ایران رمان

نسخه‌ی کامل: من و سازم
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
تا از مدرسه خارج شدم با بوق بنز اشنایی بابا حیدر دست کوچیکمو براش تکون دادم .... با ملیکا دوستم بای بای کردم و سوار ماشین شدم .... تا خونه فقط 10 دیقه طول میکشید .... کل راهو با عمو خندیدیم و کلی شعرای کوچه بازی خوندیم .... چند روزی بود حال نداشتم ... بدنم جون نداشت .... با این که سنم کم بود ولی متوجه حالم میشدم ... چندباری خواستم به مامان یا خواهر بزرگم بگم اما



وقتی رسیدیم در ماشینو باز کردم و با جیغ وارد خونه باغ شدم .... با این که حال نداشتم اما با سر و صدا پریدم بغل مامانم .... کلافه سریع منو از بغلش پایین گذاشت و به سراغ بابام رفت .... لبخندی به سمیرا خواهر زدم ... از صدای ویز ویز هندفونش بی حوصله راهی طبقه بالا شدم .... صدای بحث و دعوای مامان و بابا حتی از در بستشونم بلند میشد ... بی هدف کولمو و مانتو مدرسمو کناری گذاشتم .... ولی





با دیدن رد خونای رو شلوارم لبای کوچیکم از ترس لرزیدن
سریع مانتمو پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون



مامان ... مامان جونم؟؟؟... یه دیقه به من گوش میکنی ؟؟؟




برو اون ور سارا .... حوصلتو ندارم





بغض کوچولوم تو گلوم پخش شد





مامان باید راجب موضوعی باهاتون صحبت کنم .... خواهـشـ



اَه ولم کن بچه

اروم کنار کشیدم تا مادرم به موقع به مهمونیش برسه .... بغضمو فرو خوردم ....خواستم وارد اتاقم بشم که پدرم با صدای عصبی با شاگرد مغازه اش تو گوشیش فریاد میزد .... بی توجه بهم از کنارم عبور کرد


از حرف زدن مشکلم با پدرم میترسیدم .... تنها کسی که برام مونده بود سمیرا بود .... با چند تقه به در اتاقش وارد شدم .... احساس خیسی بین پاها م بیشتر شده بود
خواهری میشه به حرفام گوش کنی ؟؟؟... من یه مشکلیــــــ



-اشکان فردا یادت نره ها .... نمیشه که همه بچه ها دارن با دوس پسراشون میان ....حرف مفت نزن همین که گفتم .... مجبورم نکن امیدو با خودم ببرم .... گمشو ...خخخخخ





ساکت و آروم در اتاقشو بستم



نمیدونم ، شاید دارم میمیرم


وارد اتاقم که شدم سریع لباسامو عوض کردم ....اما


بازم خون بود که شلوارمو رنگین کرد


کسی نبود

حرفمو با کی بزنم ؟؟؟

[نگام از تو اینه به لبای سفید شدم دوخته شد

زیر پتو خزیدم


[نگام به کتاب اول راهنماییم دوخته شد


مثل همیشه دوست همیشگیم زیر بالشتم بود


ساز دهنیم


اروم به لبام نزدیک کردمش
با لبای خیس و لرزون ساز زدم بدون اینکه کسی بهم بگه من بلوغ شدم