ایران رمان

نسخه‌ی کامل: گفتگو با خدا
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
گفتگو با خدا
خدا پرسید: پس تو می خواهی با من گفتگو كنی؟

من در پاسخ گفتم : اگر وقت دارید


خدا خندید : وقت من بی نهایت است


در ذهنت چیست كه می خواهی از من بپرسی؟

پرسیدم : چه چیز بشر شما را سخت متعجب می سازد؟


خدا پاسخ داد : كودكیشان

اینكه آنها از كودكی شان خسته می شوند عجله دارند كه بزرگ شوند


بعد دوباره پس از مدتها آرزو می كنند كه كودك باشند


اینكه آنها سلامتی خود را ا ز دست می دهند تا پول به دست آورند

و بعد پولشان را از دست می دهند تا دوباره سلامتی خود را به دست

بیاورند

اینكه با اضطراب به آینده می نگرند و حال را فراموش می كنند

و بنابراین نه در حال زندگی می كنند و نه در آینده

اینكه آنها به گونه ای زندگی می كنند كه گویی هرگز نمی میرند

و به گونه ای می میرند كه گویی هرگز زندگی نكرده اند

دست های خدا دستانم را گرفت


برای مدتی سكوت كردیم


و من دوباره پرسیدم : به عنوان یك پدر


می خواهی كدام درس های زندگی را فرزندانت بیاموزند؟


او گفت : بیاموزند كه آنها نمی توانند كسی را وادار كنند كه عاشقشان

باشد


همه كاری كه می توانند بكنند اینست كه اجازه دهند كه خودشان دوست

داشته باشند

بیاموزند كه درست نیست كه خودشان را با دیگران مقایسه كنند


بیاموزند كه فقط چند ثانیه طول می كشد تا زخم های عمیقی در قلب

آنان كه دوستشان داریم ایجاد كنیم


اما سالها طول می كشد تا این زخمها را التیام بخشیم


بیاموزند كه ثروتمند كسی نیست كه بیشترین ها را دارد


كسی است كه به كمترین ها نیاز دارد


بیاموزند كه انسانهایی هستند كه آنها را دوست دارند


فقط نمی دانند كه چگونه احساساتشان را نشان دهند


بیاموزند كه دو نفر می توانند با هم به یك نقطه نگاه كنند اما آن را

متفاوت ببینند
بسیار‏ ‏بسیار‏ ‏تاثیرگذار و‏ ‏جالب‏ ‏بود.‏ ‏ممنونmara
خیلی زیبا بود.
ای کاش میشد همه اینو اینو بخونن ن ی تعدادی.