ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دفتر اشعار شیخ بهایی
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
نان و حلوا چیست؟ قیل و قال تو
وین زبان پردازی بی‌حال تو
گوش بگشا، لب فرو بند از مقال
هفته هفته، ماه ماه و سال سال
صمت عادت کن که از یک گفتنک
می‌شود تاراج، این تخت الحنک
ای خوش آنکو رفت در حصن سکوت
بسته دل در یاد «حی لایموت»
رو نشین خاموش، چندان ای فلان
که فراموشت شود، نطق و بیان
خامشی باشد، نشان اهل حال
گر بجنبانند لب، گردن د لال
چند با این ناکسان بی‌فروغ
باده پیمایی، دروغ اندر دروغ
وارهان خود را از این همصحبتان
جمله مهتابند و دین تو، کتان
صحبت نیکانت ارنبود نصیب
باری از همصحبتان بد شکیب
نان و حلوا چیست؟ این اعمال تو
جبهٔ پشمین، ردا و شال تو
این مقام فقر خورشید اقتباس
کی شود حاصل کسی را در لباس
زین ردا و جبه‌ات، ای کج نهاد!
این دو بیت از مثنوی آمد به یاد:
«ظاهرت، چون گور کافر پر حلل
وز درون، قهر خدا عز و جل
از برون، طعنه زنی بر بایزید
وز درونت، ننگ می‌دارد یزید»
رو بسوز! این جبهٔ ناپاک را
وین عصا و شانه و مسواک را
ظاهرت، گر هست با باطن یکی
می‌توان ره یافت بر حق، اندکی
ور مخالف شد درونت با برون
رفته باشی در جهنم، سرنگون
ظاهر و باطن، یکی باید، یکی
تابیابی راه حق را، اندکی
نان و حلوا چیست؟ ای نیکو سرشت
این عبادتهای تو بهر بهشت
نزد اهل حق، بود دین کاستن
در عبادت، مزد از حق خواستن
رو حدیث ما عبدتک، ای فقیر
از کلام شاه مردان، یاد گیر
چشم بر اجر عمل، از کوری است
طاعت از بهر طمع، مزدوری است
خادمان، بی‌مزد گیرند این گروه
خدمت با مزد، کی دارد شکوه؟
عابدی کاو اجرت طاعات خواست
گر تو ناعابد نهی نامش، رواست
تا به کی بر مزد داری چشم تیز!
مزد از این بهتر چه خواهی، ای عزیز
کاو تو را از فضل و لطف با مزید
از برای خدمت خود آفرید
با همه آلودگی، قدرت نکاست
بر قدت تشریف خدمت کرد راست
یا ندیمی ضاع عمری وانقضی
قم لاستدراک وقت قدمضی
واغسل الادناس عنی بالمدام
واملا الاقداح منها یا غلام
اعطنی کأسا من الخمر الطهور
انها مفتاح ابواب السرور
خلص الارواح من قیدالهموم
اطلق الاشباح من اسر الغموم
کاندرین ویرانهٔ پر وسوسه
دل گرفت از خانقاه و مدرسه
نی ز خلوت کام بردم، نی ز سیر
نی ز مسجد طرف بستم، نی ز دیر
عالمی خواهم از این عالم به در
تا به کام دل کنم خاکی به سر
صلح کل کردیم با کل بشر
تو به ما خصمی کن و نیکی نگر

اشف قلبی، ایها الساقی الرحیم
بالتی یحیی بها العظم الرمیم
زوج الصهباء بالماء الزلال
واجعلن عقلی لها مهرا حلال
بنت کرم تجعلن الشیخ شاب
من یذق منها عن الکونین غاب
خمرة من نار موسی نورها
دنها قلبی و صدری طورها
قم فلاتمهل، فما فی‌العمر مهل
لا تصعب شربها و الامر سهل
قم فلاتمهل فان الصبح لاح
والثریا غربت والدیک صاح
قل لشیخ قلبه منها نفور
لا تخف، فالله تواب غفور
یا مغنی ان عندی کل غم
قم والق النار فیها بالنغم
یا مغنی قم فان العمر ضاع
لا یطیب العیش الا بالسماع
انت ایضا یا مغنی لا تنم
قم واذهب عن فؤادی کل غم
غن لی دورا، فقد دار القدح
والصبا قد فاح والقمری صدح
واذکرن عندی احادیث الحبیب
ان عیشی من سواها لا یطیب
واذکرن ذکری احادیث الفراق
ان ذکر البعد مما لا یطاق
روحن روحی باشعار العرب
کی یتم الحظ فینا والطرب
وافتحن منها بنظم مستطاب
قلته فی بعض ایام الشباب
قد صرفنا العمر فی قیل و قال
یا ندیمی! قم فقد ضاق المجال
ثم اطربنی باشعار العجم
و اطردن همتا علی قلبی هجم
وابتداء منها ببیت المثنوی
للحکیم المولوی المعنوی
« بشنو از نی، چون حکایت می‌کند
وز جداییها، شکایت می‌کند»
قم و خاطبنی بکل الالسنه
عل قلبی ینتبة من ذی السنه
انه فی غفلة عن حاله
خائض فی قیله مع قاله
کل ان فهو فی قید جدید
قائلا من جهله: هل من مزید
تائه فی الغی قد ضل الطریق
قط من سکرالهوی لا یستفیق
عاکف دهرا، علی اصنامه
تنفر الکفار من اسلامه
کم انادی و هو لایسقی یصغی؟ التناد
وافادی، وافادی، وافاد
یا بهائی اتخذ قلبا سواه
فهو ما معبوده الا هواه
هر چت از حق باز دارد ای پسر
نام کردن، نان و حلوا، سر به سر
گر همی خواهی که باشی تازه‌جان
رو کتاب نان و حلوا را بخوان
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10