ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دفتــر شعــر | مهــسا رهنما
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15
[عکس: 577vf1flm81s3vkkikjf.jpg]
تو
دری بودی
که قاب نیازت،
با شرم نگاهم
جور نبود..
احساس پاک قلم را
لبخندهایت به بازی گرفت..
دست آخر
شهید حسرت دستانت
زبان واژه نگار من بود،

با پیکری مثله شده
غرق در جوهری خون آلود..

ترسیدی از تو ننوشتن را بلد نباشم؟

من ، کشوری از واژه های تکراری
که تنها تو را فریاد می زند..
تو ، غرق در اقیانوسِ طوفان های فراموشی..
مرا نمی شناسی و
بند بند قلم
می شکافد از درد..

بشکن ، بکش ، تیغ بکش
بر قلب و قلمم..
تو کافری
من و تو در اوهامت هم کیش..
من مسلمان آغوش تو و
قلب بلورم
از ظنّ دلت
محکوم به سنگسار..
گردهمایی ابرهاست
پشت کوه،
آبیِ آسمان
دل از هیچ یک نمی برد

موضوع جلسه
عزیمت به چشم های توست
نه چایِ گسِ فنجانم می چسبد
نه تلخی شکلات..

نه!
دیگر هیچ مزه ای
به نابیِ طعمِ بودنت نخواهد بود..
هوای تو را
ناخوانده قدم زدم
راه به لالی ام گشودی

پشت چراغ قرمز ابدی این عشق
ازدحام واژه های کور
ترافیک احساس مرا جیغ می کشند
و غمگین است
زبانی که میان مکث هایش
بی اجازه
تو را می بوسد

درد بی درمانیست
لکنت این انگشت ها

در هر نفس
آوای نام تو را می نوازند و
باز در سکوت
به لالی شان می خوانی
اسلحه ها
بیهوده ساخته شدند
تو مسلح به نگاهی بودی
که داوطلبانه
شکار آن شدم
میان آشفتگی جوهر
بر تن کاغذ سپید
لبخند تو را
حدس می زدم

پنجره را پس زدی
سوار بر عطر نسیم آمدی
تا پشت خستگیِ میزِ چوبیِ کار
دلتنگی ام را
گم کنم

موج شدی
در رگبرگ های راکد زمان

شوق نگاه تو
گونه های رنگین مرا
گل سرخ نامید
و کاغذ
لبریز شد از عشق
به دنیا که آمدم
دلم گرفت..
غروب جمعه ی غریبی بود
آسمانِ خشکِ تابستانی محزون
که تاب گریه نداشت..
و من غروب جمعه را
بهانه کردم
برای گریستن

امروز دلگیرم
گرچه زادروزم نیست
گرچه تابستان نیست
اما تاب زیستنم را گرفته اند
برای گریستن
چه بهانه ای بهتر ازین
غروب جمعه باشد و
تو باشی و بدون من..

پنج شنبه رسیدی
ولی به پیشوازم نیامدی
من سالهاست
جمعه ها
می میرم
عطر دریا می شنوم

از تلاطم بندِ رختی
که لباس های خیس مرا
به تهاجم امواج باد می کشانید

دچار شوری دعوتی
که خشکی پا های مرا
شوم می دانست
بند های رختِ ریخته در باد را
دنبال می کنم

به شوق دریایی که امروز
در اشتیاقِ دیدارش
تمام لباس هایم را
با اشک شسته ام

عطر دریا می شنوم
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15