ایران رمان

نسخه‌ی کامل: جعبه کادو / مهسا.ح.ی
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
جعبه کادو


پسرک در حالی که جعبه کادو در دستش داشت وارد پارک شد ... روی نیمکت همیشگی نشست ... خوشحال بود بالاخره امروز میخواست به عشقش اعتراف کند . سخت بود اما از شب گذشته تا الان تمام جرعتش را جمع کرده بود .. جعبه کادو را که برای تولدش خرید روی نیمکت گذاشت و به سمت راستش خیره شد ..میدانست دخترک همیشه از آن طرف میاید . صدای بچه ایی که از سمت چپ به گوش میرسید او را از فکر بیرون آورد و به سوی خودش کشید .به پسر بچه نگاه کرد
پسر بچه _ عمو توپمو میدی ؟
سرش را پایین انداخت و به تو پی که کنار پایش بود نگاه کرد . خم شد توپ را از زمین برداشت و بالبخند به پسر بچه داد . بچه با خوشحالی از آن جا دورشد . دوباره به سمت راست نگاه کرد . این دفعه دخترک با لبخند کنارش نسشته بود و او را نگاه میکرد . به چشمانه قهو ه ایش خیره شد وپس از لحظاتی جعبه را به او داد . دخترک از خوشحالی جیغ بلندی کشید و گفت :
_ وای ممنونم
پسرک با لبخند گفت :
_ تولدت مبارک ...
دخترک شروع کرد به باز کردن جعبه ...درون جعبه دستبند ظریفی بود ... دخترک دستبند را به دور دستان خود بست ...
پسرک شروع به حرف زدن کرد :
_ میخواستم بهت بگم ...
که چشمانش به دستان دخترک افتاد . دخترک که نگاه پسرک را بر روی دستان خود دید گفت :
_ ...دیشب نامزد کردم ...
صدای دخترک درون گوش هایش میپیچید
دیشب نامزد کردم ...




پایان
مهسا.ح.ی