ایران رمان

نسخه‌ی کامل: نه من كریمم نه تو
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
درویشی تهیدست از كنار باغ كریم خان زند عبور می‌كرد.
چشمش به شاه افتاد با دست اشاره‌ای به او کرد.
كریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ اوردند.
كریم خان گفت: این اشاره‌های تو برای چه بود؟
درویش گفت: نام من كریم است و نام تو هم كریم و خدا هم كریم، آن كریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟
كریم خان در حال كشیدن قلیـ ـان بود؛ گفت چه می‌خواهی؟
درویش گفت: همین قلیـ ـان، مرا بس است.
چند روز بعد درویش قلیـ ـان را به بازار برد و قلیـ ـان بفروخت.
خریدار قلیـ ـان كسی نبود جز كسی كه می‌خواست نزد كریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد.
پس جیب درویش پر از سكه كرد و قلیـ ـان نزد كریم خان برد...
روزگاری سپری شد.
درویش جهت تشكر نزد خان رفت.
ناگه چشمش به قلیـ ـان افتاد و با دست اشاره‌ای به كریم خان زند كرد و گفت: نه من كریمم نه تو.
كریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول كرد و قلیـ ـان تو هم سر جایش هست !!!
خیلی جالب بود mara
واقعا که خدا کریمه
خدایا کرمت و شکر