۰۱-۱۱-۹۳، ۱۰:۱۶ ب.ظ
کلاه قرمزی: آقای مرجی،چی شد شما کچل شدی؟
مجری: از بس که فکر کردم
کلاه قرمزی: اگه به فکر کردن بود که پسرعمه زا جان باید عین نارگیل میشد!
مجری: پسرعمه هم وقتی بزرگ شد اگه زیاد فکر کنه کچل میشه
کلاه قرمزی: ینی منم بخوام واس درس خوندن فکر کنم کچل میشم؟
مجری: آره ولی اینو بهونه نکن واس درس نخوندن،بزرگ که شدی میری مو میکاری
کلاه قرمزی: شما که 20میلیون باید خرج مدرسه و دانشگام کنی 20میلیون هم خرج کاشت مو میشه 40میلیون،خب 30میلیون بده ترک تحصیل میکنم میرم مدرک بخرم دیگه!!
مجری: فکر میکنی با مدرک تقلبی بهت کار میدن!؟
کلاه قرمزی: مگه با مدرک اصل میدن!؟
مجری: امروز میخوام یه معما بپرسم ببینم کدومتون از همه باهوش تره
▱ پسرعمه: ای بابا الآن میفهمه من از همه باهوش ترم ریا میشه!
▰ مجری: فامیل دور چرا سرت رو انقدر تکون میدی!؟
• فامیل دور: آقای مجری خیلی وقته از مغزم استفاده نکردم دارم گرم میکنم یه وقت رگ به رگ نشه!
▰ مجری: اون چیه که تو غذا می ریزن، اشک آدم رو هم درمیاره!
• فامیل دور: گوشت!
▰ مجری: تا حالا دیدی گوشت اشک کسی رو دربیاره!؟
• فامیل: این مقاومت ماست که رفته بالا ... وگرنه با این پولی که بابت گوشت میدیم، باید خون گریه کنیم !!
آقای مجری:
ببینید بچه ها فکر کنید شما یه خونواده هستین که اومدین خونه ما مهمونی
کلاه قرمزی: من الان کی هستم؟
آقای مجری: الان مثلا تو مامانی، جیگر هم بچته
کلاه قرمزی: یعنی من نزاییدم نزاییدم بعد از این همه سال خر زاییدم؟
آقو ما یه بار روز پدر برا بابامون کمربند خوشگل خریدیم بهش دادیم کلی خوشحال شد...
بهش گفتیم برم شلوارتو بیارم امتحانش کنی؟
گفت شلوار لازم نیس عزیزم، برو کارنامتو بیار!
مام ساده رفتیم آوردیمش ..
بابامون یه نگاه بهش انداخت، به قصد انگیزه سازی ما رو گرفت با ای کمربندو سیاه و کبود کرد!
بعد از دو ساعت کتک خوردن بالاخره تونستیم از زیر فشار های حریف بیایم بیرون فرار کردیم رفتیم خونه بابابزرگمون ... دیدیم دعواس!
بابابزرگمون داشت به مامان بزرگمون میگفت "چرا من همیشه روز زن باید برات طلا و جواهر بخرم و تو روز مرد زیرپوش و جوراب؟"
آقو ما یهو وارد بحث شدیم گفتیم "پدربزرگ عزیزم! عشق که به ای حرفا نیس، هدیه چه جوراب باشه چه گردن بند الماس مهم اینه که برای اون مهمی که به یادت بوده"...
درحالی که همه اونایی که اونجا بودن به شدت محو حرفهای عمیق ما شده بودن ... متاسفانه پدربزرگمون نتونست به عمق مطلب پی ببره ، بلند شد با لگد زد تو گیجگاهمون ...
آقو له له شدیم
18ماه رفتیم تو کما! ها ها ها ها ها...
مجری: از بس که فکر کردم
کلاه قرمزی: اگه به فکر کردن بود که پسرعمه زا جان باید عین نارگیل میشد!
مجری: پسرعمه هم وقتی بزرگ شد اگه زیاد فکر کنه کچل میشه
کلاه قرمزی: ینی منم بخوام واس درس خوندن فکر کنم کچل میشم؟
مجری: آره ولی اینو بهونه نکن واس درس نخوندن،بزرگ که شدی میری مو میکاری
کلاه قرمزی: شما که 20میلیون باید خرج مدرسه و دانشگام کنی 20میلیون هم خرج کاشت مو میشه 40میلیون،خب 30میلیون بده ترک تحصیل میکنم میرم مدرک بخرم دیگه!!
مجری: فکر میکنی با مدرک تقلبی بهت کار میدن!؟
کلاه قرمزی: مگه با مدرک اصل میدن!؟
مجری: امروز میخوام یه معما بپرسم ببینم کدومتون از همه باهوش تره
▱ پسرعمه: ای بابا الآن میفهمه من از همه باهوش ترم ریا میشه!
▰ مجری: فامیل دور چرا سرت رو انقدر تکون میدی!؟
• فامیل دور: آقای مجری خیلی وقته از مغزم استفاده نکردم دارم گرم میکنم یه وقت رگ به رگ نشه!
▰ مجری: اون چیه که تو غذا می ریزن، اشک آدم رو هم درمیاره!
• فامیل دور: گوشت!
▰ مجری: تا حالا دیدی گوشت اشک کسی رو دربیاره!؟
• فامیل: این مقاومت ماست که رفته بالا ... وگرنه با این پولی که بابت گوشت میدیم، باید خون گریه کنیم !!
آقای مجری:
ببینید بچه ها فکر کنید شما یه خونواده هستین که اومدین خونه ما مهمونی
کلاه قرمزی: من الان کی هستم؟
آقای مجری: الان مثلا تو مامانی، جیگر هم بچته
کلاه قرمزی: یعنی من نزاییدم نزاییدم بعد از این همه سال خر زاییدم؟
آقو ما یه بار روز پدر برا بابامون کمربند خوشگل خریدیم بهش دادیم کلی خوشحال شد...
بهش گفتیم برم شلوارتو بیارم امتحانش کنی؟
گفت شلوار لازم نیس عزیزم، برو کارنامتو بیار!
مام ساده رفتیم آوردیمش ..
بابامون یه نگاه بهش انداخت، به قصد انگیزه سازی ما رو گرفت با ای کمربندو سیاه و کبود کرد!
بعد از دو ساعت کتک خوردن بالاخره تونستیم از زیر فشار های حریف بیایم بیرون فرار کردیم رفتیم خونه بابابزرگمون ... دیدیم دعواس!
بابابزرگمون داشت به مامان بزرگمون میگفت "چرا من همیشه روز زن باید برات طلا و جواهر بخرم و تو روز مرد زیرپوش و جوراب؟"
آقو ما یهو وارد بحث شدیم گفتیم "پدربزرگ عزیزم! عشق که به ای حرفا نیس، هدیه چه جوراب باشه چه گردن بند الماس مهم اینه که برای اون مهمی که به یادت بوده"...
درحالی که همه اونایی که اونجا بودن به شدت محو حرفهای عمیق ما شده بودن ... متاسفانه پدربزرگمون نتونست به عمق مطلب پی ببره ، بلند شد با لگد زد تو گیجگاهمون ...
آقو له له شدیم
18ماه رفتیم تو کما! ها ها ها ها ها...