ایران رمان

نسخه‌ی کامل: بیوگرافی و چند شعر از سید مهدی موسوی
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
[عکس: 9748648186715.jpg]
سید مهدی موسوی (متولد ۱۳۵۵ در تهران -) از دیدگاه بعضی از منتقدین، بنیانگزار غزل پست مدرن و جنبش شاعران پیرو پست مدرنیسم در ایران است. مطرح‌ترین کتاب او «فرشته‌ها خودکشی کردند» می‌باشد که به‌صورت زیرزمینی در سال ۱۳۸۱ به چاپ رسیده و نایاب می‌باشد. نسخهٔ الکترونیکی آن در اکثر سایت‌های دانلود کتاب موجود است.

وبلاگ او از وبلاگهای پرطرفدار شعر فارسی بوده و در نظرسنجی‌های پرشین بلاگ و بلاگفا همیشه در رده‌های نخست قرار داشته است.او هم‌ چنین در زمینه‌های نقد، داستان و سینم ا هم به فعالیت مشغول است و آثار و مقاله هایش در تعدادی از نشریات به چاپ رسیده است . . .

سید مهدی موسوی در سال ۱۳۸۷
زادروز مهر ۱۳۵۵
تهران
محل زندگی کرج
ملیت ایرانی
پیشه دکتر داروساز
سبک غزل پست مدرن
آثار پر از ستاره‌ام اما...
فرشته‌ها خودکشی کردند
اینها را فقط به خاطر شما چاپ می‌کنم
عروض در سه روز
پرنده کوچولو؛ نه پرنده بود نه کوچولو
حتی پلاک خانه را
مردی که نرفته‌است بر می‌گردد
غذاش بادمجان است


یک شعر از سید مهدی موسوی ، برای اولین بار در طربخانه :



قاطی ِ قاطی ام! درد تو در سرم

ای دردسرترین! من واقعا ً خرم!!

زل می زنم به «هیچ» مشروب می خورم

مشروب می خورم با دوسـ ـت دخترم

در فکر چشم هات! مهدی ِ تو فدات!

نذر سلامتیت هر پیک آخرم!!

این آخر ِ خوشی ست! یک عمر، خودکشی ست!

از پشت بام تو هر جرعه می پرم

آنقدر قاطی ام که حس نمی کنم

از گریه یا شراب خیس است دفترم

این گریه حق ّ من، که کون لق ّ من!!

امشب که از خودم بدجور بدترم

«من کم تحمّلم» امشب خل ِ خلم

مانند امشبند! شب های دیگرم!

چشمان مست تو، چشمان مست من

تو گریه آوری، من شرم آورم!

عمرم به باد تو... در سکس ، یاد تو!

ای عاشقا ً حریم!! ای واقعا ً «حرم»

پوچ است دست راست، پوچ است دست چپ

بازیت مسخره ست! هرگز نمی برم

چیزم که هیچ چیز! فحشم بده عزیز

اگزوز خاورم! شیر سماورم!!

هر روز می کنم گریه برای تو

هر شب غریبه ای را توی بسترم

که مبتلا کنی، شاید دوا کنی

ای عشق! حاضری؟! ای مرگ! حاضرم

قاطی قاطی ام از هرچه هست و نیست

بر روی شعر و شهر بالا می آورم...




شعر شماره 1



بیا! بپر! به خدا حجم آسمان کم نیست

برای عشق، اگر عاشقی! زمان کم نیست

دوباره آمده ای تا دوباره گریه کنی؟!

عزیز! ما خودمان دردهایمان کم نیست

در اوج مردن و در اوج مردن و در اوج...

همین دلیل برای پرندگان کم نیست

بیا و نقش بد ِ قصّه را به عهده بگیر

در این دیار غم انگیز، قهرمان کم نیست

بیا و فرق بکن، مثل سنگ بی احساس

اگر نگاه کنی قلب مهربان کم نیست

بگو که «مریم» و «مهدی»، نترس! راحت باش

وگرنه مرد جوان و زن جوان کم نیست!

بیا! بپر! به خودت فکر کن که می میری

و ارتفاع ِ سپید ِ آپارتمان کم نیست