۰۴-۰۸-۹۱، ۱۲:۵۷ ب.ظ
مرد با بازوی خونین از جنگ برگشت. زن به پیشوازش شتافت
و پیشانیش را بوسید و به مداوای زخمش پرداخت.
در آن لحظه قطره ای از خون بازوی مرد واشک زن در خاک
غلطیدند . خاک از اشک پرسید:
تو چرا بی رنگی ؟
اشک پاسخ داد :
من حاصل عشقم و عشق بی رنگ است.
آنگاه خاک از خون پرسید :
تو چرا پر رنگی :
خون جواب داد:
من نماد غیرتم اگر پر رنگ نباشم عشق به من اعتنایی نخواهد کرد.
و پیشانیش را بوسید و به مداوای زخمش پرداخت.
در آن لحظه قطره ای از خون بازوی مرد واشک زن در خاک
غلطیدند . خاک از اشک پرسید:
تو چرا بی رنگی ؟
اشک پاسخ داد :
من حاصل عشقم و عشق بی رنگ است.
آنگاه خاک از خون پرسید :
تو چرا پر رنگی :
خون جواب داد:
من نماد غیرتم اگر پر رنگ نباشم عشق به من اعتنایی نخواهد کرد.