ایران رمان

نسخه‌ی کامل: حکایت وقت رسیدن مرگ(حتما بخونید)
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
یه بنده خدانشسته بود پشت تلوزیون داشت فیلم میدید که یهو مرگ اومد پیشش
مرگ گفت:الان نوبت توئه که ببرمت
مرده کمی اشفته شد و گفت: داداش اگه راه داره بزار واسه بعد
مرگ بهش گفت: اصلا راه نداره نمیشه کارای من طبق برنامست اسم تو الان تو لیسته
مرده گفت باشه حداقل صبر کن برات یه شربت بیارم خستگیت در بیاد بعد جونمو بگیر
مرگ هم قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره توی شربت دوتا قرص خواب آور قوی ریخت
مرگ وقتی شربت رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت وقتی مرگ خوابش برد مرد اسمش رو از تویه لیست مرگ پاک کرد اخر نوشت و منتظر شد تا مرگ بیدار بشه
مرگ وقتی بیدار شد گفت: دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت!
حالا به خاطر جبران این لطفت منم بیخیال تو میشم میرم از اخر شروع میکنم به جون گرفتن
نتیجه اخلاقی : در همه حال منصفانه رفتار کنیم و بی جهت تلاش اضافه نکنیم
کشته ی نتیجه گیریتم خواهر...asnaasna

بامزه بودmara
چه بد شانش .. asna