ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دکتری برای خواستگاری دختری رفت !+ داستان جالب
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2
[عکس: L138424973036.jpg]



دکتری برای خواستگاری دختری رفت ولی دختر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول میکنم که مادرت به عروسی نیاید.

آن جوان در کار خود ماند و پیش یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت: در سن یک سالگی پدرم مرد ومادرم برا اینکه خرج زندگیمان را تامین کند در خونه های مردم رخت و لباس میشست

حالا دختری که خیلی دوستش دارم شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است نه فقط این بلکه این گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است به نظرتان چکار کنم

استاد به او گفت:از تو خواسته ای دارم به منزل برو و دست مادرت را بشور، فردا به نزد من بیا و بهت میگم چکار کنی

و جوان به منزل رفت و اینکار را کرد ولی با حوصله دستای مادرش را در حالی که اشک بر روی گونه هایش سرازیر شده بود انجام داد زیرا اولین بار بود که دستان مامانش درحالی که از شدت شستن لباسهای مردم چروک شده وتماما تاول زده و ترک برداشته اند را دید

طوری که وقتی آب را روی دستانش میریخت از درد به لرز میفتاد.

پس از شستن دستان مادرش نتونست تا فردا صبر کند و همون موقع به استاد خود زنگ زد و گفت:

ممنونم که راه درست را بهم نشون دادی من مادرم را به امروزم نمیفروشم چون اون زندگی را برای آینده من تباه کرد . . .

به سلامتی همه مادرا
خدا سایه ی هیچ پدر مادری را از سر فرزنداش کم نکنهTongueTongue
به سلامتی همه مادراااااااااااااااااااااااااا
مرسی ...خیلی آموزنده بود mara
از مرگ نمی ترسم
[b]
من فقط نگرانم
[i]
که در شلوغی آن دنیا

مادرم را پیدا نکنم ...
mara
[/i][/b]
مرسی خیلی قشنگ بود
خیلی زیبا
سپاس فراوان...!
آفرين دكتر
همه خوبی ها مهربانی ها و عشق و محبت خلقت را جمع کردند و فشردند و قطره ای از ان چکید و نام او شد مادر

maramaramara
شعر قلب مادر هستا.................باید از این یاد بگیرهTongueTongueTongueTongueTongueTongue
صفحات: 1 2