ایران رمان

نسخه‌ی کامل: من هم هستم؛ حتی به زور
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.


هفته نامه چلچراغ - محمدمهدی حسین نیا: محمود دولت آبادی یکجایی در یکی از کتاب های دوستداشتنی اش می نویسد: «تا چه مایه اندوهناک و دشوار می تواند باشد عالم وقتی تو هیچ بهانه ای برای حضور در آن نداشته باشی.» دولت آبادی با یک جمله جایی از زوایای تاریک ذهن و زندگی آدم ها را نشانه رفته که نمی شود در برابر آن مقاومت کرد. مثل تیری که درست توی هدف می خورد و دوست داشته باشیم یا نه، باید در برابر آن تسلیم باشیم.

من و شما و خیلی از آدم های دیگر همیشه تلاشمان را کرده ایم که بهانه ای برای زنده بودن بتراشیم و آنچه را کامو در رساله سیزیفش به عنوان «رنجِ بودن» تعبیر می کند، توجیه کنیم. گاهی موفق بوده ایم، گاهی نه. گاهی تلاش می کنیم در زندگی شخصی مان تغییری به وجود بیاوریم و گاهی سعی می کنیم مثل یک انسان شریف و دوستداشتنی به دیگران کمک کنیم. کمک کردن و دستگیری و نوع دوستی شاید قشنگ ترین بهانه ای باشد که آدم ها دستمایه حضور در عالم قرارش بدهند.

ما ایرانی ها و این قطعه از آب و خاک دنیا (بخوانید بنا بر جبر جغرافیایی) شاید بیشتر از خیلی های دیگر به این دستاویز متوسل می شویم. دوست داریم همیشه و همه جا کمک کنیم و امداد و حمایت مان را به هر شکلی بروز بدهیم و گاهی آنقدر در کلیت ماجرا مصممیم که می توانیم اصل و هدف از کاری را که انجام می دهیم - حالا هر چه که باشد - فراموش کنیم. این روزها رو آورده ایم به نوعی همکاری اجتماعی و نوع دوستی که شاید هیچ حاصلی برای هیچ کس نداشته باشد و تنها بهانه ای باشد برای حضورمان در عالم.

[عکس: 355479_657.jpg]

ما همه هستیم!

تقریبا می شود با اطمینان کامل گفت که بیشتر وقت ها ما خودمان اینطور فکر می کنیم و رسانه ملی مان هم اصرار دارد اینطور نشانمان بدهد که هر جای دنیا هر مظلوم و نیازمندی باشد، ما ایرانی ها قبل تر و بهتر از همه کنار او خواهیم بود. این مسئله یکجورهایی در خون ماست انگار. از عراق و کشورهای همسایه تا سودان و سومالی و هر جای دیگر دنیا.

این روزها هم دست به دست هم داده ایم تا حمایت کنیم از مبتلایان به بیماری ای ال اس. خانم آذر گل فهیم که همسرش مبتلا به این بیماری بوده، بیشتر از یک سال است که با پیگیری هایش به دنبال تاسیس انجمنی زیر نظر بیماری های خاص و مربوط به مبتلایان به ای ال است است؛ اتفاقی که خود او می گوید با بازگشت یکی از پزشکان متخصص به ایران تا یکی دو هفته آینده بالاخره به سرانجام خواهد رسید.

یعنی تا آن موقع هیچ انجمن رسمی و مرتبطی با این بیماری در ایران فعالیت نداشته و نخواهد داشت. حتی با روابط عمومی انجمن بیماری های خاص که تماس گرفتیم، خبری از این ماجرا نداشت. حالا شما خودتان حساب کنید که آن حرکت ریختن سطل آب یخ که در دنیا انجام می شود و فقط وجه نمادین ماجراست، چقدر ناقص خواهد بود بدون کمک مالی برای تسهیل و کاهش هزینه های درمان بیماران.

و حالا باز هم حساب کنید که خارج از ایران تمام چهره های شاخصی که این کار را کردند، مبلغی را در حمایت از این بیماری به حساب انجمن مربوط واریز کردند. چهره های شاخص ما روی سرشان آب ریختند و بدون اینکه توضیح خاصی در مورد این بیماری و شرایط مبتلایان بدهند، یکدیگر را به چالش کشیدند؛ تا جایی که بعضی از آنها در ویدیوهایی که منتشر کردند، حتی نامی از این بیماری هم نبردند. یک عده هم بودند که وجه مادی کار را لحاظ کرده باشند، به محک کمک مالی کردند. یعنی در حمایت از بیماران ای ال اس روی خودشان آب ریختند و بعد مبلغی را در اختیار کودکان مبتلا به سرطان قرار دادند.

مردم و کاربران عادی هم به تبعیت از موج جهانی و همراه شدن چهره های شاخص ایرانی دارند پشت هم روی خودشان آب یخ می ریزند و دوستانشان را دعوت می کنند به فعالیت مشابه و فکر می کنم مشخص است که از هیچ کدام این حرکات نه آگاهی خاصی در مورد بیماری و شرایط بیماران به دست می آید، نه حمایت مالی خاصی. و تمام اینها یعنی ما دوست داریم باشیم. مهم نیست چرا، اهمیتی ندارد چطور. ما مجبوریم و می خواهیم که باشیم.

حالا اجازه بدهید جایمان را عوض کنیم و از زاویه دیگری ماجرا را ببینیم. در نیمه نخست سال 91 که شرایط اقتصادی و رشد ناگهانی تورم همه را از نفس انداخته بود، قرار شد که از شنبه تا دوشنبه یعنی سوم تا پنجم تیر ماه آن سال مردم از خرید نان و شیر با عنوان همبستگی ملی خودداری کنند تا کارخانجات مجبور به تعدیل قیمت ها شوند. اتفاقی که شاید ایده آن را از رفتار مردم کشورهایی اروپایی مانند آلمان و نتیجه موفقیت آمیز آنها گرفته بودند.

این پیغام در چند روز و چند ساعت به سرعت در شبکه های مجازی و اپلیکیشن های تلفن همراه دست به دست چرخید و تنها فرقش با ماجرای مشابه در کشور آلمان این بود که از چند روز قبل بخشی از مردم از ترس شیوع قحطی و گرسنگی تا آنجا که می توانستند نان و شیر انبار کردند و در نتیجه هیچ به هیچ.

یا مثلا از طرف دیگر مدت ها قبل از طرف شرکت دنت، کمپینی به راه افتاد تحت عنوان «من هم هستم» که قرار بود با حمایت بنیاد کودک صبحانه کودکان شهرهای کمتر توسعه یافته در مقطع دبستان تامین شود. کافی بود هر کاربر عادی با پرداخت مبلغ هزار تومان (که بعدها به هزار و پانصد تومان افزایش یافت) به عضویت این مجموعه دربیاید و بعد از آن یک پوستر زیبا با تصویر خودش دریافت کند که «من هم هستم» و آن را روی صفحه فیس بوکش بگذارد تا هم لایک بگیرد و هم نشان بدهد که با حرکات اجتماعی و حمایتی اینچنینی همراه و همقدم است.

حالا بعد از گذشت ماه ها هیچ گزارشی از فعالیت این نهادها در دست نیست و آنها که بودند هم احتمالا وظیفه شان در قبال کودکان را به سرانجام رسانده اند. جدای از اینها سابقه طویلی در این حمایت های معنوی شاید بی اثر داریم. به جز عده معدودی از خانم ها، بقیه در خانه می نشینند و معتقدند زنان ایرانی باید حق حضور در استادیوم را داشته باشند. در خانه روی دستشان یک جمله می نویسند و در اینستاگرام به اشتراک می گذارند تا کشتار مردم در عراق و فلسطین متوقف شود. بدتر از آن، پیغام های ماهانه ای است که طبق آن مردم می روند در یک سایت نامعلوم رأی می دهند که نام خلیج فارس تغییر بکند یا نکند.

ما دوست داریم بهانه ای برای فعالیت اجتماعی داشته باشیم. دوست داریم که مفید باشیم اما بگذارید با هم صادق باشیم. هیچکدام اینها نه حمایت معنوی است، نه سرانجام تاثیر مشخصی دارد. آنجا که پای عمل و اتحاد عینی است، در خانه نشسته ایم و وقتی که تمام ماجرا با یک لایک یا انتخاب گزینه «گواینگ» در یک ایوِنت و رویداد فیس بوکی حل و فصل می شود، تا پای جان ایستاده ایم. ما اصولا مبلغان و پیغام برهای نمونه و کاربلدی هستیم، منتها کمتر پیش می آید که خودمان جزیی از ایمان آورندگان حقیقی باشیم.

حالا اجازه بدهید یک بار در یک توضیح روایی کوتاه تمام داستان را کنار هم نگاه کنیم. حس نوع دوستی و مشارکت اجتماعی در جامعه، ما را بر آن می دارد که مدام در جریان چالش های کوچک و بزرگ و نیازهای دیگران باشیم. دوست داریم آنها را پررنگ کنیم. قدمی برای اصلاح امور برداریم اما نقطه ضعف داستان همان است که همیشه شنیده ایم.

دوست داریم تمام این تاثیرات را با کمترین فعالیت و هزینه ممکن از خودمان به جا بگذاریم. شاید راحت طلبی عنوان صحیح و کاملی نباشد. ما شاید بیشتر گرفتار عجله و بی تدبیری شده ایم. عادت کرده ایم در سطح بمانیم و عمق را رها کنیم یا شاید مشکل جای دیگری باشد و یک جامعه شناس و روانشناس اجتماعی باید بیاید تحلیلمان کند که شاید اصولا موجودات آسیب پذیر و در معرض فشار ی هستیم و دیگر نای پرداخت هزینه های تازه را نداریم.

ترجیح می دهیم مسائل مهمتر را نادیده بگیریم تا ناگهان با آن روبرو شویم. از فکر کردن به آینده می ترسیم و برای همین می توانیم در روزهایی که در شرف به پایان رسیدن ذخایر آبی پایتخت و دیگر شهرهای ایران هستیم، می رویم سطل سطل روی خودمان آب می ریزیم و بدون اینکه بیماری ای ال اس را بشناسیم یا حتی بدون اینکه انجمنی برای دریافت کمک های مالی مان وجود داشته باشد، سعی می کنیم روی پشت بام یا توی حمام خانه مان به بیماران مبتلا به ای ال اس روحیه و دلگرمی بدهیم. بیایید یک بار دیگر بخوانیم که دولت آبادی چه گفته بود: «تا چه مایه اندوهناک و دشوار می تواند باشد عالم، وقتی تو هیچ بهانه ای برای حضور در آن نداشته باشی.»