ایران رمان

نسخه‌ی کامل: ...رفاقت افسانه شد....
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
یه روز یه دختر و پسر عاشق هم بودن
دختر میخواسته بره و دوست پسـ ـرش رو ببینه ولی شرایط خونه نمیذاشت

دختر به بهونه استخر از خونه میاد بیرون و میره دوست پسـ ـرشو میبینه

بعد دوست پسـ ـرش میپرسه به چه بهونه ای اومدی

دختره میگه .. استخر !!

پسره میگه آخه اگه الان بری و ببینن موهات خیس نیست که شک میکنن بیا بریم خونه ما و موهاتو تو حموم خیس کن

دختره قبول میکنه

میرن خونه پسره و دختره میره که موهاشو خیس کنه

پسره از این پسرا که خودشون رو گنده میکنن عوضی فقط از این گاف باز ها بوده زود زنگ میزنه به دوستاش

که بیان و دختر رو تو حموم ببینن که بعدا" خودشو بزرگ کنه بگه اله بود و بله بود ...

دوستاش میان و یکی یکی از پنجره حموم نگاه میکنن

و میرن تو و میبینن

نفر آخری که میره دیگه نمیاد

میرن تو حموم و میبینن هم دختره و هم پسره رگشون رو زدن و حموم پر خون شده

میبینن پسره با خون رو دیوار نوشته : نامردا خواهرم بود

یه ذره مرد باش .. هیچ وقت چیزیو کم نمیکنه ازت