ایران رمان

نسخه‌ی کامل: توبه کردم لعنتی ، بفهم
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
-شیرین جان پاشو راهنماییشون کن
با چشم غره به مامان از جا بلند شدم .... پاها م بی اختیار به سمت اتاقم کشیده صدای قدماش پشت سرم رو مغزم سورتمه میرفت .... با عصابی داغون تر رو تختم نشستم ... چه اهمیتی داشت میخواست کجا بشینه
صدای گرم و مردونه اش فضای گوشمو پر کرد
-شما اول شروع میکنی یا من ؟؟؟

آمپرسوزوندم اونم از نوع خریش
تو چی فکر کردی پاشدی اومدی خاستگاری من ؟؟؟ ... هان ؟؟؟... اصلا میخوام بدونم چطور به خودت همچین اجازه ای دادی لبخندی زیبا کنج لبش به نمایش گذاشت:

-اولاکه همه ی ما انسانیم چرا من نباید به خودم همچین اجازه ای بدم ... بعدشم اگه نمیومدم به خودم مدیون میشدم

صداش میلرزید اما ادامه داد:

-دلم برات لرزیده که اومدم

با دستای مشت شده بلند

-هه پسر حاج نصرت و نگاه پاک؟؟؟؟ .... فکر کردی از گندکاریات تو فامیل کم شنیدم .... چندتا دخترو بی ابرو کردی ؟؟؟ .... با چندنفرشون قراره ازدواج گذاشتی ؟؟؟.... چرا لال مونی گرفتی ؟؟؟؟... تو فکر کردی دختری که جسم و روحش پاک مونده میاد با یکی مث تو ازدواج میکنه ؟؟؟ .... زهی خیال باطل .... من جای تو بودم خدایی نکرده زودتر میزدم به چاک تا بیشتر از این سنگ رو یخ نشم

نفس بریده پشت بهش کنار پنجره تکیه زدم ...

-تو راس میگی ... من گند من اَخ .... ولی کجای دین در توبه رو به روی بنده هاش بسته ؟؟؟ .... تویی که دم از حجاب و نماز و روزه میزنی تو یی که ادعا میکنی عقل کلی جواب بده ؟؟؟
پوزخندی کنج لبم نشست :
- توبه گرگ مرگه

انقدر مغرور ایمانم شده بودم که صدای عاشقش تاثیری رو تصمیم نداشت ...

-یه عمر خون دل خوردم برات شب و روز فقط با عکست زندگی کردم ..... تو اوج بچگی یه غلطی کردم تاوانشم 5 سال دادم

صدای دادش پرده گوشمو لرزوند ...

-توبه کردم لعنتی ، بفهم از وقتی خالقمو شناختم توبه کردم از وقتی فهمیدم خالقم مخلوقی چون تورو افریده توبه کردم


به طرفش برگشتم ... نگاه سردمو بهش دوختم.... چرا سخت شدم؟؟؟؟ .... چرا سنگ شدم؟؟؟؟ ... اون پسر خالم بود ... کسی که تو اوج بچگی مراقبم بود .... مواظبم بود

جواب من منفیه من .... من به کسه دیگه ای فکر میکنم

خاموش شد ... برق نگاهش .... غرور مردونه اش .... دیدم و دم نزدم .... احساس غرور در من بیداد میکردم و احساس عشق و محبت در اون .... با قدمای اروم عقب رفت ...

-انقدرمرد هستم که میفهمم وقتی دلتو برای کسی میبازی این عشق و دوست داشتن نیست که برای خودم نگهت دارم .... این ظلم به خودم .... خوشبخت شی عزیزدل علی
با ناباوری به جای خالیش نگاه کردم ....
احساس غرورم رفته بود اما ....
این احساس چی بود ؟؟؟

****

صدای سابیدن قند بالای سرم به خودم اوردتم .... به مرد کنارم نگاهی کردم .... فقط حس احترام بود و لجبازی با کی ؟؟؟؟ ....
با صدای عاقد به به زمان حال برگشتم

-وکیلم ؟؟؟
سرمو بالا گرفتم ....
نگاهم به نگاه پر اشکش افتاد ...
دل بیتابم پر تپش میزد ....
نگاهش به لبای منتظرم بود ...
لب باز کردم اما ....
رفت ...
چشمام بهم فشرده شد و قطره های اشکی بود که میریخت رو مانتوی سفیدم ....
برگشتم سمتش :
-منو ببخش.من علی رو دوس دارم ولی حسم به تو فقط احترامه و بس اینو بدون که وقتی دلتو برای کسی میبازی این عشق و دوست داشتن نیست که برای خودم نگهت دارم .... این ظلم به خودم .... خوشبخت شی آقای مقدم
بدون معطلی از سر سفره عقد بلند شدم ...
من باید میرفتم دنبال صدای قلبم ....
لجبازی و غرور تو زندگی فقط احساس خودمو نابود میکنه و بس ....
از پشت سر دیدمش ....
شونه های لرزونشو دیدم ...
بی اراده صدای پر احساسم بلند شد
-عــــــلی

برگشت
چشمای خیسش ، لبای خندونش تضاد جالبی داشتن بی وقفه به سمتش پرکشیدم
مهم گذشتش نبود چون توبه کرده بود ... یه توبه حقیقی

اینو باید بفهمم که همه ی ما گناهکاریم فقط ذره اش فرق میکنه

اینو باید به یاد داشته باشم اوستا کریم هوا هممونو داره و خودش از دل بنده هاش با خبره

من و علی یا علی گفتیم و شروع کردیم

یه زندگی خوب ولی در نوع خودش عالی
با دیدن ستاره چشمک زدن خنده عمیقی کنج لبامون نشست
انگار میگفت هواتونو دارم

کات


این زندگی ادامه دارد
یا علی