امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار|مهسا زهیری
#1
بخواب کودک دلتنگم، بخواب آخر لالایی

تو یک دلیل غم انگیز از، شکست خوردن دنیایی



بخواب گوشه ای از تاریخ، کنار دلهره های من

برای روشنی ات جا نیست، در این سیاهی بی روزن



نگاه کن به کسی در من ، که با تمام توان جنگید

به مادری که نخواهی داشت، در این جهان که نخواهی دید



بکش به جای سیاهی هام ، تصورات قشنگت را

به روی دفتر نقاشی ، بپاش رنگ به رنگت را



مرا شبیه زنی زیبا درون پیرهنی گلدار

کنار سرسره های پارک، شبیه یک قفس سیار



کشیده شانه به موهایت، دخیل بسته به چشمانت

که گریه کرده به آغازت، که گریه کرده به پایانت



تو اتفاق بدی بودی که در وجود من / افتاده ...

خیال کن پدری داری که پشت تاب هولت داده



به سمت زندگی شادت به سمت خانه که خوشبخت است

بخند از ته دل با ما ، اگر چه باورمان سخت است



هنوز بالش خیس تو ، نشسته است در آغوشم

فقط به خاطر دلتنگی ست اگر سفید نمی پوشم



اگر همیشه جهان سرد است، اگر همیشه هوا ابری ست

بدون هندسه ی لمست تمام هستی من جبری ست



برای جشن تولد هات چه خواب ها که نمی بینم

بخواب آخر لالایی ، بخواب بالش غمگینم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
با ریل ها خاطرات مشترکی دارم
با جاده ها و سرزمین های دور
با مسافرخانه های قدیمی...
می دانی؟
هر پنجره ای رنگ چشم های تو را می داند
دستگیره ی همه ی درها
عطر انگشت های تو را می دهد
پیراهنت از تمام بندهای دنیا آویزان است
روزی پیدایت می کنم که دنیایم
به کوچکی یک خیابان باشد
نامت را صدا بزنم
تو از هر زاویه ای بگویی «سلام»
روزی که مرز سکوتمان بشکند
روزی که...
تو مقصد این قطار را می دانی
تو مقصد همه ی قطارها را می دانی
تو بیشتر از اینکه آمده باشی، رفته ای
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
نگرانم نباش، من زنده م / گر چه از زندگیم سیر شدم
چشمای خیسموُ ندیده کسی / این روزا خیلی سر به زیر شدمنگرانم نباش، عادتمه / منوُ درگیر گریه هام نکنجای تو صندلی خالی هست / دیگه از پشت خط صدام نکننگرانم نباش، من خوبم / آخه اونکه بده، همیشه توئیمن کنار اومدم... کم آوردم... / اونکه هیچوقت عوض نمیشه توئیمن کنار اومدم با دلتنگیم / من و سیـ ـگار، پشت هر سیـ ـگارنگران توام که دور شدی / دیگه لجبازیوُ کنار بذارتو نمیگی چقدر دلتنگی / از سکوتت نگفتهها پیداستمن حواسم به بغض تو جَمعه / تو حواست کجای این دنیاست؟خواب دیدم که بر نمیگردی / تا جواب ِ سوال هامو بدی
خواب زنها همیشه برعکسه / تو به تعبیر خواب معتقدی؟
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
سال ها پیش
همه چیزتمام شده بود...
می خواهم خاطره ای شومو
در قاب ها لبخند بزنم
می خواهم دستم را برای همیشهدر جیب پالتویت جا بگذارمو
به برف هایی فکر کنمکه در ادامه ی زمستان خواهد بارید
می خواهمراهی به عمق صدف ها کشف کنم..
.صدایم راهر شب از دلتنگی ساحل خواهی شنید
مرا با شادی های کوچکم تنها بگذارو
پای روشنایی این عشق رابه تخت های تاریک باز نکن!□
برگرد به ابتدای همین لحظهو
فعل های ماضی ات را پنهان کن
برای روزهایی که نیستم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
نشانی ام را
از اولین ستاره ای که میدرخشد، بگیر
من در غروب به دنیا آمده ام و
سهم ارثیه ام از جهان رویاهای مرده ی یک نسل است
منبا کفشها و چمدانها نسبت دارم
با جاده ایکه از شهر بی ستاره ات میگذرد
با دو چشم همیشه خیسکه رو به افق خشکش زده..
.نههیچ بهانه ای نمیتواندتصمیم این راه را عوض کند
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
زندگی طعم قهوه ی ترک است مثل « هرگز تو را نبخشیدن »
بغض هایی که در گلو مانده
بغض روزی اگر تو را دیدن ...
چشم های مرا نصیحت کن
این تویی " خسته ام ، فقط خسته "
پشت خط ، با صدای ... " چیزی نیست "
این منم " درک می کنم ، اما ... "
عشق / جای تو / زندگی خالیست
با همان لحن ساده صحبت کن
خسته ای از نگاه من ، من از
چشم خود را به عشق چسباندن
دوستت دارم و تو هم ای کاش ...
پس مکافاتِ عاشقی با من
باز در حقِ من جنایت کن
شهر ما هم پر از کثافت شد
تا نفس کم بیاوری هر شب
باز امیدِ اینکه شاید صبح ...
گر چه فهمیده ای که دیگر شب ...
پس به حتی خودت خیانت کن
مرگ شیرین تر است از حقت
توی این کوره های آدم سوز
مثل یک « دوستت ندارم » ِ تلخ
از زبان کسی که تا دیروز ...
هی نگاهی به من ، به ساعت کن
باز از دور دیدنت هر روز
چشم هایی که سد ِ راهم شد
دور می شد ... و گریه می کردم
مطمئن باش عوض نخواهم شد
پس به چشمان خیسم عادت کن
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
چراغ قرمز تکراری، به چشمهای تو عادت داشت
به پر کشیدن احساسی که شصت ثانیه فرصت داشت
به کفشهای تو وقتی با پلیسهای جهان قهر است
چهار راه غم انگیزی که اتصال تو با شهر است
تو دست میکشی از عمرت، به روی شیشهی هر ماشین
بزرگ بودن دنیا را، نگاه میکنی از پایین
جهان ِ آن طرف شیشه، جهان ِ لیلی و مجنون است
تمام حافظهی این شهر، به فالهای تو مدیون است
جهان ِ دیر رسیدنها، بریده از نفس ِ آخر
صدای گریهی یک فرمان، و جیغ ترمز ِ ناباور
هزار دسته گل بیاسم که شاخه شاخه پلاسیده ست
جهان به خواب زده خود را، سوالهای تو پیچیده ست
صدای پچ پچ، در تلفن، جهان ِ آن طرف گوشی
خیال ِ اینکه مهم باشد، چه میخوری و چه میپوشی...
جهان ِ پشت هزاران مرز، فرودگاه پر از تردید
بلیط های خیالاتی، به سمت دورترین امّید
جهان ِ خستهی مردی که فروخت جول و پلاسش را
اجارههای عقب مانده که پرت کرده حواسش را
همیشه فاصلهای کوتاه میان سختی و آسانی ست
همین پرندهی کوچولو که در نگاه تو زندانی ست
همین حقیقت وابسته به چند عقربهی ساعت
چراغ سبز فراموشی، جهان منتظر ِ حرکت
اجاق کور زنی غمگین که مثل حادثهای در باد
به مادرانهترین حالت، برات دست تکان میداد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
در ایستگاه آخر

سکوت طولانیتر است...
معادلهی پیچیدهای نیست

خوشبختی
آنقدرها صمیمی نبود
که مرا با نام کوچکم صدا بزند
با هم به خانه برگردیم
به گلدانها آب بدهیم
برای قناریها دانه بریزیم
و خیال کنیم
دستهای مهربان زندگی

کسی را به قربانگاه نخواهد برد...

بن بستها مرا میشناسند
و کابوسهای مچاله را
روی صندلیهای اتوبوس
معادلهی پیچیدهای نیست

مرگ از گلوی قناریها بیرون میریزد
و از گلوی همهی قربانیها


کم حرفیهایم را به دل نگیر!
مرگ با حنجره رابطه دارد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
شاخه گلی که به تنهاییام بو برده بود

در فاصلهی بین دستهایمان خشکید
هیس
قهوهات را بخور
و آرامش این شعر را به هم نزن
از سطر بعد

به خانه بر میگردم
و آرزوهایم را
در صف اتوبوس جا میگذارم
فردا
روز جهانی خوشبختی ست!!!
زنگ بزن
و جوری که صدایت را نشناسم
خداحافظی کن
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
سرمای ته نشین شده در کنج تختها
دل کندن ِ ملافهای از بند رختها

قطبیترین نقاط زمین در کنار هم

تزریق موریانه بــه خواب درختها

هر روز ساده رد شدن از امتحان مرگ

با انتـخاب سختترین بیـــن سختها

تسلیم میشود به سیاهی چشم هام

تسلیـم مــیشوم بــه سپیدی بختها

تقویم من معطل یک فصـل تازه است

من که تمام زندگیام بیاجازه است

چیــزی نپرس! حدس بزن از صدای من

جا مانده توی زندگیات ریشههای من

تن دادهام به مرگ ، به پایان جستجو

[دنیای کوچکی ست به ابعاد یک پتو]

سهم من از تمام جهان تو... و از تو هیچ

در دستهای واقعــی ِ مرد رو به رو

نامــی غریبـــه روی فراموشــی لبــــم

بغضی شکست خورده که جامانده در گلو

زخـــم ِ صدای خاطرهای پشت سیـــمها

«من خوب ِ خوب ِ خوبم و تو... از خودت بگو!»

از عمق آن جهنم و قسط اجاره هاش

از چنگ های زندگــــی و آرواره هاش

از هیچ چیز ِ سرد شده، روی میز شام

از دستهای خالــی ِ در فکـــر انتقـــام

از لاشههای گم شده در آخرین نبرد


دنبـال هیـــچ چیـــز نمیگردم و نگــرد

عشق تو توی حافظهی موریانه هاست

در بیهویتیّ ِ ته ِ سردخانه هاست

وقتــی رسیدم آخـــر دنیــا و باز هم

چشمم به رد پای کسی در نشانه هاست

بایــد بهـانــه گیـــر ِ نگــاه تـــو میشدم

اما دلــم گرفتهتر از ایــن بهانه هاست

کـم کـم بــه فصل سرد تو ایمان میآورم

چون صبر برف بیشتر از صبر دانه هاست
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,501 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,120 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,591 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
5 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
Ar.chly (۰۳-۰۴-۹۵, ۰۲:۳۴ ب.ظ)، جینگو (۲۵-۰۳-۹۵, ۱۲:۳۵ ب.ظ)، farnaz83 (۱۹-۰۶-۹۵, ۱۰:۴۹ ق.ظ)، d.ali (۳۰-۰۸-۹۵, ۰۱:۲۴ ق.ظ)، ستاره ی احساس (۱۸-۰۱-۹۶, ۰۴:۳۱ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان