ایران رمان

نسخه‌ی کامل: کافه همیشگی| .RaHa. کاربر انجمن ایران رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
[عکس: 46006298629159802787.jpg]

پشت میز نشستم؛همون میزی که همیشه دوست داشتی دوتایی پشتش بشینیم ...
به ساعت نگاه کردم،هنوز ده دقیقه مونده بود
آیینه کوچیکمو از کیفم دراوردم و برای چندمین بار خودمو نگاه کردم
چشم های منتظرم توی صورت رنگ پریده ام خودنمایی میکرد.
صدایی نگاهم رو به سمت صندلی رو به رونم کشوند

* * * *
- این چه حرفیه! اگه یه روز تو نباشی من میمیرم ،میفهمی؟
- میدونی تو خیلی خوب و مهربونی،گاهی به کسی که قراره زنت بشه حسودیم میشه
-آدم به خودش حسودی نمیکنه.من تا وقتی نفس میکشم پیشتم ...پس نگران نباش!به این چیزا هم فکر نکن

* * * *
- ببخشید خانم چی میل دارید
به ساعت نگاه کردم..دیر کرده بود!
- منتظر کسی هستم ، فعلا صبر میکنم .ممنون
صورتمو که چرخوندم با همون لبخند همیشگی نشسته بود رو به روم

* * * *
ـ آرزو
- بله
- دلم برات تنگ شده بود ...کی مال خودم میشی !اصلا میدونی من دیگه صبر ندارم باید تو رو به مامان معرفی کنم
ـ اخه الان زوده...
- زود نیست ، تو که مثل من عاشق نیسیتی ...این قرار های دیر به دیر که زود تموم میشه دلتنگترم میکنه..حتی یه لحظه داشتنت آرزوی منه
خندم گرفت
- فدای خنده هات آرزوی من
- خودم یا داشتنم؟
- جفتش

* * * *
- ببخشیدخانم کافه تعطیله
به ساعت نگاه کردم..و به صندلی که کسی .... خالی بود!
و به صاحب کافه که دیگر به حضورم عادت داشت ؛ به حضور دختری که ساعت ها گوشه ای کافه ..روی میز همیشگی مینشست و ... انتظار میکشید! انتظاری که اکنون دیرتر میگذشت
تو...
مدت ها ست رفته ای
اما
من باور ندارم
ببین هنوز همون جای همیشگی ..ساعت همیشگی منتظرم ...
تا
شاید
یک بار دیگر
بیایی

رها.م
28.2.1392