بخواب کودک دلتنگم، بخواب آخر لالایی
تو یک دلیل غم انگیز از، شکست خوردن دنیایی
بخواب گوشه ای از تاریخ، کنار دلهره های من
برای روشنی ات جا نیست، در این سیاهی بی روزن
نگاه کن به کسی در من ، که با تمام توان جنگید
به مادری که نخواهی داشت، در این جهان که نخواهی دید
بکش به جای سیاهی هام ، تصورات قشنگت را
به روی دفتر نقاشی ، بپاش رنگ به رنگت را
مرا شبیه زنی زیبا درون پیرهنی گلدار
کنار سرسره های پارک، شبیه یک قفس سیار
کشیده شانه به موهایت، دخیل بسته به چشمانت
که گریه کرده به آغازت، که گریه کرده به پایانت
تو اتفاق بدی بودی که در وجود من / افتاده ...
خیال کن پدری داری که پشت تاب هولت داده
به سمت زندگی شادت به سمت خانه که خوشبخت است
بخند از ته دل با ما ، اگر چه باورمان سخت است
هنوز بالش خیس تو ، نشسته است در آغوشم
فقط به خاطر دلتنگی ست اگر سفید نمی پوشم
اگر همیشه جهان سرد است، اگر همیشه هوا ابری ست
بدون هندسه ی لمست تمام هستی من جبری ست
برای جشن تولد هات چه خواب ها که نمی بینم
بخواب آخر لالایی ، بخواب بالش غمگینم
تو یک دلیل غم انگیز از، شکست خوردن دنیایی
بخواب گوشه ای از تاریخ، کنار دلهره های من
برای روشنی ات جا نیست، در این سیاهی بی روزن
نگاه کن به کسی در من ، که با تمام توان جنگید
به مادری که نخواهی داشت، در این جهان که نخواهی دید
بکش به جای سیاهی هام ، تصورات قشنگت را
به روی دفتر نقاشی ، بپاش رنگ به رنگت را
مرا شبیه زنی زیبا درون پیرهنی گلدار
کنار سرسره های پارک، شبیه یک قفس سیار
کشیده شانه به موهایت، دخیل بسته به چشمانت
که گریه کرده به آغازت، که گریه کرده به پایانت
تو اتفاق بدی بودی که در وجود من / افتاده ...
خیال کن پدری داری که پشت تاب هولت داده
به سمت زندگی شادت به سمت خانه که خوشبخت است
بخند از ته دل با ما ، اگر چه باورمان سخت است
هنوز بالش خیس تو ، نشسته است در آغوشم
فقط به خاطر دلتنگی ست اگر سفید نمی پوشم
اگر همیشه جهان سرد است، اگر همیشه هوا ابری ست
بدون هندسه ی لمست تمام هستی من جبری ست
برای جشن تولد هات چه خواب ها که نمی بینم
بخواب آخر لالایی ، بخواب بالش غمگینم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...