ایران رمان

نسخه‌ی کامل: از خدا خواستم...
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.







[عکس: 26421.jpg]ا


از خدا خواستم تا دردهايم را از من بگيرد،
خدا گفت:
رها کردن کار توست. تو بايد از آنها دست بکشی.
از خدا خواستم تا شکيبايی‌ام بخشد،
خدا گفت:
شکيبايی زاده رنج و سختی است.
شکيبايی بخشيدنی نيست، به دست آوردنی است.

از خدا خواستم تا خوشی و سعادتم بخشد،
خدا گفت:
من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوری.
از خدا خواستم تا از رنج‌هايم بکاهد،
خدا گفت:
رنج و سختی، تو را از دنيا دورتر و دورتر، و به من نزديکتر و نزديکتر می‌کند.
از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشد،
خدا گفت:
بايسته آن است که تو خود سر برآوری و ببالی
اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پر ثمر شوی.

من هر چيزی را که به گمانم در زندگی لذت می‌آفريند از خدا خواستم
و باز گفت:

من به تو زندگی خواهم داد، تا تو خود از هر چيزی لذتی به کف آری.
از خدا خواستم ياری‌ام دهد تا ديگران را دوست بدارم، همانگونه که آن‌ها مرا دوست دارند.
و خدا گفت:
آه، سرانجام چيزی خواستی تا من اجابت کنم!