ایران رمان

نسخه‌ی کامل: داستان بادكنك سالم...
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
دانشجویی میگفت :
یک روز استاد دانشگاه به هر کدام از دانشجویان کلاس یک بادکنک باد شده و یک سوزن داد و گفت یک دقیقه فرصت دارید بادکنکهای یکدیگر را بترکانید هرکس بعد از یکدقیقه بادکنکش را سالم تحویل داد برنده است.
مسابقه شر وع و بعداز یک دقيقه من و چهار نفر دیگه با بادکنک سالم برنده شدیم.
سپس استاد رو به دانشجویان کرد و گفت :من همین مسابقه را در کلاس دیگری برپا کردم و همه کلاس برنده شدند زیرا هیچکس بادکنک دیگری را نترکاند چراکه قرار بود بعداز یک دقیقه هرکس بادکنکش سالم ماند برنده باشد که اینچنین هم شد.!

ما انسانها دراین جامعه رقیب یکدیگر نیستیم و قرار نیست ما برنده باشیم و دیگران بازنده.
قرار نیست خوشبختی خود را با
تخریب دیگران تضمین کنیم
چرا بايد ، ديگران را نردبان صعود خود كنيم؟
چرا با شكستن شخصيت ديگران، شخصيت نصفه نيمه ي خود را كامل كنيم؟؟؟
تخريب ديگران ، براي ساخت خود؟ اري؟
میتوانیم باهم بخوریم.باهم رانندگی کنیم. 
باهم شاد باشیم. باهم…باهم…
پس چرا بادکنک دیگری را بترکانیم؟
به كجا چنين شتابان؟
به كجا