ایران رمان

نسخه‌ی کامل: باغ خدا، دست خدا، چوب خدا
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
[عکس: 4f6df0fcb901.jpg]


مردی در یک باغ درخت خرما را با شدت تکان می داد و بر زمین می ریخت. صاحب باغ آمد و گفت ای مرد احمق! چرا این کار را می کنی؟ دزد گفت: چه اشکالی دارد؟ بنده خدا از باغ خدا خرمایی را بخورد و ببرد که خدا به او روزی کرده است. چرا بر سفره گسترده نعمتهای خداوند حسادت می کنی؟ صاحب باغ به غلامش گفت: آهای غلام! آن طناب را بیاور تا جواب این مردک را بدهم.
آنگاه دزد را گرفتند و محکم بر درخت بستند و با چوب بر ساق پا و پشت او می زد. دزد فریاد برآورد، از خدا شرم کن. چرا می زنی؟ مرا می کشی. صاحب باغ گفت : این بنده خدا با چوب خدا در باغ خدا بر پشت خدا می زند. من اراده ای ندارم کار، کار خداست. دزد که به جبر اعتقاد داشت گفت: من اعتقاد به جبر را ترک کردم تو راست می گویی ای مرد بزرگوار نزن. برجهان جبر حاکم نیست بلکه اختیار است اختیار است اختیار.
مرسى Shy
فازش سنگین بوددد میسیmaraxcvl