ایران رمان

زنگ زدم آژانس گفتم : الو سلام بفرمایید :|

امروز ظهر ساعت یازده این جا ها یکی از معلمامون اومده بود
گفتم سلام خانوم صبحتون بخیر
نگاهی معنادار بهم کرد و گفت سلام
من که تازه فهمیدم چی بلغور کردم اومدم ابروشو درست کنم زدم چشمشم نابود کردم
گفتم نه منظورم اینه که خسته نباشین!!!
معلممون زد زیر خندههههههه
می خواستم آب شمممممم:(((((((

یه بار به معلم اقامون گفتم ،اجازه بابا.............

نميدونم بزرگترينشو ولى 5 6 سال قبل بود ميخواستم زنگ بزنم به يه مغازه كه بدونم شير اورده يا نه

از اون جايى كه شماره هاى آخرش 1415 بود به جايى كه بكم شير اومده گفتم سلام 1415 اومده؟

کلا خدای سوتی ام یادم نمیاد بزرگترینش چی بوده

زیادن یادم نمیاد

همین چند وقت پبش تو کلاس داشتم درس میدادم
در حین تدریس میخواستم بگم بچه ها این سوال از طریق اتحاد
مزدوج حل میشه ، گفتم از طریق ازدواج متحد حل میشه و یهو
کلاس از خنده دخترا منفجر شد!!!