ایران رمان

نسخه‌ی کامل: یک فنجان سکوت
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
عصر یک روز سرد زمستان بود .... و کافه مثل همیشه پر بود از آدم هایی که از سرمای جانسوز زمستان به کنج دنج و گرم کافه پناه آورده بودند ...
و کافه چی بر خلاف تمام روزهای دیگر ، از میهمانان کافه اش با یک فنجان سکوت داغ پذیرایی می کرد ...
فنجان خالی را مقابل مرد خسته گذاشت و رد نگاه متعجبش را تا خالی پُر از سکوت فنجان ، دنبال کرد ...
و آهسته زمزمه کرد : در این سکوت جاری در فنجان ، گرمایی نهفته است که جرعه جرعه نوشیدنش ، ترا گرم خواهد کرد ... لاجرعه سر بکش ... و دوره کن تمام لحظاتی را که می توانستی در سکوتی ژرف ، به آرامشی رویایی برسی ...
نگاه کن ! ... اینجا همه .... امروز ... میهمان سکوتی سرشار از ناگفته ها هستند ... ببین که چطور در خلسه ای شیرین به مرور خاطراتشان پرداخته اند ...
و مرد خسته تمام کافه را از نظر گذراند ...
و تک تک نگاههای آشنایی را کاوید که مست از آرامشی رویایی ، سپاسگذار میزبانی کافه چی بودند ...
و مرد دست بسوی فنجان برد ... لاجرعه تمام سکوت را سر کشید و از جای برخاست ...
نگاه کافه چی بسوی مرد ثابت شد ... و مردِ خسته با لبخندی مهربان پلک بر هم زد و در سکوت کافه را ترک کرد ...
نگاه کافه چی به دخل ثابت ماند و قلبش از عشق لبریز شد ...
نگاه کافه چی به دخل ثابت ماند و قلبش از عشق لبریز شد ...
اين قسمتش خيلي به دل نشست