۳۱-۰۴-۹۴، ۰۴:۳۶ ب.ظ
با من دل شده گر یار نسازد چه کنم؟ دل غمگین مرا گر ننوازد چه کنم؟
بر من آن است که اندوه او میسازم وصلش ار با من بیچاره نسازد چه کنم؟
جانم از آتش غم سوخت بگویید آخر تا غمش لحظه ای جانم نگذارد چه کنم؟
خود گرفتم که سراندر ره عشقش بازم با من آن دوست اگر عشق نبازد چه کنم؟
یار ما درد زمن هیچ نپرسید مرا یار یکبار دگر آه که پا زد چه کنم؟
چند گویند مرا صبر کن ار لشگر مرگ بر من از گوشه ناگاه بتازد چه کنم؟
من بدان فخر کنم کز غم او کشته شوم گر عراقی به چنین فخر ننازد چه کنم؟
فخر الدین عراقی
و دیگر آسمان را نخواهی دید...