روز جمعه، پس از طلوع فجر چشم به دنیا گشود؛ و مشهور میان اهل تسنن این است كه ولادت آن حضرت، در روز دوشنبه دوازدهم همان ماه اتفاق افتاده است[1].
مراسم نامگذاری پیامبر اسلام
روز هفتم فرا رسید. « عبدالمطلب »، برای عرض سپاسگزاری به درگاه الهی گوسفندی كشت و گروهی را دعوت نمود و در آن جشن باشكوه، كه از عموم قریش دعوت شده بود؛ نام فرزند خود را « محمّد » گذارد. وقتی از او پرسیدند: چرا نام فرزند خود را محمد انتخاب كردید، در صورتی كه این نام در میان اعراب كم سابقه است؟ گفت: خواستم كه در آسمان و زمین ستوده باشد. در این باره « حسان بن ثابت » شاعر رسول خدا چنین می گوید:
فشــــق له من اسمه لیجله فذوالعرش محمود و هذا محمد
آفریدگار، نامی از اسم خود برای پیامبر مشتق نمود. از این جهت خدا « محمود » (پسندیده) و پیامبر او « محمد » (ستوده) است و هر دو كلمه از یك مادّه مشتقند و یك معنی را می رسانند[2].
قطعاً الهام غیبی در انتخاب این نام بی دخالت نبوده است. زیرا نام محمد، اگر چه در میان اعراب معروف بود، ولی كمتر كسی تا آن زمان به آن نام نامیده شده بود. طبقِ آمار دقیقی كه بعضی از تاریخ نویسان به دست آورده اند، تا آن روز فقط شانزده نفر به این اسم نامگذاری شده بودند. چنانكه شاعر در این باره گوید:
ان الذین سموا باسم محمّد من قبل خیر الناس ضعف ثمان[3]
كسانی كه به نام محمد، پیش از پیامبر اسلام نام گذاری شده بودند، شانزده نفر بودند.
« احمد » یكی از نام های مشهور پیامبر اسلام بود
هر كس مختصر مطالعه ای در تاریخ زندگی رسول اكرم ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ داشته باشد؛ می داند كه آن حضرت، از دوران كودكی دو نام داشت و مردم او را با هر دو نام خطاب می كردند. یكی « محمد » كه جد بزرگوارش عبدالمطلب برای او انتخاب كرده بود، و دیگری « احمد » كه مادرش آمنه او را به آن، نامیده بود. این مطلب یكی از مسلمات تاریخ اسلام است و سیره نویسان این مطلب را نقل كرده اند و مشروح این مطلب را در سیره حلبی می توانید بخوانید[4].
عموی گرامی وی، « ابوطالب » كه پس از درگذشت « عبدالمطلب » كفالت و سرپرستی « محمد » به او واگذار شده بود؛ با عشق و علاقه زائد الوصفی، چهل و دو سال تمام، پروانه وار به گرد شمع وجود وی گشت، و از بذل جان و مال در حراست و حفاظت او دریغ ننمود. در اشعاری كه درباره برادرزاده خود سروده، گاهی از او به نام « محمد »، و گاهی به نام « احمد » اسم برده است و این خود حاكی از آن است كه در آن زمان یكی از نامهای معروف وی همان « احمد » بوده است.
دوران شیرخوارگی پیامبر
نوزاد قریش فقط سه روز از مادر خود شیر خورد، و پس از او، دو زن دیگر به افتخار دایگی پیامبر نائل شده اند:
1ـ ثویبه: كنیز ابولهب كه چهار ماه او را شیر داد. عمل او، تا آخرین لحظات مورد تقدیر رسول خدا و همسر پاك او (خدیجه) بود. وی قبلاً حمزه عموی پیامبر را نیز شیر داده بود. پس از بعثت، پیامبر كسی را فرستاد تا او را از « ابولهب » بخرد. وی امتناع ورزید، امّا تا آخر عمر از كمك های پیامبر بهره مند بود. هنگامی كه پیامبر اكرم از جنگ خیبر بر می گشت، از مرگ او آگاه شد و آثار تأثر در چهره مباركش پدید آمد. از فرزند او سراغ گرفت تا در حقّ او نیكی كند، ولی خبر یافت كه او زودتر از مادر خود فوت كرده است[5].
2ـ حلیمه: دختر ابی ذؤیب كه از قبیله سعد بن بكر بن هوازن بوده است و فرزندان او عبارت بودند از: عبدالله، انیسه، شیماء؛ آخرین فرزند او از پیامبر اكرم پرستاری نیز نموده است. رسم اشراف عرب این بود كه فرزندان خود را به دایه ها می سپردند؛ و دایگان معمولاً در بیرون شهرها زندگی می كردند تا كودكان را در هوای صحرا پرورش دهند؛ و رشد و نمو كامل، و استخوان بندی آنها محكمتر شود؛ و ضمناً از بیماری وبای شهر « مكه » كه خطر آن برای نوزادان بیشتر بود مصون بمانند؛ و زبان عربی را در یك منطقه دست نخورده فرا گیرند. در این قسمت دایگان قبیله ی « بنی سعد » مشهور بودند. آنها در موقع معینی به مكه می آمدند، و هر كدام نوزادی را گرفته همراه خود می بردند. چهار ماه از تولد پیامبر اكرم گذشته بود كه دایگان قبیله بنی سعد به مكه آمدند و آن سال، قحطی عجیبی بود، از این نظر به كمك اشراف بیش از حد نیازمند بودند.
برخی از تاریخ نویسان می گویند: هیچ یك از دایگان حاضر نشد به محمد شیر دهد، زیرا بیشتر طالب بودند كه اطفال غیر یتیم را انتخاب كنند تا از كمكهای پدران آنها بهره مند شوند، و نوعاً از گرفتن طفل یتیم سر باز می زدند. حتی حلیمه این بار از قبول او سر باز زد ولی چون بر اثر ضعف اندام، هیچ كس طفل خود را به او نداد؛ ناچار شد كه نوه ی عبدالمطلب را بپذیرد و با شوهر خود چنین گفت كه: برویم همین طفل یتیم را بگیریم و با دست خالی برنگردیم، شاید لطف الهی شامل حال ما گردد. اتفاقاً حدس او صائب درآمد، از آن لحظه كه آماده شد به « محمد »، آن كودك یتیم، خدمت كند؛ الطاف الهی سراسر زندگی او را فرا گرفت[6].
نخستین قسمت این تاریخ افسانه ای بیش نیست، زیرا عظمت خاندان بنی هاشم؛ و شخصیت مردی مانند « عبدالمطلب » كه جود و احسان، نیكوكاری و دستگیری او از افتادگان، زبانزدِ خاص و عام بود، سبب می شد كه نه تنها دایگان سر باز نزنند بلكه مایه ی سر و دست شكست دایگان درباره او می گردید. از این جهت این بخش از تاریخ افسانه ای بیش نیست.
علت اینكه او را به دیگر دایگان ندادند، این بود كه: نوزاد قریش پستان هیچ یك از زنان شیرده را نگرفت. سرانجام، حلیمه ی سعدیه آمد پستان او را مكید. در این لحظه وجد و سرور خاندان عبدالمطلب را فرا گرفت[7].
عبدالمطلب رو به حلیمه كرد و گفت: از كدام قبیله ای؟ گفت: از « بنی سعد ». گفت: اسمت چیست؟ جواب داد: حلیمه. عبدالمطلب از اسم و نام قبیله او بسیار مسرور شد و گفت: آفرین آفرین، دو خوی پسندیده و دو خصلت شایسته، یكی سعادت و خوشبختی و دیگری حلم و بردباری[8].
دوران كودكی پیامبر
صفحات تاریخ گواهی می دهد كه: زندگانی رهبر عالیقدر مسلمانان، از آغاز كودكی تا روزی كه برای پیامبری برگزیده شد؛ متضمن یك سلسله حوادث شگفت انگیز است و تمام این حوادثِ شگفت انگیز، جنبه ی كرامت داشته و همگی گواهی می دهند كه حیات و سرگذشت رسول گرامی یك زندگانی عادی نبوده است.
1ـ تاریخ نویسان، از قول حلیمه چنین نقل می كنند كه او می گوید: آنگاه كه من پرورش نوزاد «آمنه» را متكفل شدم؛ در حضور مادر او، خواستم او را شیر دهم. پستان چپ خود را كه دارای شیر بود در دهان او نهادم؛ ولی كودك به پستان راست من بیشتر متمایل بود. اما من از روزی كه بچه دار شده بودم، شیری در پستان راست خود ندیده بودم. اصرار نوزاد، مرا بر آن داشت كه پستان راستِ بی شیر خود را در دهان او بگذارم. همان دم كه كودك، شروع به مكیدن كرد، رگهای خشك آن پر از شیر شد و این پیش آمد موجب تعجب همه حضار گردید[9].
2ـ باز او می گوید: از روزی كه « محمد » را به خانه خود بردم؛ روز به روز خیر و بركت در خانه ام بیشتر شد، و دارایی و گلّه ام فزونتر گردید[10].
ما در قرآن، نظایر این جریان را درباره مریم (مادر عیسی) می خوانیم: مثلاً می فرماید: وقتی وضع حمل مریم فرا رسید، به درختی پناه برد و (از شدّت درد و تنهایی و وحشت از اتّهام) از خدا تمنای مرگ كرد. در این موقع صدایی شنید: « غمناك مباش، پروردگار تو چشمه آبی زیر پای تو قرار داده و درخت (خشكیده ی) خرما را تكان ده، خرمای تازه بر تو می ریزد[11]».
اگر چه میان مریم وحلیمه، از نظر مقام و ملكات فاضله، فاصله زیاد است. ولی اگر لیاقت و آراستگی خود « مریم »، موجب این لطف الهی شده؛ اینجا هم ممكن است مقام و منزلتی كه این نوزاد در درگاه خدا دارد، سبب شود كه خدمتكار آن حضرت مشمول لطف الهی گردد.
بازگشت به آغوش خانواده
دایه مهربان محمد، پنج سال از وی محافظت كرد، و در تربیت و پرورش او كوشید. در طیّ این مدّت زبان عربی فصیح را آموخت، كه بعدها حضرتش به این افتخار می كرد. سپس حلیمه او را به مكه آورد، و مدتی نیز آغوش گرم مادر را دید، و تحت سرپرستی جدّ بزرگوار خود قرار گرفت؛ و یگانه مایه تسلی بازماندگان « عبدالله »، همان فرزندی بود كه از او به یادگار مانده بود[12].
سفری به « یثرب » و مرگ مادر
از روزی كه نوعروس عبدالمطلب (آمنه) ، شوهر جوان و ارجمند خود را از دست داده بود؛ پیوسته مترصد فرصت بود كه به « یثرب » برود و آرامگاه شوهر خود را از نزدیك زیارت كند، و در ضمن، از خویشان خود در یثرب، دیداری به عمل آورد.
با خود فكر كرد كه فرصت مناسبی به دست آمده، و فرزند گرامی او بزرگ شده است و می تواند در این راه شریك غم او گردد. آنان با « امّ اَیمَن »، بار سفر بستند و راه یثرب را پیش گرفتند و یك ماه تمام در آنجا ماندند. این سفر برای نوزاد قریش، با تألمات روحی توأم بود. زیرا برای نخستین بار دیدگان او به خانه ای افتاد كه پدرش در آن جان داده و به خاك سپرده شده بود[13] و طبعاً مادر او تا آن روز چیزهایی از پدر وی برای او نقل كرده بود.
هنوز موجی از غم و اندوه در روح او حكمفرما بود كه ناگهان، حادثه ی جانگداز دیگری پیش آمد، و امواجی دیگر از حزن و اندوه به وجود آورد. زیرا موقع مراجعت به مكه، مادر عزیز خود را در میان راه، در محلی به نام « اَبواء » از دست داد[14].
این حادثه محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ را بیش از پیش، در میان خویشاوندان عزیز و گرامی گردانید، و یگانه گلی كه از این گلستان باقی مانده بود، فزون از حد مورد علاقه ی عبدالمطلب قرار گرفت. از این جهت او را از تمام فرزندان خود بیشتر دوست می داشت و بر همه مقدم می شمرد.
در اطراف كعبه، برای فرمانروای قریش (عبدالمطلب) بساطی پهن می كردند. سران قریش و فرزندان او در كنار بساط حلقه می زدند، هر موقع چشم او به یادگار « عبدالله » می افتاد، دستور می داد كه راه را باز كنند تا یگانه بازمانده ی عبدالله را روی بساطی كه نشسته است بنشاند[15].
قرآن مجید، دوره یتیمی پیامبر را در سوره « الضحی » یاد آور می شود و می گوید: « الم یجدك یتیماً فآوی[16]؛ مگر تو را یتیم نیافت و پناه نداد؟ »
حكمت یتیم گشتن نوزاد قریش، برای ما چندان روشن نیست. همین قدر می دانیم كه سیل خروشان حوادث بی حكمت نیست، ولی با این وضع می توان حدس زد كه خدا خواست رهبر جهانیان، پیشوای بشر، پیش از آنكه زمام امور را به دست بگیرد و رهبری خود را آغاز كند، شیرینی و تلخی روزگار را بچشد و در نشیب و فراز زندگی قرار گیرد؛ تا روحی بزرگ و روانی بردبار و شكیبا پیدا كند، و تجربیاتی از سختیها بیندوزد، و خود را برای مواجهه با یك سلسله از شدائد، سختیها، محرومیتها و دربدریها، آماده سازد.
خدای او خواست طاعتِ كسی بر گردن او نباشد؛ و از نخستین روزهای زندگی حرّ و آزاد بار آید، و مانند مردان خود ساخته موجبات پیشرفت و ترقی و تعالی خود را به دست خویش فراهم سازد، تا روشن گردد كه نبوغ، نبوغ بشری نیست و پدر و مادر در سرنوشت او دخالتی نداشتند و عظمت و بزرگی او از منبع وحی سرچشمه گرفته است.
مرگ عبدالمطلب
حوادث جانگداز جهان، پیوسته در مسیر زندگانی انسان خودنمایی می كنند. و مانند امواج كوه پیكر دریا، یكی پس از دیگری سر برداشته و كشتی زندگی او را مورد هدف قرار می دهند، و ضربات شكننده ی خود را بر روح و روان آدمیزاد وارد می سازند.
هنوز امواجی از اندوه، در دل پیامبر حكومت می كرد، كه برای بار سوم، با مصیبت بزرگتری مواجه گردید. هنوز هشت بهار بیشتر از عمر او نگذشته بود، كه سرپرست و جدّ بزرگوار خود (عبدالمطلب) را از دست داد. مرگ « عبدالمطلب » آن چنان روح وی را فشرد كه در روز مرگ او، تا لب قبر اشك ریخت، و هیچ گاه او را فراموش نمی كرد[17].
[1] - مقریزی، در « الامتاع » ، صفحه ی 3، همه ی اقوالی را كه در روز و ماه و سال تولد آن حضرت وجود دارد، آورده است، مراجعه شود.
[2] - سیره حلبی ج 1 / 93.
[3] - همان مدرك / 97.
[4] - « انسان العیون فی سیره الامین و المأمون » ج 1 / 93 - 100.
[5] - بحار الانوار جلد 15 / 384 ؛ « مناقب » ابن شهر آشوب ج 1 / 119.
[6] - سیره ابن هشام ج 1 / 162 ـ 163.
[7] - بحار ج 15 / 442.
[8] - بخ بخ سعد و حلم. خصلتان فیهما خیر الدهر و عز الابد یا حلیمه - « سیره حلبی » ج 1 / 106.
[9] - بحار ج 15/ 345.
[10] - مناقب ابن شهر آشوب ج 1 / 24.
[11] - لا تَحزَنی قَد جَعَلَ رَبّك تَحتكِ سَرِیّاً وَ هُزّی اِلیكِ بِجِذعِ النّخلَه تُساقِط علَیكِ رُطباً جنیّاً ـ سوره مریم، آیه های 24 ـ 25.
[12] - سیره ابن هشام ج 1 / 167.
[13] - خانه ای كه قبر حضرت عبدالله در آنجا قرار داشت، تا چندی پیش و قبل از توسعه ی فلكه « مسجد النبی » محفوظ بود ولی اخیراً به بهانه ی توسعه ی فلكه، خانه ویران گردید و آثار قبر از بین رفت.
[14] - سیره حلبی ج 1 / 125.
[15] - سیره ابن هشام ج 1 / 168.
[16] - سوره الضحی / 6.
[17] - یعقوبی در تاریخ خود ج 2 ص 7 - 8 پیرامون سیره ی « عبدالمطلب » و اینكه او یك فرد خدا پرست بود نه بت پرست، سخن گفته و یادآور شده است كه بسیاری از دستورهای او در اسلام امضا شده است.
جعفر سبحاني - فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام (ص)، ص 59
كودكی و نوجوانی حضرت محمد(ص)
- تولد
عرب جاهلی، مبدأ تاریخ ثابت و منظمی نداشت، بلكه حادثه ای از حوادث مهم محلی مانند مرگ شخصیتی بزرگ و مشهور یا جنگی خونین بین دو قبیله را مدتی مبدأ تاریخ قرار می داد[1]. حتی همه قبایل عرب مبدأ تاریخ واحد نداشتند، بلكه هر قبیله ای حادثه ای را كه به نظر او مهم می آمد، مبدأ تاریخ قرار می داد[2].
هنگامی كه سپاه فیل به فرماندهی ابرهه، فرمانروای حبشه كه برای تخریب كعبه، به مكه حمله كرده بود[3]، به صورت خارق العاده و با قدرت نمایی غیبی خداوند شكست خورد ؛ این رویداد، دیگر حوادث آن روزگار را تحت الشعاع قرار داد و آن سال مدتها به عنوان عام الفیل مبدأ تاریخ قرار گرفت[4]. حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ در همان سال در مكه متولد شد[5].
این حادثه با توجه به برخی از قراین و شواهد از جمله هجرت حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ در سال 622 میلادی و نیز وفات آن حضرت كه در سال 632 میلادی و در سن 60 - 63 سالگی رخ داده، در حدود سال 569 - 570 میلادی بوده است[6].
- دوران كودكی و شیرخوارگی
حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ دو ماهه بود[7] كه پدرش عبدالله در بازگشت از سفر بازرگانی شام، در شهر یثرب درگذشت و در همان جا به خاك سپرده شد[8].

قرآن كریم از یتیمی او چنین یاد كرده است :
آیا (پروردگارت تو را یتیم نیافت و پناه داد و تو را گمشده یافت و هدایت كرد، و تو را فقیر یافت و بی نیاز كرد ؟[9]
نوزاد آمنه پس از نخستین روزهای تولد كه از شیر مادر استفاده كرد[10] مدت كوتاهی ثویبه - كنیز آزادشده ابولهب - او را شیر داد[11]. آن گاه طبق عادت عرب[12] او را به دایه ای به نام حلیمه سعدیه از قبیله بنی سعد بن بكر سپردند كه در بادیه زندگی می كرد[13]. حلیمه دو سال او را شیر داد[14] و تا پنج سالگی نگهداری كرد و سپس به خانواده اش تحویل داد[15].

گویا انگیزه سپردن كودك به دایه بادیه نشین، پرورش او در هوای پاك صحرا و دوری از خطر بیماری وبا در شهر مكه بوده است[16]. یادگیری زبان فصیح و اصیل عربی در میان قبایل بادیه نشین نیز انگیزه دیگری است كه از سوی برخی از مورخان معاصر عنوان شده است[17].
جمله ای از پیامبر اسلام با اشاره با اشاره به این موضوع نقل شده است كه شاید شاهد این انگیزه باشد :
من از همه شما فصیح ترم، چه، هم قرشی هستم و هم در میان قبیله بنی سعد بن بكر شیر خورده ام[18].

در برخی از منابع تاریخی درباره چگونگی انتخاب حلیمه برای دایگی، آمده است كه چون محمد یتیم بود، هیچ دایه ای حاضر نشد او را بپذیرد ؛ زیرا آنان می خواستند در برابر دایگی از پدر كودك كمك مالی دریافت كنند و چون حلیمه موفق به یافتن كودكی نشد، ناگزیر با وجود یتیمی محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ او را پذیرفت[19]. ولی نپذیرفتن محمد از طرف دایگان به خاطر یتیمی او قابل قبول به نظر نمی رسد ؛ زیرا :
1 - چنان كه گفتیم در تعدادی از منابع آمده است كه عبدالله چند ماه پس از تولد محمد درگذشت. بنابر این او در آن هنگام هنوز یتیم نشده بود.
2 - با توجه به موقعیت ممتاز و احترام بسیار بالای عبدالمطلب در مكه و ثروت فراوان او نه تنها دایگان از این امر سر باز نمی زدند، بلكه برای دایگی كودك چنین خانواده ای، سر و دست می شكستند.
3 - در بسیاری از منابع تاریخی كه این قضیه نقل شده، این بخش به چشم نمی خورد[20].

- درگذشت مادر و كفالت عبدالمطلب
آمنه پس از آن كه كودك خود را از حلیمه تحویل گرفت، همراه فرزندش و ام ایمن - كنیز عبدالله - با قافله ای به یثرب سفر كرد تا هم سر قبر همسرش عبدالله بروند و هم با دایی های او دیدار كنند[21]. پس از یك ماه توقف در یثرب، هنگام بازگشت به مكه، آمنه در منزلی به نام ابواء درگذشت و در همان جا به خاك سپرده شد. در آن هنگام محمد شش ساله بود[22]. ام ایمن او را با قافله به مكه آورد و به عبد المطلب تحویل داد[23]. عبد المطلب سر پرستی و كفالت او را به عهده گرفت و تا زنده بود، از فرزندزاده خود به خوبی نگهبانی می كرد و او را مورد تفقد و نوازش فوق العاده قرار می داد و می گفت: او رتبه والایی خواهد داشت[24].

- درگذشت عبدالمطلب و سرپرستی ابوطالب
محمد هشت ساله بود كه عبدالمطلب نیز درگذشت و كفالت او را به ابوطالب كه با عبدالله پدر محمد از یك مادر بودند، سپرد[25]. از آن روز ابوطالب سرپرستی محمد را به عهده گرفت. گر چه او پر عایله و تنگدست[26] اما مردی بزرگوار، با همت و مورد احترام و اطاعت مردم[27] و در میان قریش سرفراز بود[28]. او به محمد سخت علاقه مند بود، به طوری كه او را بیش از فرزندان خویش دوست می داشت[29].
فاطمه بنت اسد - همسر ابوطالب - نیز در سرپرستی و پرورش او نقشی مهم داشت و در این راه زحمت فراوان كشید. او نه تنها محمد را همچون مادری مهربان دوست می داشت، بلكه او را بر فرزندان خویش نیز مقدم می داشت. حضرت محمد هرگز زحمات او را فراموش نمی كرد و از او به عنوان مادر یاد می كرد[30].

- سفر به شام و پیشگویی راهب
در یكی از سالها ابوطالب همراه كاروان قریش برای تجارت عازم شام شد. بنا به تقاضای محمد (كه بر حسب اختلاف مورخان، در آن هنگام 8، 9، 12 یا 13 ساله بود) ابوطالب او را نیز به همراه خود برد. زمانی كه كاروان به بصری[31] رسید، در كنار صومعه ای به استراحت پرداخت. در آن صومعه راهبی به نام بحیرا زندگی می كرد كه عالم بزرگ مسیحیان بود. در میان جمعیت برادرزاده ابوطالب توجه وی را جلب كرد ؛ زیرا برخی از نشانه هایی را كه او درباره پیامبر موعود می دانست، در محمد مشاهده كرد. او پس از اندكی گفت و گو با محمد و طرح پرسشهایی از او از نبوت آینده محمد خبر داد و به ابوطالب سفارش كرد كه از او مراقبت و از گزند یهود حفظ كند[32]. تذكر چند نكته

درباره این حادثه لازم است :
1 - این حادثه در برخی از منابع تاریخی و حدیثی به صورت مختصر و در برخی دیگر با شاخ و برگ و تفصیلات نقل شده است، اما اصل قضیه جای شبهه و تردید نیست ؛ زیرا قرآن مجید در آیات متعدد، پیشگویی پیامبران پیشین، از بعثت حضرت محمد را نقل كرده، بر آگاهی علمای اهل كتاب از نشانه های او و شناخت آنان در این زمینه تأكید می كند[33] و همچنین پیشگویی های متعدد اهل كتاب از بعثت پیامبر در كتب تاریخ و حدیث نقل شده است[34].
2 - نشانه هایی كه علمای اهل كتاب درباره محمد در اختیار داشتند، برخی مربوط به زندگی شخصی و ویژگیهای بدنی او (از قبیل یتیمی در كودكی، سیما، نام) و برخی دیگر، مربوط به ویژگیهای خانوادگی و قبیلگی او (مانند عرب بودن، ازدواج با زنی با شخصیت و....) بوده است. از بارزترین نشانه های بدنی حضرت، خال درشتی بین دو كتف او بوده كه خال نبوت یا مهر نبوت نامیده می شد[35].
3 - پیشگویی بحیرا تنها برای كاروانیان تازگی داشت ؛ زیرا نه تنها ابوطالب، بلكه سایر بستگان نزدیك محمد نیز از آینده درخشان او خبر داشتند[36].


[1] - برای آگاهی بیشتر درباره ی این حوادث ر . ك : مسعودی ، التنبیه و الاشراف ، ص 172 _ 181 ؛ دكتر محمد ابراهیم آیتی ، تاریخ پیامبر اسلام (چ 2 انتشارات دانشگاه تهران ، 1361 ) ، ص 26 _ 27 .
[2] - مسعودی ، مروج الذهب ، ص 27 .
[3] - شیخ طوسی ، الامالی ( قم : دارالثقافه ، ط 1 ، 1414 ه . ق ) ، ص 80 _ 82 ؛ بیهقی ، دلائل النبوه ، ترجمه محمود مهدوی دامغانی ، ص 94 _ 97 ؛ ابن هشام ، السیره النبویه ، ج 4 ، ص 44 _ 55 ؛ بلاذری ، پیشین ، ص 67 - 69 ؛ محمد بن حبیب بغدادی ، المنمق فی اخبار قریش ، تحقیق : خورشید احمد فارق ( بیروت : عالم الكتب ، ط 1 ، 1405 ه . ق ) ، ص 70 _ 77.
[4] - پیش از حادثه سپاه فیل ، قریش ، دركذشت قصی را كه شخصیتی بزرك و برجسته بود و برای نخستین بار قریش را به قدرت رساند مبدأ تاریخ قرار داده بود . ( ابن واضح ، تاریخ یعقوبی ، ج 2 ، ص 4 . )
[5] - كلینی ، اصول الكافی ( تهران : دار الكتب الاسلامیه ، 1381 ه . ق ) ، ج 1 ، ص 439 ؛ ابن واضح ، تاریخ یعقوبی ، ج 2 ، ص 4 ؛ مسعودی ، مروج الذهب ، ج 2 ، ص 274 ؛ مجلسی ، بحارالانوار ، ج 15 ، ص 250 _ 252 ؛ حلبی ، السیره الحلبیه ، ص 95 ؛ بیهقی ، پیشین ، ص 72 _ 73 ؛ ابن كثیر ، السیره النبویه ، ج 1 ، ص 201 ؛ محمد بن سعد ، الطبقات الكبری ، ج 1 ، ص 101 ؛ ابن اثیر ، اسد الغابه ، ج 1 ، ص 14 ، ؛ ابن هشام ، السیره النبویه ، ج 1 ، ص 167 ، الشیخ عبدالقادر بدران، تهذیب تاریخ دمشق ( بیروت : دار احیاء التراث العربی ، ط 3 ، 1407 ه . ق ) ، ج 1 ، ص 282 ؛ ابن اسحاق ، السیر و المغازی ، تحقیق : سهیل زكار ( بیروت : دارالفكر ، ط 1 ، 1398 ه . ق ) ص 61 .
[6] - علی اكبر فیاض ، تاریخ اسلام ( تهران : انتشارات دانشگاه تهران ، چ 3 ، 1367 ) ص 62 ؛ عباس زریاب ، سیره رسول الله (بخش اول از آغاز تا هجرت ) ( تهران: سروش ، چ 1 ، 1370 ) ، ص 86 _ 87 ؛ سید جعفر شهیدی ، تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان ( تهران : مركز نشر دانشگاهی ، چ 10 ، 1369 ) ، ص 37 .
در این كه آیا تولد حضرت ، دقیقا در همان عام الفیل اتفاق افتاده یا جلوتر یا عقب تر و نیز در تطبیق عام الفیل با سالهای میلادی ، احتمالات و نظریات دیگری ابراز شده است كه نقل آنها در این كتاب ضرورتی ندارد. برای آگاهی بیشتر ر . ك : محمد خاتم پیامبران ، ج 1 ، ص 176 ، 177 ؛ مقاله سید جعفر شهیدی ؛ رسولی محلاتی ، درس هایی از تاریخ تحلیلی اسلام ( قم : ماهنامه پاسدار اسلام ، 1405 ه . ق ) ج 1 ، ص 107 به بعد ؛ ابن كثیر ، السیره النبویه ، ج 1 ، ص 203 ؛ تهذیب تاریخ دمشق ، ج 1 ، ص 281 _ 282 ؛ سید حسن تفی زاده ، از پرویز تا چنگیز ( تهران : كتابفروشی فروغی ، 1349 ) ص 153 ؛ حسین مونس ، تاریخ قریش ، ( الدار السعودیه ، ط 1 ، 1408 ه . ق ) ، ص 153 _ 159 .
ضمنا برخی از مورخان اروپایی ، انگیزه لشكركشی ابرهه را كه در منابع اسلامی ، انگیزه مذهبی و رقابت بین كلیسای قلیس در یمن و كعبه در حجاز معرفی شده است ، كشورگشایی ، و حمله ابرهه به ایران از طریق شمال عربستان ، به تحریك دولت روم ، معرفی كرده اند . (فیاض، پیشین ، ص 62 ؛ ابوالقاسم پاینده ، مقدمه ترجمه فارسی قرآن مجید ، ص _ لز _ ) كه نیاز به بحث و بررسی جداگانه دارد و از گنجایش این كتاب بیرون است .
[7] - كلینی ، پیشین ، ص 439 ؛ ابن واضح ، پیشین ، ص 6 ؛ ابوالفتح محمد بن علی الكراجكی ، كنز الفوائد ( قم : دارالذخائر ، ط 1 ، 1410 ه . ق ) ، ج 2 ، ص 167 ، سن حضرت محمد را هنگام مرگ پدر ، هفت ماه و بیست و هشت روز نیز نوشته اند . ( محمد بن سعد ، الطبقات الكبری (بیروت : دار صادر ، ج 1 ، ص 100 ) ، برخی دیگر از مورخان ، درگذشت عبدالله را پیش از ولادت حضرت محمد نوشته اند . ( ابن سعد ، پیشین ، ص 99 _ 100 ؛ ابن اثیر ، اسد الغابه ، ج 1 ، ص 13 ؛ ابن هشام ، السیره النبویه ، ج 1 ، ص 167 ؛ الشیخ عبدالقادر بدران ، تهذیب تاریخ دمشق ، تألیف ابن عساكر (بیروت : دار احیاء التراث العربی ، ط 3 ، 1407 ه . ق ) ج 1 ، ص 284 . ) اما برخی از اسناد و شواهد ، روایت اول را تأیید می كند از جمله اشعار عبدالمطلب كه طی آن كفالت او را به ابوطالب سپرد :
اوصیك یا عبد مناف بعدی بمفـــــرد بید ابیه فرد
فارقه و هو ضـجیـج المهد فكنت كالامّ له فی المجد
( تاریخ یعقوبی ، ج 2 ، ص 10 ؛ ر . ك : ابن شهر آشوب ، مناقب آل ابی طالب (قم : المطبعه العلمیه ) ج 1 ، ص 36 ) .
[8] - تهذیب تاریخ دمشق ، ج 17 ، ص 282 ؛ ابن سعد ، پیشین ، ج 1 ، ص 99 ؛ مسعودی ، التنبیه و الاشراف ، ص 196 ؛ محمد بن جریر طبری ، تاریخ الامم و الملوك ( بیروت : دارالقاموس الحدیث ) ، ج 2 ، ص 176 ؛ ابن اثیر ، الكامل فی التاریخ ( بیروت : دار صادر ) ، ج 2 ، ص 10 .
[9] - الضحی (93 ) : 6 _ 8 .
[10] - تاریخ یعقوبی ، ج 2 ، ص 6 ؛ حلبی ، پیشین ، ج 1 ، ص 143 .
[11] - تاریخ یعقوبی ، ج 2 ، ص 6 ؛ طبرسی ، اعلام الوری ، ص 6 ؛ بیهقی ، پیشین ، ص 110 ؛ ابن اثیر ، اسد الغابه ، ج 1 ، ص 15 ؛ مجلسی ، بحارالانوار ، ج 15 ، ص 384.
[12] - حلبی ، پیشین ، ج 1 ، ص 146 .
[13] - تاریخ یعقوبی ، ج 2 ، ص 7 ؛ ابن هشام پیشین ، ج 1 ، ص 171 ؛ محمد بن سعد ، پیشین ، ص 110 ؛ مسعودی ، التنبیه و الاشراف ، ص 196 ؛ مروج الذهب ، ج 2، ص 274 ؛ طبرسی ، اعلام الوری ، ص 6 ؛ بیهقی ، پیشین، ص 101 _ 102 ؛ ابن كثیر ، السیره النبویه ، ج 1 ، ص 225 ؛ ابن اسحاق ، السیر و المغازی ، تحقیق : سهیل زكار ، ط 1 ، 1398 ه . ق ) ، ص 49 .
[14] - بلاذری ، انساب الاشراف ، تحقیق : محمد حمید الله ( قاهره : دارالمعارف ) ج 1 ، ص 94 ؛ مقدسی ، البدء و التاریخ ، ط پاریس ، 1903 م ، ج 4 ، ص 131 ؛ مجلسی
بحارالانوار ، ج 15 ، ص 401 ؛ ابن سعد ، پیشین ، ج 1 ، ص 112 .
[15] - تاریخ یعقوبی ، ج 2 ، ص 7 ؛ ابن شهر آشوب ، پیشین ، ج 1 ؛ بلاذری ، پیشین ، ص 94 ؛ مسعودی ، مروج الذهب ، ج 2 ، ص 275 .
[16] - ابن ابی الحدید ، شرح نهج البلاغه ، تحقیق : محمد ابوالفضل ابراهیم ( قاهره : دار احیاء الكتب العربیه ، 1961 ) ، ج 13 ، ص 203 ؛ مجلسی ، پیشین ، ص 401 .
[17] - جعفر سبحانی ، فروغ ابدیت ( قم : مركز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم ، چ 5 ، 1368 ) ، ج 1 ، ص 159 ، سید مرتضی جعفر العاملی ، الصحیح من سیره النبی الاعظم ( قم : 1400 ه . ق ) ، ج 1 ، ص 81 .
[18] - انا اعربكم ، انا قرشی و استرضعت فی بنی سعد بن بكر ( ابن هشام ، السیره النبویه ، ج 1 ، ص 176 و ر . ك : ابن سعد ، پیشین ، ص 113 ؛ حلبی ، پیشین ، ص 146 ؛ ابوسعید واعظ خرگوشی ، شرف النبی ، ترجمه نجم الدین محمود راوندی ، ( تهران انتشارات بابك ، 1361 ) ، ص 196 .
گفته شده در مدتی كه محمد نزد حلیمه در بادیه به سر می برد ، قضیه شق صدر پیش آمد . اما محققان و تحلیل گران تاریخ اسلام ، بنا به دلایل متعدد ، این موضوع را دور از واقعیت و از مجعولات می دانند . ( ر . ك : سید جعفر مرتضی عاملی ، الصحیح من سیره النبی الاعظم ، ج 1 ، ص 82 ، سید هاشم رسولی محلاتی ، درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلام ، ج 1 ، ص 189 و 204 ؛ شیخ محمد ابوریه ، اضواء علی السنه المحمدیه ، ( مطبعه صور الحدیثه ، ط 2 ، ه . ق ) ج 1 ، ص 175 _ 177 ) .
[19] - ابن هشام ، پیشین ، ج 1 ، ص 171 _ 172 ؛ بلاذری ، پیشین ، ص 93 ؛ ابن سعد ، پیشین ، ص 110 _ 111 .
[20] - از آن جمله ابن شهرآشوب كه از محدثان بزرگ و برجسته است ، این قضیه را نقل كرده ، ولی موضوع یتیمی حضرت محمد به آن شكل كه گفته شده ، در آن نیست . ( مناقب آل ابی طالب ، ج 1 ، ص 121 ) .
[21] - سلمی ، مادر عبدالمطلب ، اهل یثرب و از قبیله بنی نجار بود ( بیهقی ، پیشین ، ج 1 ، ص 33 .
[22] - ابن اسحاق ، پیشیین ، ص 65 ؛ بلاذری پیشین ، ص 94 ؛ ابن سعد ، پیشین ، ص 116 ؛ ابن هشام ، پیشین ، ص 177 ، بیهقی ، پیشین ، ص 121 ؛ طبرسی ، پیشین ، ص 9 ، صدوق ، كمال الدین و تمام النعمه ، تصحیح علی اكبر غفاری (قم : موسسه النشر الاسلامی ، 1363 ) ج 1 ، ص 172 ؛ تاریخ یعقوبی ، ج 2 ، ص 7 ؛ الشیخ عبدالقادر بدران ، تهذیب تاریخ دمشق ، ج 1 ، ص 283 .
[23] - حلبی ، پیشین ، ج 1 ، ص 172 .
[24] - ابن هشام ، پیشین، ص 178 ، صدوق ، پیشین ، ج 1 ، ص 171 ؛ مجلسی ، پیشین ، ص 406 ؛ تاریخ یعقوبی ، ج 2 ص 9 .
[25] - ابن هشام ، پیشین، ص 189 ، مجلسی ، پیشین ، ص 406 ؛ طبری ، پیشین ، ج 2 ، ص 194 .
[26] تاریخ یعقوبی ، ج 2 ، ص 11 ؛ ابن سعد پیشین ، ج 1 ، ص 119 ؛ مجلسی ، پیشین ، 407 ؛ سهیلی ، الروض الانف ( قاهره : موسسه المختار ) ج 1 ، ص 193.
[27] - تاریخ یعقوبی ، ج 2 ، ص 11 ؛ جواد علی ، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام ، ( بیروت : دار العلم للملایین ، ط 1 ، 1968 م ) ج 4 ، ص 82.
[28] - ابن ابی الحدید ، شرح نهج البلاغه ، تحقیق : محمد ابوالفضل ابراهیم (قاهره ، دار احیاء الكتب العربیه ، 1962 م ) ج 15 ، ص 219 .
[29] - ابن سعد ، پیشین ، ج 1 ، ص 119 ، ابن شهرآشوب ، پیشین، ج 1 ، ص 36 ؛ مجلسی ، پیشین ، ص 407 ؛ شیخ عبدالقادر بدران تهذیب تاریخ دمشق ، ج 1 ، ص 285 .
[30] - تاریخ یعقوبی ، ج 2 ، ص 11 ؛ ابن ابی الحدید ، پیشین ، ج 1 ، ص 14 ؛ مقدمه اصول كافی ، ج 1 ، ص 453 .
[31] - قصبه ای در سرزمین حوران از توابع دمشق ( یاقوت حموی ، معجم البلدان ، ( بیروت : دار احیاء التراث العربی ، 1399 ه . ق ) ج 1 ، ص 441 ) .
[32] - این قضیه را مورخان و محدثان اسلامی در منابع زیر نقل كرده اند :
ابن هشام السیره النبویه ج 1 ص 191 - 193 ؛ محمد بن جریر طبری تاریخ الامم و الملوك ج 2 ص 195 ؛ سنن ترمذی ج 5 ؛ المناقب باب 3 ص 590 حدیث 2620 ؛ ابن اسحاق السیر و المغازی تحقیق سهیل زكار ص 73 ؛ محمد بن سعد الطبقات الكبری ج 1 ص 121 ؛ مسعودی مروج الذهب ج 2 ص 286 ؛ صدوق كمال الدین و تمام النعمه ج 1 ص 182 - 186 ؛ بلاذری انساب الاشراف ج 1 ص 96 ؛ بیهقی دلائل النبوه ترجمه محمود مهدوی دامغانی ج 1 ص 195 ؛ طبرسی اعلام الوری ص 17 - 18 ؛ ابن شهر آشوب مناقب آل ابی طالب ج 1 ص 38 - 39 ؛ ابن اثیر الكامل فی التاریخ ج 2 ص 27 ؛ ابن اثیر اسدالغابه ج 1 ص 15؛ شیخ عبدالقادر بدران تهذیب تاریخ دمشق تألیف حافظ ابن عساكر ج 1 ص 270 و 354 ؛ ابن كثیر سیره النبی ج 1 ص 243 - 249 و البدایه و النهایه ج 2 ص 229 - 230 ؛ حلبی انسان العیون (السیره الحلبیه ) ج 1 ص 191 ؛ مجلسی بحارالانوار ج 15 ص 409 .
[33] - بقره (2) : 41 ، 42 ، 89 ، 146 ؛ اعراف (7 ) : 157 ؛ انعام (6 ) : 20 ؛ صف (61 ) : 6 .
[34] - ر. ك : جعفر سبحانی، راز بزرگ رسالت، تهران كتابخانه مسجد جامع تهران،1358، ص 262 - 278 . در زمینه پیش گویی پیامبران پیشین در مورد پیامبر اسلام كتاب های مستقلی نوشته شده است كه به عنوان نمونه سه كتاب زیر را می توان نام برد :
محمد در تورات و انجیل تألیف پروفسور عبدالاحد داود ترجمه فضل الله نیك آیین ؛ مدرسه سیار تألیف شیخ محمد جواد بلاغی ترجمه ع ؛ و انیس الاعلام تألیف فخر الاسلام .
[35] - ابن هشام پیشین ج 1 ص 193 ؛ بیهقی پیشین ص 195 ؛ سنن ترمذی، تحقیق ابراهیم عطوه عوض، بیروت، دار احیاء التراث العربی ، ج 5 ؛ المناقب باب 3 ص 590 حدیث 2620 ؛ شیخ عبدالقادر بدران تهذیب تاریخ دمشق ج 1 ص 278 ؛ ابن كثیر سیره النبی ج 1 ص 245 ؛ صحیح بخاری تحقیق الشیخ قاسم الشماعی الرفاعی ج 5 ص 28 باب 23 حدیث 71 .
[36] - تاریخ یعقوبی ج 2 ص 11 ؛ بلاذری انساب الاشراف ج 1 ص 81 ؛ اصول كافی ج 1 ص 447 .
مهدي پيشوائي- تاريخ اسلام، ص103
خلق و خوی حضرت محمد(ص)


با توجه به اینكه پرداختن به تمام زوایای سیره نبوی ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ مجال و بحث بسیار مفصلی را می طلبد، لذا با توجه به ظرفیت و امكان این موضوع همین مقدار كفایت می كند.
«إنّكَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٌ»[1]
پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ لباس و كفش خود را می دوخت، گوسفندان خود را می دوشید، با بردگان هم غذا می شد، برزمین می نشست، بدون اینكه خجالت بكشد مایحتاج خانه اش را از بازار تهیه می كرد، و برای اهل خانه می برد، با ثروتمند و فقیر یكسان مصافحه می كرد و دست خود را نمی كشید تا طرف دست خود را بكشد.
به هر كسی می رسید سلام می كرد. چه توانگر و چه درویش، چه كوچك و چه بزرگ و اگر به مهمانی و خوردن چیزی دعوت می شد آن را كوچك نمی شمرد، هر چند خرمائی پوسیده باشد.
«وَ كانَ خَفیف الْمَؤونَهِ كَریمُ الطّبیعَهِ، جَمیلُ الْمُعاشِرهِ، طَلْقُ الْوَجْهِ بَسّاماً مِنْ غَیْرِ ضِحْكٍ، مَحْزُوناً مِنْ غَیْرِ عَبُوسٍ، مُتَواضِعاً مِنْ غَیْرِ مَذلَّهٍ، جَواداً مِنْ غَیْرِ سَرْفٍ، رَقیقُ الْقَلْب، رَحیماً بِكُلِّ مُسْلِمٍ».
مخارج زندگی آن حضرت سبك، دارای طبع بزرگ و خوش معاشر، و خوش رو بود. بدون اینكه بخندد همیشه تبسمی بر لب داشت و بدون اینكه چهره اش درهم كشیده باشد، اندوهگین به نظر می رسید. بدون اینكه از خود ذلتی نشان دهد همواره متواضع بود. بدون اینكه اسراف بورزد سخی بود، دل نازك و با همه مسلمانان مهربان بود.[2]
امام صادق ـ علیه السلام ـ می فرمود:
«یُقَسِّمُ لَحظاتِهِ بَیْن أصحابِهِ فَیَنْظُرُ اِلی ذا، وَ یَنْظُرُ اِلی ذا بالسَّویَّهِ قالَ: وَ لَمْ یَبْسِطْ رَسُولُ اللهِ رِجْلَیْهِ بَیْنَ أصْحابِهِ».[3]
پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ بین أصحاب خود بطور مساوی چشم می دوخت و به آنان یكنواخت نظر می افكند و فرمود: هرگز پای خود را بین أصحاب دراز نكرد.
«كانَ رَسُولُ اللهِ إذا حَدَثَ بِحَدیثٍ تَبسَّمَ فی حَدیثِه»[4]
«لَقَدْ كانَ النَبیَّ صلَّی اللهُ عَلیْهِ وَ آلِهِ یُداعِبُ الرَّجُلُ یُریدُ بِهِ أنْ یَسِرَّهُ»[5]
هنگام سخن گفتن لبخند می زد و با مردم شوخی می كرد و منظورش از این كار مسرور ساختن آنها بود.
جوانی نزد آن حضرت شرفیاب شد و گفت می شود كه به من اجازه بدهی تا زنا كنم. اصحاب بانگ بر وی زدند پیامبر ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ فرمود:
جوان بیا نزدیك من بنشین، جوان در كنار آن حضرت نشست، آنگاه فرمود: هیچ دوست می داری كه كسی با مادر و خواهر و یا دختر تو ویا با محارم تو زنا كند؟ عرض كرد رضا ندهم فرمود: همه بندگان خدا چنین باشند. آنگاه دست مبارك بر سینه او فرود آورد و گفت:
«َاللّهُمَّ اغّفِر ذَنْبَهُ وَ طَهِّرْ قَلْبَهُ وَ حَصِّنْ فَرْجَه» خدایا از گناهش در گذر، دلش را پاكیزه كن و او را از شهوترانی حفظ فرما.
آن جوان را دیگر با هیچ زن بیگانه ندیدند و برای همیشه در عفت و پاكی باقی ماند.[6]
یك روز حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ با عده ای در مسجد نشسته، به صحبت مشغول بودند. خانمی از انصار وارد شد، از پشت سر نزدیك گردیده لباس آن حضرت را بطور پنهانی گرفت، رسول الله ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ گمان كرد با او كاری دارد از جا برخاست بعد از برخاستن آن زن چیزی نگفت آنجناب نیز با او حرفی نزد، در جای خود نشست. برای مرتبه دوم لباس ایشان را گرفت ولی چیزی نگفت و همچنین تا مرتبه چهارم پیغمبر برخاست آن زن از پشت سر مقداری پارچه لباس حضرت را پاره كرده رفت.
مردم اعتراض كردند كه این چه كاری بود كردی: چهار بار پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ را از جا بلند كردی و چیزی نگفتی، خواسته تو چه بود؟ گفت در خانه ما مریضی است مرا فرستاده اند كه تكه ای از لباس آن حضرت جدا كنم بعنوان تبرك همراه او بنمایند تا شفا یابد![7]
مردی از امیر المؤمنین علی ـ علیه السلام ـ درخواست كرد اخلاق پیغمبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ را برایش بشمارد فرمود: تو نعمتهای دنیا را بشمار تا من نیز اخلاق آن جناب را برایت بشمارم، عرض كرد چگونه ممكن است نعمتهای دنیا را احصاء كرد با این كه خداوند در قرآن می فرماید:
«وَ اِنْ تَعُدُّوا نِعْمَهَ اللهِ لا تَحْصُوها» اگر بشمارید نعمتهای خدا را نمی توانید بپایان رسانید.
امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ فرمود: خداوند تمام نعم دنیا را قلیل و كم می داند در این آیه كه می فرماید:«قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ» بگو متاع دنیا اندك است و اخلاق پیغمبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ را در این آیه عظیم شمرده و چنانچه می فرماید:«اَنَّكَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٌ» ترا خوئی بسیار بزرگ است. اینك تو چیزی كه قلیل است نمی توانی بشماری، من چگونه چیزی كه عظیم و بزرگ است شمارش كنم! ولی همینقدر بدان تمام پیامبران مظهر یكی از اخلاق پسندیده بودند چون نوبت به آن جناب رسید تمام اخلاق پسندیده را جمع كرد از اینرو فرمود:«اِنِّی بُعِثْتُ لِأتَمّمَ مَكارِمَ الْاَخلاقِ» من برانگیخته شدم تا اخلاق نیكو را تمام كنم.[8]
مرد عربی از رسول الله ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ تقاضای كمك مالی كرد. حضرت به اندازه كفایت به او بخشید فرمود: احسان بتو كردم؟ گفت نه بلكه كار خوبی هم نكردی. اطرافیان خشمناك شده از جای حركت كردند تا او را كیفر دهند. حضرت اشاره كرد خودداری كنید. آنگاه وارد منزل شد مقدار دیگری به او بخشید بعد فرمود اینك احسان كردم. گفت آری خداوند پاداش نیكوئی به شما عنایت كند.
سپس به آن مرد عرب فرمود تو در پیش اصحابم سخنی گفتی كه باعث كدورت آنها شد اكنون اگر صلاح می دانی همین حرف را پیش آنها بزن تا رنجیدگی برطرف شود.
فردا صبح هنگامی كه اصحاب حضور داشتند خدمت پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ رسید. فرمود: دیروز این مرد حرفی زد، پس از آنكه بعطایش اضافه كردم می گفت: از من راضی شده رو به او كرده فرمود: همینطور است؟ عرض كرد آری خداوند در فامیل و خانواده به شما خیر عنایت كند.
آنگاه حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ رو به اصحاب كرد فرمود مثل من و مثل این مرد مانند كسی است كه شترش رم كرده و در حال فرار باشد مردم به دنبال آن شتر بروند هر چه بیشتر ازدحام كنند آن حیوان فرارش زیادتر می شود. صاحب شتر فریاد می كند مرا با شترم واگذارید من بهتر او را رام می كنم و راه رام كردنش را خوبتر می دانم آنگاه خودش پیش می رود گرد و غبار از پیكر او می زداید تا آرام شود كم كم او را خوابانده جهاز بر او می گذارد و سوار می شود.
من هم اگر شما را آزاد می گذاشتم وقتی این مرد آن حرف را زد او را می كشتید بیچاره به آتش جهنم می سوخت.[9]
امیر المؤمنین علی ـ علیه السلام ـ فرمود: كه مردی یهودی از رسول الله ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ چند دینار طلبكار بود، روزی تقاضای پرداخت طلب خود را نمود پیامبر ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ فرمود: فعلاً ندارم. گفت از شما جدا نمی شوم تا بپردازید. فرمود من هم در اینجا با تو می نشینم. به اندازه ای نشست كه نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء و نماز صبح روز بعد را همانجا خواند، اصحاب، یهودی را تهدید كردند، پیامبر ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ رو به آنها كرد و فرمود: این چه كاری است می كنید؟ عرض كردند یك یهودی شما را بازداشت كند؟ فرمود:
«لَمْ یَبْعَثَنی رَبِّی عَزَّوَجَلَّ بِأَن اَظْلَم مُعاهِداً وَ لا غَیْرُهُ»
خداوند مرا مبعوث نكرده تا به كسانی كه معاهده مذهبی با من دارند یا غیر آنها ستم روا دارم.
صبحگاه روز بعد تا بر آمدن آفتاب نشست. در این هنگام یهودی گفت:« اَشهد ان لا إله الاّ الله و أشهد اَنّ محمداً رسوله» نیمی از اموال خود را در راه خدا دادم. بعد گفت ای رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ به خدا سوگند این كاری كه نسبت به شما كردم نه از نظر جسارت بود خواستم ببینم اوصاف شما مطابقت می كند با آنچه را كه در تورات به ما وعده داده اند زیرا در آنجا خوانده ام كه:
«مُحَمّدِ بْنِ عَبْدُالله مْولِدِ مَكَّه وَ مُهاجِرِه بِطیِّبَهٍ، وَ لَیْسَ بِفَظٍّ وَلا غَلیظٍ وَلا سَخّابٍ، وَلا مُتزّیَن بِالْفُحشِ وَ لا قَولِ الخِناءِ».
محمد بن عبدالله در مكه متولد می شود و به مدینه هجرت می كند درشتخوان و بداخلاق نیست. با صدای بلند سخن نمی گوید ناسزاگو و بد زبان نمی باشد اینك گواهی می دهم به یگانگی خدا و پیامبری شما، تمام ثروت من در اختیارتان هر چه خداوند دستور داده درباره آن عمل كنید در پایان داستان، مولا امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ می فرماید مرد یهودی ثروت زیادی داشت، اما پیامبر ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ شبها در زیر عبای خود می خوابید و بالشی از پوست داشت كه داخل آن لیف خرما بود. یك شب روكش آن جناب را دو برابر كردند. صبحگاه فرمود: رختخواب شب گذاشته ام مرا از نماز (نافله) بازداشت دستور داد همان یك عبا را بیندازید.[10]
باز هم شمه ای از خلق و خوی آن حضرت:
شیر گوسفندان را خود می دوشید، چون خادمش در آسیاب كردن خسته می شد به او كمك می كرد، آب وضوی شبش را خودش تهیه می كرد، در پیاده روی كسی بر او سبقت نداشت، موقع نشستن تكیه نمی كرد، در كارها به اهل خانه كمك می نمود و با دست خود گوشت خرد می كرد، چون برسر سفره غذا حاضر می شد مانند بندگان می نشست و هرگز در اثر پرخوردن آروغ نزد.
هدیه را می پذیرفت ولو جرعه ای از شیر باشد، ولی غذائی كه بعنوان صدقه بود از آن میل نمی كرد. به چهره هیچكس خیره نمی شد، خشمش برای خدا بود و هرگز برای خویشتن غضب نمی كرد، گاهی از شدت گرسنگی بر شكم سنگ می بست.
دو لباس با هم به تن نمی كرد، بیشتر لباسهای آنحضرت سفید بود، روی شبكلاه عمامه می پوشید، یك لباس مخصوص روز جمعه داشت، عبائی داشت كه چون می خواست در جائی بنشیند آن را دو تا كرده و بزیر حضرت می انداختند، انگشتری نقره در انگشت كوچك دست راستش می كرد.
گاهی بدون پوشیدن عبا و عمامه وبدون كفش پیاده راه می رفت، تشییع جنازه می كرد و در دورترین نقاط شهر از بیماران عیادت می فرمود. با فقراء می نشست و با آنان هم غذا می شد و با دست خود به آنان غذا می داد و به كسانی كه در اخلاق با فضیلت بودند احترام می گذاشت و با اشخاص ابرومند الفت می گرفت و به آنان نیكی می كرد به احدی از مردم جفا نمی كرد. پوزش عذرخواهان را می پذیرفت. در غیر اوقاتی كه قرآن بر او نازل می شد، و یا موعظه می كرد، از مردم تبسمش بیشتر بود و گاهی كه خنده می كرد بدون قهقهه بود.
هرگز به كسی فحش نداد، و هیچوقت زن یا خادمی را لعن نكرد، هرگاه در حضور آن حضرت كسی ملامت می شد می فرمود به او كاری نداشته باشید. در مقابل بدی دیگران بدی نمی كرد، بلكه گناه آنان را ندیده می گرفت و از آنان می گذشت هر كسی می رسید ابتدا، به او سلام می كرد و بعد با او مصافحه می نمود.
رسول خدا نمی نشست و بلند نمی شد مگر بیاد خدا و چنانكه مشغول نماز بود و كسی در كنارش می نشست نماز خود را تخفیف می داد و تمام می كرد و بسوی او بر می گشت و می فرمود: آیا حاجتی داری؟
نشستن رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ اكثر اوقات چنین بود، ساقهای پا را بلند می كرد و دو دست خود را از جلو بر آن حلقه می زد و در موقع ورود به یك مجلس در نزدیك ترین جائی كه خالی بود می نشست و بیشتر اوقات رو به قبله می نشست.
هر كس بر وی داخل می شد از او احترام می كرد چنانكه گاهی لباس خود را زیر او پهن می كرد و یا او را بر تشك خود می نشانید.
حال رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ در رضا و غضب یكسان بود و جز حق بر زبان چیزی نمی راند.[11]
از فال بد زدن بدش می آمد و دوست داشت همیشه از خوبیها گفتگو شود.
اگر كسی پیش آن حضرت سخن دروغی می گفت. آنجناب لبخندی می زد و می فرمود: سخنی است كه وی می گوید.
هنگامی كه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ صحبت می كرد و یا از چیزی سؤال می شد سه مرتبه تكرار می فرمود تا اینكه حرف طرف كاملاً روشن شود و دیگران نیز متوجه فرمایش حضرتش گردن د.[12]
وقتی یكی از مسلمانان به آنحضرت سلام می كرد و می گفت سلام علیك در جوابش می فرمود: و علیك السلام و رحمهالله و چون می گفت السّلام عَلیكَ و رحمهُ اللهِ می فرمود: و علیكَ السَّلام و رَحمَهُ اللهِ وَ بركاتُه و به این كیفیت رسول الله (صلی الله علیه و آله) در پاسخ سلام خود اضافه می نمود.[13]
همینكه به مردی نگاه می كرد و از وی خوشش می آمد، می فرمود: آیا شغلی دارد؟ اگر می گفتند، بیكار است می فرمود: از چشم من ساقط شد. عرض می شد، یا رسول الله برای چه از چشم شما افتاد می فرمود: زیرا مؤمن وقتی بیكار بود دین خود را اسباب معشیت قرار می دهد![14] رسول الله ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ موی خود را شانه می زد و اغلب با آب صاف می كرد و می فرمود: آب برای خوشبو كردن مؤمن كافی است.
می فرمود: زدن موی شارب بطوری كه لب آشكار شود از سنت است. مجوس ریش خود را تراشیده و سبیل را رها كرده زیاد می كنند و ما سبیل خود را می زنیم و محاسن خویش را می گذاریم.
امام صادق ـ علیه السلام ـ می فرمود: رسول الله ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ ظرف مخصوص عطر داشتند، پس از هر وضو بلافاصله آن را بدست گرفته خود را معطر و خوشبو می ساخت، در نتیجه چون از خانه بیرون می آمد بوی عطر در محل عبور آن بزرگوار منتشر می شد.[15]
اگر عطری برای آن حضرت تعارف می آوردند خود را به آن معطر می ساخت و می فرمود: بویش پاكیزه و حمل كردنش آسان است و بیش از آن مقداری كه برای خوراك خرج می كرد، به عطر پول می داد.[16]


[1] . قلم - 4
[2] . سنن النبی(صلی الله علیه و آله) 48-41
[3] سنن النبی(صلی الله علیه و آله) 48-41
[4] سنن النبی(صلی الله علیه و آله) 48-41
[5] سنن النبی(صلی الله علیه و آله) 48-41
[6] .بحار، ج16 ص267.
[7] . بحار، ج16 ص264.
[8] . وقایع الایام، ج3 ص 25.
[9] . سفینه البحارج1 ص 416.
[10] . بحار ج 16 ص 16
[11] . مناقب ابن شهر آشوب ج 1 ص 145.
[12] . مكارم الاخلاق ج1 ص 19.
[13] . مستدرك الوسائل ج2 ص 70.
[14] مستدرك ج2 ص 415.
[15] . كافی ج6 ص515.
[16] . كافی ج6 ص515.
سيد كاظم ارفع - سيره عملي اهل بيت(ع)، ج1، ص19
همسران پیامبر اسلام(ص)

موضوع تعدد همسران پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله ـ همواره یكی از مسائل مورد بحث در میان اندیشمندان مسلمان و غیر مسلمان بوده است كه در این راستا اندیشمندان و محققان با تمسك به دلائل عقلی و نقلی، بحث همسران پیامبر و تعدد آنها را مورد بحث قرار داده و علل آن را ذكر نموده اند. ولی مایلیم اول داده های تاریخی كه گویای واقعیات مربوط به ازدواج نبی مكرّم است بپردازیم به آیاتی كه در این خصوص سخنی دارند و آیاتی كه ترسیم می كنند اهداف و یا كاركرد ازدواج را اشاره نمائیم تا تحلیل ما برآمده از یك سری داده های مستند و عینی باشد و هر مراجعه كننده ای به آن هم بتواند با معیارهای علمی داوری نماید.
اول: داده های تاریخ در مورد همسران پیامبر گرامی:
ناگفته نماند این داده ها عمدتاً یا حتی تمامی آن مربوط به همسرانی است كه با پیامبر زندگی كردند و رابطه زناشوئی داشتند غیر از همسرانی كه در حدّ عقد، یا هبه یا خواستگاری باقی مانده اند.
1 - حضرت خدیجه دختر خویلد از طایفه قریش و از بزرگان و سادات قبیله بنی اسد، او زنی بود كه قبل از ازدواج با پیامبر دو شوهر دیگر جدا، جدا اختیار كرده بود كه هر یك آن ها فوت كرده بودند و از هر دوی آن ها فرزند داشت و در حالی كه پیامبر گرامی جوانی 25 ساله بود خدیجه خود زنی حدوداً 40 ساله، حضرت خدیجه از ایشان خواستگاری نمود و قاصد فرستاد كه میل ازدواج با محمد امین - صلی الله علیه وآله - را دارد و این زندگی مشترك بدون ورود هیچ زنی دیگر تا 25 سال ادامه یافت یعنی حضرت رسول به سن 50 سالگی و حضرت خدیجه به 65 سالگی رسید تا این كه بعد از آزادی از شِعب أبی طالب، ایشان همراه حضرت ابوطالب رحلت نمودند[1].
2 - سوده دختر زمعه از طایفه قریش و از قبیله عامریّه كه درگیر با پیامبر اكرم - صلی الله علیه وآله - بودند لكن او از جمله افرادی بود كه از قبیله جدا و همراه همسر خود اسلام آوردند و به حبشه هجرت نمودند لكن همسر ایشان بنابر نقلی مسیحی گشت آن گاه هر دو به مكه بازگشتند ولی بعد از مدتی همسر سوده یعنی سكران پسر عمر جان به جان آفرین واگذارد، حال سوده جدای از قبیله و مهاجرت كرده، همسر مرده هم گردید، یعنی پایگاه اجتماعی قبیله ای و خانوادگی هر دو را از دست داد، تنها پناه گاه او جامعه كوچك و مظلوم اسلامی مكه است. در این زمان است كه به پیشنهاد همسر عثمان بن مظعون تن به این ازدواج می دهد یعنی خوله بنت حكیم وقتی پیامبر را بی همسر دید و آن طرف سوده را چنین یافت اقدام به این عمل نمود و در كنارش پیشنهاد ازدواج با عایشه دختر ابوبكر از بزرگان قوم بنی تمیم را نیز داد. جالب است بدانیم برادر سوده وقتی از این ازدواج باخبر شد، از شدّت غضب مشتی از خاك را بر سر خود ریخت.[2]
3 - عایشه تنها زن باكره پیامبر اكرم - صلی الله علیه وآله -، دختر ابوبكر خلیفه اول كه از مسلمانان مكّی و سالمندان قبیله بنی تمیم بود ایشان در كودكی بعد از رحلت حضرت خدیجه در مكه به عقد نبی مكرّم درآمد ولی بعد از مهاجرت و رسیدن به سنّ بلوغ آن هم به اصرار ابوبكر در مدینه در حدود سال سوم هجری به خانه پیامبر رفت.[3]
4 - حفصه دختر عمر خلیفه دوم، او نیز اگر چه سِنّ چندانی نداشت لكن شوهر او به خاطر اصابت جراحت در جنگ بدر به شهادت رسید، عمر وقتی دخترش را بی همسر یافت، در پی شوهر دادن او برآمد ابتدا به سراغ عثمان و ابوبكر رفت كه هر دو جواب منفی دادند؛ جهت ابراز ناراحتی و اعتراض از آن ها نزد نبی مكرّم رفت، حضرت وقتی با این جریان مواجه گردید، و از طرفی این عمل عمر خود تعریض به نبی مكرّم نیز بود، تن به این ازدواج با همسر شهید را داد و دلجوئی از اندك مهاجرین همراه پیامبر از مكه به مدینه را انجام داد.[4]
5 - زینب دختر خزیمه هلالیّه مشهور به مادر مساكین و محل رجوع فقراء و دردمندان بود ایشان نیز قبل از ازدواج با پیامبر، دو همسر دیگر برگزیده بود كه همسر دوم او در جنگ احد در سپاه اسلام بود و زخمی گردید بعد از مدتی شهید شد در این موقع كه زینب جزء اندك مهاجرین قبل از بدر به مدینه است پیامبر از او خواستگاری می كند، در جواب عرض می كند هر آن چه را پیامبر برگزیدند قبول دارم، البته بعد از ازدواج فقط مدت كوتاهی (گویند بین سه یا 8 ماه) زنده ماند و او همچون خدیجه (سلام الله علیها) جزء دو همسری بودند كه در حال حیات پیامبر، رحلت كردند.[5]
6 - هند، مشهور به أم حبیبه قریشی از خاندان بنی امیّه، لكن جزء ایمان آورندگان به پیامبر است او و همسرش دو بار به حبشه هجرت كردند و برای بار دوم كه به مكه برگشتند مواجه با هجرت نبی مكرم - صلی الله علیه وآله - می شوند كه بعداً با مشكلات جان كاه خودشان را به مدینه می رسانند نهایت همسر بزرگوارشان در جنگ احد زخمی و بعد از مدتی شهید می گردن د حال هند زنی خسته از رنج سفرهای طولانی و مكرّر همراه با وحشت و اضطراب به حبشه و از آن جا به مدینه است زنی سال خورده و همسر مرده می باشد، در این هنگام پیامبر پیرمرد و حدود پنجاه و پنج سال به سراغ او می رود و بخانه اش می آورد.[6]
7 - رَمْله مشهور به ام حبیبه، دختر رأس الشیطان یعنی ابوسفیان، كسی كه بر خلاف پدر و برادرانش ومادرش، به اسلام ایمان آورد و به خاطر دین خدا رنج سفر به حبشه را متحمل گردید و متأسفانه همسر خویش را در این سفر از دست می دهد وقتی نبی مكرّم از این حادثه باخبر می شود پیكی را نزد نجاشی پادشاه حبشه جهت خواستگاری از امّ حبیبه می فرستد، و مرحوم نجاشی نیز با احترام نبی مكرّم - صلی الله علیه وآله - از طرف ایشان مهر گران قیمت را برای ام حبیبه قرار می دهد و نهایت در سال هفتم هجری ام حبیبه وارد مدینه و به خانه رسول خدا - صلی الله علیه وآله - می رود. در این جریان ابوسفیان سخت برآشفته می شود و كلمات زشتی را اداء می كند.[7]
8 - زینب بنت حجش قریشی و از خاندان نوفل، و دختر عمه رسول گرامی، رسول خدا اول از او برای زید بن حارث پسر خوانده خود خواستگاری می كند، زینب ناراضی است تا این كه متوجه می شود خدا به این موضوع رضایت دارد تن در می دهد ولی توفیق در زندگی حاصل نمی گردد، و نهایت منتهی به طلاق می شود؛ هم چنان كه آیه 37 سوره مباركه احزاب در اول بحث آوردیم به آن اشاره دارد حال زینب سر خورده از ازدواج، زینبی كه حاضر به زندگی با زید، غلام آزاد شده گردید، ولی عملا در زندگی شكست خورد از طرفی در این موقع خدا برای شكستن خرافه منع ازدواج با همسر پسر خوانده و منع ازدواج با همسر غلام آزاد شده برای بزرگ مردان خاندان و قبایل، پیامبرش را امر می كند تا با زینب ازدواج كند.[8]
9 - جویره دختر حارث رئیس قبیله بنی المصطلق. در میان سال پنجم و ششم هجری وقتی جنگی به واسطه توطئه ای كه این قوم علیه مسلمین بنا كرده بودند درگرفت همسر جویره كشته و خودش اسیر مسلمین می گردد ایشان بعد از تثبیت اسارتش خودش را با عقد و قرارداد مكاتبه (كه بحث مفصل در فقه دارد) به صورت كنیز مكاتبه یكی از انصار درمی آورد تا بتواند در مسیر زمان با ادای بهای خود آزاد گردد، لكن از آن جائی كه زنی با هوش و خوش رفتار... بود خدمت رسول خدا - صلی الله علیه وآله - رسید تا در پرداخت بهای او به مولایش از حضرت كمك بستاند، حضرت فرمودند آیا حاضری اگر بهای آن را بپردازم در عوض به عقد من درآئید، جویره قبول نمود و بعد از طی مراحل، ازدواج سر گرفت و جویریه از اسارت درآمد و در پی آزادی و ازدواج او با رسول خدا، حارث پدر جویره رئیس قبیله به همراه جمع كثیری از قبیله اسلام آوردند.[9]
10 - میمونه دختر حارث هلالیه در مكه حضور دارد نزدیك های سال هفتم هجری شوهرش فوت می كند در همین زمان نبی مكرّم اسلام جهت ادای حجّ عمره سه ماهه بر حسب قرارداد قبلی با قریش، در مكه مشرّف است عباس عمومی پیامبر گرامی - صلی الله علیه وآله - و شوهر خواهر میمون وساطت می كند تا میمونه را از تنهائی و از سرزمین شرك برهاند و به همراه خویش به عنوان همسر به مدینه ببرد حضرت قبول فرمودند.[10]
11 - صفیّه آخرین همسر عقدی كه به خانه رسول خدا آمد دختر حی بن اُخطب و از سلاله هارون برادر موسی (علیهما السلام) است از ناحیه پدری و مادری به قبایل یهود بنی نظیر و بنی قریظه متصل است، قبل از نزاع بین مسلمین و آن دو قبیله شبی در خواب ماه را می بیند كه از طرف مدینه به دامن او افتاده است و جریان را به شوهرش اطلاع می دهد، شهور یهودی او و دشمن كینه توز نبی مكرّم - صلی الله علیه وآله - چنان سیلی به صورتش می زند كه بعد از مدتی كه اسیر گردید روی او نیلی بود و سپس به صفیّه می گوید قصد همسری پادشاه مدینه را نمودید. مدتی می گذرد بعد از مرگ شوهرش در جنگ به اسارت مسلمین درمی آید كنیز و اسیر مسلمین و سهم نبی مكرم می گردد پیامبر گرامی او را مخیّر به رجعت نزد قوم و قبیله یهودی خویش می كند و یا این كه مسلمان شود آن گاه به عقد نبی مكرّم - صلی الله علیه وآله - درآید صفیّه دومی را غنیمت می شمارد اسلام می آورد و همسر حضرت می گردد این در حالی است كه قبل از این دو بار ازدواج نموده بود. صفیّه شیفته و عاشق گداخته نبی مكرّم بود.[11]
دوم:
1. یقیناً نبی مكرّم برخلاف قانون ازدواج مشی نمی كردند و این توجیه كه هیچ قصدی از اهداف چهارگانه ازدواج را نداشتند به نظر می رسد تفسیر كلام گوینده به آن چه كه راضی نیست می باشد (ضرب المثل عربی «تفسیر بما لایرضی صاحِبُه») زیرا او اول شاگرد مكتب قرآن بود؛ علاوه به خاطر مشغله های شدید روحی، سیاسی و نظامی و اجتماعی حاصل از مسئولیّت نبوّت و حكومت اسلامی در مدینه روان و بدن او را شدیداً نیازمند به كانون گرم خانواده می كرد، بالطبع زنانی كه زمینه رغبت در آن ها برای وصلت با پیامبر وجود داشت و از طرفی تعدد زوجات زمینه سبقت گیری هر یك از دیگری در خدمت و جلب قلب پیامبر - صلی الله علیه وآله - اثر مثبتی داشت، و مضاف، این اولیاء الهی در همه قوای روحی و بدنی قوی تر از بقیه انسان ها هستند از جمله قوه جنسی، لكن آن ها قوّه جنسی را مثل قوّه غضب فقط در راه خدا و با قانون خدا به كار می گیرند.
2. آن چه زمینه نگاه منفی به تعدّد ازدواج پیامبر می باشد، نگاه قوم مداران هست یعنی سنجش فرهنگ دیگر اقوام با معیار فرهنگ قوم خویش است، در نتیجه حُسن و سوء فرهنگ دیگر را از طریق ترازوی فرهنگ خویش می خواهند بسنجند و این عمل را اندیشمندان علوم اجتماعی تقبیح می كنند[12] و آن را نوعی رویگری قوم مداران «نژادپرستی» (Ethocentvism) می دانند، در حالی كه اگر ازدواج پیامبر را در فرهنگ عرب در چهارده قرن قبل بررسی كنیم نه ظلم به زن محسوب می گردید و نه عمل ناپسند اجتماعی بود، مضاف به این كه هیچ منافاتی بامبانی عدالت اسلامی نداشته است.
3. قرآن مجید در سوره احزاب، همان طور كه در صدر بحث آورده ایم، آزادی ازدواج متعدد برای نبی مكرم را جهت رفع حرج و مشكلات از پیامبر برشمرده است و در همین سوره در جریان ازدواج زینب دو نمونه از حرج را ذكر كرد و فرموده ما عروسی با زینب بنت جحش را بر تو لازم دانستیم تا حرج از مؤمنین رفع شود و آن رفع و برداشتن دو قانون خرافی بود یكی منع ازدواج یا همسر پسر خوانده دیگر منع ازدواج با همسر غلام برای آزاده به خاطر وجود قانون تفاوت طبقاتی، ولی یك قاعده كلّی را آیه 50 سوره احزاب با توجه به آیه 37 بیان می دارد و آن این كه ازدواج های پیامبر بُل هوس انه نبود بلكه برای رفع حرج و مشكلات بود و نمونه ای از مشكلات را اجتماعی، فرهنگی ذكر فرمود و بقیه ازدواج ها نیز از همین قبیل بود.
4. بهترین دلیل عملی و واقعی و مشهود بر این كه ازدواج های پیامبر از روی هوس رانی و حرم سراسازی و توهین به زن نبود نحوه و سن و شرایط پیامبر و همسران ایشان می باشد زیرا:
اولا: آن حضرت بهترین دوران و عنفوان جوانی را مجرّد بودند تا سن 25 سالگی و بعد هم كه ازدواج نمود، با زنی اگر چه عزیز و بزرگوار و محبوب خداست، لكن از نظر جنسی زنی است كه اوج غرور او گذشت، زیرا در چهل سالگی قرار دارد، علاوه دو شوهر نیز از قبل نمود و از هر یك فرزندی داشت و حضرت با این همسر تا اواخر عمر خود و تا پایان عمر زنش زندگی كرد.
ثانیاً: جز عایشه همه همسرانش بیوه بلكه چند شوهر كرده بودند و لذا از هیچ یك آن ها صاحب فرزند نگردید.
ثالثاً: عایشه را در سنّی به عقد درآورد كه هیچ استعداد همسری نداشت ولذا سال ها بعد از عقد آن هم به اصرار ابوبكر به خانه برد.
رابعاً: این ها را در بحرانی ترین و پرمشغله ترین زمان به عقد درآورد یعنی در حال رهبری 70 جنگ و سریّه و....
5. در خیلی از ازدواج ها اهداف سیاسی هویدا است و لذا در ازدواج ام حبیبه دختر ابوسفیان از جمله هدف، به خاك مالیدن دماغ رئیس شركت است و در جریان ازدواج با صفیّه و جویره نیز كاملا مقصود آشكار است و لذا در تاریخ جویره را با بركت ترین زن جهان اسلام می دانند به جهت این كه اسلام آوردن او سبب اسلام آوردن صدها نفر بدون خون ریزی گردید.
6. پاره ای از ازدواج ها جهت تكریم رنج و زحمت حاصل از مهاجرت و قبول اسلام بود مثل ازدواج با امّ سلمه و امّ حبیبه و حفصه و... كه از مهاجرین اولی جهان اسلام به مدینه و حبشه و... بودند.
7. پاره ای از ازدواج ها برای ایجاد امنیت اجتماعی برای یاران و احترام به همسران داغ دیده شهید بود زیرا با ترویج ازدواج با همسران شهید، این فرهنگ را زنده كرد كه بعد از شهادت لازم نیست مجرّد باقی بمانید و این ازدواج مجدد هیچ توهین به شهید و فرهنگ شهادت نیست و از طرفی زنان اطمینان پیدا می كردند كه بعد از مرگ شوهران شان بی پناه نمی مانند و لذا منع ازحضور جنگی شوهران شان نمی كردند، علاوه چه تجلیلی و تكریمی بالاتر از اینكه سرپرست مستقیم و نزدیك آن ها خود نبی مكرّم شود و این را با لحاظ حال و هوای اخلاقی و اجتماعی مدینه باید خوب درك نمود.
8. نفس وصلت با پیامبر - صلی الله علیه وآله - هم برای زنان و هم برای برخی اقوام آن ها مبارك و میمون بود و لذا به راحتی تن به ازدواج می دادند بلكه در اواخر عمر شریف آن حضرت، زنان خود به خواستگاری پیامبر می رفتند و خود را به آن حضرت هبه می كردند كه در آیه 50 سوره احزاب تصریح به آن نمودند (ما همه آیه را نیاوردیم).
9. در پایان آن چه منحصر نبی مكرّم بود اجتماع ازدواج بیش از 4 زن دائمی در یك زمان بود والاّ برای همه مردان تعدّد ازدواج به صورت طلاق و ازدواج و به صورت ازدواج موقت و به صورت خرید كنیز آزاد است.





[1]ـ البته اخیراً یكى از مورخین شعیه با توجه به شواهد و قرائن تاریخى كه وارد گردیده است معتقد به باكره بودن حضرت خدیجه شدند هم چنان كه در سن آن نیز قول دیگرى ارائه دادند.
[2]ـ اسدالغانه، فى معرفد الصحاب، همان، ج 5، ص 484. الاستیعاب، همان، ص 1867. الكامل فى التاریخ، همان، ج 1، ص 655، 657. السیره النبویّه، همان، ج 4، ص 293، 298.
[3]ـ اسدُالغانه، همان، ج 5، ص 501، 504. الاستیعاب، همان، ج 4، ص 1881، 1815.
[4]ـ اسدُالغانه، همان، ج 5، ص 466. الاستیعاب، همان، ج 4، ص 1853.
[5]ـ اسدُالغانه، همان، ج 5، ص 560، 588. الاستیعاب، همان، ج 4، ص 1920، 1921.
[6]ـ اسدُالغانه، همان، ج 5، ص 525، 526. الاستیعاب، همان، ج 4، ص 1811، 1812.
[7]ـ اسدُالغانه، همان، ج 5، ص 573، 574. الاستیعاب، همان، ج 4، ص 1843، 1929.
[8]ـ اسدُالغانه، همان، ج 5، ص 463، 465. الاستیعاب، همان، ج 4، ص 1849، 1852.
[9]ـ اسدُالغانه، همان، ج 5، ص 419، 422. الاستیعاب، همان، ج 4، ص 1804، 1805.
[10]ـ اسدُالغانه، همان، ج 5، ص 550، 551. الاستیعاب، همان، ج 4، ص 1914، 1918.
[11]ـ اسدُالغانه، همان، ج 5، ص 490، 491. الاستیعاب، همان، ج 4، ص 1871، 1873. در همه ى این موارد از سیره النبویّه و الكامل فى التاریخ و نقش عایشه در تاریخ اسلام نیز استفاده كردیم به همان مأخذ.
[12]ـ گیدنز، آنتونى، جامعه شناسى عمومى، چ دوم، 1374، نشر فى، ترجمه ى: صبورى، منوچهر، ص 36، 47، ص 798 گوثر، و، كوتب، فرهنگ علوم اجتماعى، چ اول، 1376، انتشارات مازیار، ویراستار، زاهدى مازندرانى، محمدجواد، ص 667.
مهدي پيشوائي- تاريخ اسلام، ص174
فرزندان رسول خدا (ص)

رسول خدا - صلی الله علیه و آله- را سه پسر و چهار دختر بود كه عبارتند از:
1- قاسم، كه نخستین فرزند رسول خدا است، و پیش از بعثت در مكّه تولد یافت، و رسول خدا به نام وی «أبوالقاسم» كنیه گرفت، و نیز نخستین فرزندی است كه از رسول خدا در مكّه وفات یافت و در آن موقع دو ساله بود.
2- زَیْنَب، دختر بزرگ رسول خدا كه بعد از قاسم در سی سالگی رسول خدا تولّد یافت، و پیش از اسلام به ازدواج پسر خاله خود «أبوالعاص بن رَبیع» در آمد و پس از جنگ بَدْر به مدینه هجرت كرد و در سال هشتم هجرت در مدینه وفات یافت.
3- رُقَیَّه، كه پیش از اسلام و بعد از زَیْنَب، در مكّه تولّد یافت و پیش از اسلام به عقد «عُتْبَه بن أبی لَهَب» در آمد و پس از نزول سوره «تَبّّتْ یَدا أبی لَهَبِ» و پیش از عروسی به دستور أبولَهَب و همسرش «أُمّ جَمیل» از وی جداگشت، و سپس به عقد «عُثْمان بن عَفّان» در آمد و در هجرت او ل مسلمین به حَبَشه با وی هجرت كرد و آنگاه به مكّه بازگشت و به مدینه هجرت كرد و در سال دوم هجرت سه روز بعد از بَدْر، همان روزی كه مژده فتح بَدْر به مدینه رسید، وفات یافت.
4- أمّ كُلْثوم، كه نیز در مكّه تولّد یافت و پیش از اسلام به عقد «عُتْبَه بن أبی لَهَبْ» در آمد و مانند خواهرش پیش از عروسی از «عُتْبَه» جدا شد، و در سال سوم هجرت به ازدواج «عُثمان بن عفّان» در آمد، و در سال نهم هجرت وفات كرد.
5- فاطمه ـ علیهاالسّلام ـ كه ظاهراً در حدود پنج سال پیش از بعثت رسول خدا در مكّه تولّد یافت و در مدینه به ازدواج «أمیرالمؤمنین علی» ـ علیه السّلام ـ در آمد، و پس از وفات رسول خدا به فاصله ای در حدود چهل روز تا هشت ماه وفات یافت و نسل رسول خدا تنها از وی باقی ماند و یازده امام معصوم از دامن مطهّر وی پدید آمدند[1].
6- عبدالله كه پس از بعثت رسول خدا در مكّه متولّد شد و «طیّب» و «طاهر» لقب یافت[2]. و در همان مكّه وفات كرد و پس از وفات او «عاص بن وائل سَهْمی» رسول خدا را «أبتر» خواند و خداوند سوره كوثر در پاسخ وی نازل گردید.
7- إبراهیم، كه از «ماریّهْ قِبْطیّه» در سال هشتم هجرت در مدینه تولّد یافت و در سال دهم در 16 یا 18 یا 22 ماهگی سه ماه پیش از وفات رسول خدا[3] یا در هجدهم رجب[4] در مدینه وفات كرد.


[1] . فاطمه، از امیرالمؤمنین سه پسر آورد: حسن و حسین و مُحسن *و دو دختر: زینب و أم كلثوم (ر.ك: جوامع السیره، ص 39، 40. معارف ابن قتیبه ص 62، 92) در این كه محسن سقط شد یا در كودكی از دنیا رفت میان تاریخ نویسان اختلاف است.
[2] . ر.ك: ترجمه تاریخ یعقوبی، ج1، ص 375. اما به قول ابن اسحاق و ابن هشام و كلینی: رسول خدا سه پسر از خدیجه داشت: قاسم پیش از بعثت و طیب و سپس طاهر بعد از بعثت (ر.ك: سیره النبی،*ج1، ص 206. اصول كافی، ج1، ص 439) برخی گفته اند: قاسم و طاهر پیش از اسلام و عبدالله كه طیب لقب یافت پس از بعثت (ر.ك: أسدالغابه، ج1، ص 16).
[3] . جوامع السیره، ص 38-39.
[4] . مصباح المتهجد، ص 566.
ابراهيم آيتي- با اندكي تلخيص از کتاب تاريخ پيامبر اسلام(ص)، ص 76
صفحات: 1 2 3