ایران رمان

نسخه‌ی کامل: امروز بعد از 4 سال خوشحالم....
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
از آدمهایی که رفتارشان را اینجوری توجیه میکنند که:
«...چون عصبانی بودم»، میترسم.
این را بعد از یک تجربه ی خیلی سخت، خیلی دردآور و خیلی بیرحمانه یاد گرفتم.
عصبانیت را میفهمم
اما به آدم عصبانی حق نمیدهم هر رفتاری را به بهانه ی عصبانی بودن توجیه کند.
بعضی حرفها، بعضی کارها مثل گلوله هایی هستند که شلیک کنی.
گلوله، زخمی میکند و میکشد.
گلوله درد دارد.
حالا چه با عصبانیت شلیک شده باشد، چه با آرام...ش.
عصبانی بودن به کسی حق نمیدهد که تفنگش را بردارد و دیگران را به رگبار ببندد.
17 خرداد امسال میشود چهار سال که این را یاد گرفته ام.
خوشحالم که خودم را از میدان تیرش نجات دادم.
خوشحالم که آنقدر نایستادم که گلوله هایش به قلبم بخورد.
خوشحالم که یک روز گرم بهاری، جایی توی پیاده روی شرقی ولیعصر، بین ونک و میرداماد، گوشی ام را خاموش کردم و دیگر هیچوقت برنگشتم.
امروز که از آنجا میگذشتم،
یادم آمد.....