ایران رمان

نسخه‌ی کامل: ترس
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
ضربان قلبش به تندی می زند. توی بد مخمصه ای افتاده است. هیچ راه فراری هم ندارد. دنبال چاره ی در ذهن قفل شده اش می گردد. اما هیچ گریزی نمی یابد.
تاریکی هوا بر ترسش می افزاید. مخصوصا اینکه سه جفت چشم رنگی در این تاریکی وهم آور به شدت می درخشیدند. هر سه هم به او خیره اند. و او به خوبی می تواند گرسنگی را از چشمان تک تکشان بخواند.
دوست دارد هر چه زودتر از این موقعیت نجات یابد. نگاهش بین موجودات می چرخد. دو تای از سگ ها کنار همند و دیگری با فاصله ی نسبتا زیادی ایستاده. نمی داند که سرعتش به قدری هست که قبل از آنکه بهش حمله کنند از آن فاصله فرار کند و از شرشان راحت شود یا نه؟
با خودش کلنجار می رفت که یکدفعه دو سگی که کنار هم بودند بی خیالش شدند و رویشان را ازش گرفتند. با دقت نگاهشان کرد که بفهمد چه شد که یکدفعه ای پشیمان شدند؟
صدای واق واقی که از پشتش شنید به یادش آورد که سگ سومی هم بوده که از غفلتش استفاده کرده و نزدیکتر آمده. آرام به پشت چرخید تا شاید با نگاه ملتسمش سگ را از حمله کردن منصرف کند. اما برعکس آن دو سگ دیگر هم به سمتش دویدند و هر سه به او حمله کردند!
صدای جیغ و فریادش سر به فلک آورده بود اما نتوانست صاحبخانه ی خوش خیال که داشت خواب هفت پشت پادشاه را می دید از جایش بلند کند!

فردای صبح آن روز صاحبخانه دوستش را زخمی روی کاناپه دید بر سرعتش افزود و کنارش نشست. با دست تکانش داد:
-احمد! احمد! چی شده؟ تو این جا چکار می کنی؟ چرا سر و صورتت زخمیه؟
احمد نالان جواب داد:
-ای بمیری که منو به این حال و روز انداختی. آخ پام. آی....
-درست زر بزن بفهمم چی می گی؟ واسه چی اومدی خونه ی من؟
-ای خدا بگم چکارت نکنه! خیر سرم دیشب می خواستم بیام یکم بترسونمت تلافی کاری که باهام کردی رو بکنم که از شانس گندم خودم به همچین روزی افتادم. آخ....آخ.....تو که سگ خونه نداشتی؟لامصب! اینا چی بودند دیشب خونه ات؟
کورش با شنیدن حرف های احمد زد زیر خنده.
-تو دیشب اومدی منو بترسونی؟.........(خنده)....حقته این بلا سرت اومده. بابا این سگا مال همسایه مونه رفته مسافرت اونا رو گذاشتند خونه ی ما.....وای احمد حالی کردم این بلا سرت اومد!.....(خنده)
-کوفت زهر مار! رو آب بخندی.... من دارم میمیرم تو می خندی؟ آخ آخ پام.....
-خوبه خوبه....حالا انگار چی شدی؟ خاک بر سر چلمنگت کنند که از پس سه تا سگ تربیت شده بر نیومدی حالا هم پاشو بریم دکتر یه موقع هاری نگرفته باشی!

ممنون جالب بودmara