ایران رمان

نسخه‌ی کامل: پیشرفت|sun daughter
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
به نام خودت
* * * * * * *


نگاهش از روی آینه به تی شرت کهنه و شلوار جینی که پاچه هایش از ساییده شدن روی زمین ریش ریش شده بود، رفت.
نفس عمیقی کشید و با شانه موهای خیسش را به بالا حالت داد.
ژل را میان کف دستش خالی کرد و باز با موهایش مشغول شد.
راضی از نتیجه ی کارش ، پیراهن سفید و اتو خورده ای را به تن کرد.
سپس کت و شلوار سیاهش را پوشید ...
در انتها یک پاپیون سیاه هم به یقه اش زد، حین میزان کردن دو طرف پاپیون باز چشمش به چوب لباسی افتاد و ان دست لباس ها ... حتی میتوانست بند کتونی هایش را ببیند و خود کتانی در ذهنش کامل نقش گرفت ...
کفش یک ادامس صورتی چسبیده بود و بند های سفیدش به خاکستری میزد ... کفه اش درامده بود اما هنوز میشد با انها راه رفت.
لبه ی تخت نشست ... با حس چیزی روی تخت دست به پشتش کشید ... یک کلاه بود ... لبخندی روی لبش نشست.
یک کلاه با یک ارم مخصوص...
جوراب هایش را بالا کشید ... کفش های ورنی واکس خورده مقابلش بود ... ان ها را هم به پا کرد.
به کلاه نگاه دیگری انداخت.
لبخندش جمع شد ... به صندوقی که گوشه ی اتاق بود هم نگاهی انداخت.
شانه هایش را با بی قیدی بالا داد. سوئیچ موتورش هم فرضی میدانست در جیب ان جین مندرس است.
به گونه های شیش تیغش کمی اسپری زد.
سوخت اما از بوی خوبی که بلند میشد راضی بود .
بار دیگر موهایش را برانداز کرد ... و کمی از اینه فاصله گرفت ... خودش را هم نگاه کرد. خوب بود ... مثل همه ی این روزها ...
حین خروج از اتاق دستکش های سفیدش را به دست کرد.
خروجش مصادف بود با ورود یک خانواده ی چهار نفره ...
به سمت میز انها رفت و با یک لبخند تصنعی درحالی که فکر میکرد از پیک موتوری یک پیتزایی به پیش خدمتی یک رستوران بالا شهری نوعی پیشرفت محسوب میشود بااین حال با صدای رسایی گفت: چی میل دارید؟!!!