ارسالها: 1,371
موضوعها: 129
تاریخ عضویت: مرداد ۱۳۹۴
اعتبار:
2,476
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
۰۴-۰۹-۹۴، ۱۰:۱۱ ب.ظ
(آخرین تغییر در ارسال: ۰۴-۰۹-۹۴، ۱۰:۱۳ ب.ظ توسط MaryaM_sh.)
اه این صدا انشرلی چرا قطع نمیشه خبرش...اخیش راحت شدم
دوباره چشمام رو با ارامش بستم که با یاداوری امتحان امروز عین فنر از جا بلند شدم
لعنتی این مانتوم کوش کمد رو باز کردم نبود...کشو نبود.روی تخت نبود.اها ایناهاش از روی میز کامپیوتر ورش داشتم
لباسام رو پوشیدم با این مانتو های سورمه ایشون! کتابام رو توی کیفم چلوندم و با سرعت دویدم توی اشپزخونه
محل سکونت مادر! یه لقمه گنده پنیر و گردو گرفتم چشمم به ساعت اشپز خونه افتاد اوپس 7:5 خدا به دادم برسه حسین زاده میکشتم گوشیم رو ورداشتم و چپوندم توی کلیپس!
♥خدایا،زندگی جوریه که انگار یه مادر میخواد هم برنه هم بگه گریه نکنـ! ♥
ارسالها: 3,008
موضوعها: 57
تاریخ عضویت: بهمن ۱۳۹۳
اعتبار:
3,419
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
به محض تموم شدن عملیات انحصاری تند به اطراف نگاه کردم و بدون کوچک ترین سرو صدایی از اتاق خارج شدم
کولم رو رو دوشم محکم کردم و با با آرامش شمارش معکوس اعداد رو شروع کردم
3...2...1
شلیک
پیش به سوی بدبختی.....
با بیشترین سرعتی که از خودم سراغ داشتم از خونه خارج شدم
شِیـطاטּ نیـستَم
فِرشـته هـَم نیـستم
فـَقط دُختَـرم!
ازنـوعِ سـاده اش...
حـَـوا گونہ فـِکـر میـکُنم
فَقـط بـہ خاطـِرِ یـک ســیب
تـا کـُجا بایَـد تـاواטּ داد...؟
ارسالها: 1,371
موضوعها: 129
تاریخ عضویت: مرداد ۱۳۹۴
اعتبار:
2,476
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
ووی خدا هوا چقدر سرده سوگند و نازی جلو ایستگاه بودن دستمو تکون دادم سوگند نگام کرد:اوردی گوشیتو؟ من:اره تو چی؟ سوگند:وقت نشد مامانم عین عجل معلق ایستاده بود
زدم تو سرش و گفتم:خاک تو سرت من توی کیلیپسم گذاشتم....منتظر اتوبوس بودیم برف شدت میگرفت نازی رو به من اروم گفت:هی...نگاه اون پسره رو با بیخیالی برگشتم
که دیدم یه پسر به احتمال زیاد بچه اوباما بود...همچین با اعتماد به نفس نشست که خندم گرفت..سوگند سوتی کشید و گفت:عب تیکه ای من برم شماره بدم دستشو گرفتم:
شما غلط میکنید بشین سرجات دختره منگل ندیده..سوگند زبونش و دراورد:نه که تو خودت روزی پنج بار میبینی من:عشق من باید…یه چیزه خاص باشه...یه چیزی خوشگل…یه چیزه…
نازنین پرید وسط حرفم و گفت:ببند بابا!!! چیز خاص از کجا گیر بیاریم؟ اتوبوس اومد سریع پریدیم توی اتوبو داشت منجمد میشدم دیگه
♥خدایا،زندگی جوریه که انگار یه مادر میخواد هم برنه هم بگه گریه نکنـ! ♥
ارسالها: 3,008
موضوعها: 57
تاریخ عضویت: بهمن ۱۳۹۳
اعتبار:
3,419
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
۰۴-۰۹-۹۴، ۱۰:۵۷ ب.ظ
(آخرین تغییر در ارسال: ۰۴-۰۹-۹۴، ۱۱:۰۱ ب.ظ توسط ****Dayan****.)
دستمو تو هم قفل کردم و جلو دهنم گرفتم
حالا هر چی ها میکردم مگه گرم میشد؟لامصب انگار از قطب جنوب اومده بودم
به یه عبارتی داشتم میمردم
صدای نازی حواس پرتم رو جمع دنیای حقیقت کرد
نازنین-هانا....دیدی سوگند چه زود ور پرید؟
من-ها؟
با اشاره ی سر نازنین به سمت جلو نگاه کردم...
با دیدن سوگند و فاصله ی نزدیکش با اون پسره ناخودآگاه پقی زدم زیر خنده....این بشر هر کجا که بود آخر سر کرم آسکاریس خودشو میریخت....
کصافط چه زودم پروژشو شروع کرده بود.....
شِیـطاטּ نیـستَم
فِرشـته هـَم نیـستم
فـَقط دُختَـرم!
ازنـوعِ سـاده اش...
حـَـوا گونہ فـِکـر میـکُنم
فَقـط بـہ خاطـِرِ یـک ســیب
تـا کـُجا بایَـد تـاواטּ داد...؟
ارسالها: 16
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۴
اعتبار:
12
سپاسها: 0
4 سپاس گرفتهشده در 2 ارسال
بگید موضوعش چیه من ادامه بدم خوشم میاد به یه داستان شاخ و برگ بدم
بيدار شدم
صبح شده بود
و چاره اي جز دوست داشتنت نبود
هر كسي كاري دارد
حتي آدمهاي بيكار
اين شغل من است
دوستت دارم
ارسالها: 16
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۴
اعتبار:
12
سپاسها: 0
4 سپاس گرفتهشده در 2 ارسال
بادیدن سوگندکه در حال کرم انداختن بود سریع جرقه اومد تو ذهنم جالب اینجاست کرمام همینجور میلولیدن باید اجراش میکردم وگرنا چشم باز ازدنیامیرم خخخخ منم چه خبیثم اول داخل کیفمو نگاه کردم فهمیدم اون چیز خوشگل هنوز تو کیفمه بنابراین جوری یواش رفتم طرف سوگندوپسر اوباماخخخخ وای خدا نمیرم ازخنده تاعملیات انجام شه یه دفعه بادیدن صورت سوگند
لبام فکرکنم مثل سکته ای هاشده بودعجب بدجنس بوده سوگندخبرنداشتم زودرفتم پشتشون وایسادم بعدنامحسوس اون چیز خوشگلو انداختم رو
شونه سوگندشروع کردحرکت کردن به طرف گوشش وای پرازهیجانم
سوگندجون لحظات خوشی رو برات ارزو میکنم عسیسم خخخخخ
بيدار شدم
صبح شده بود
و چاره اي جز دوست داشتنت نبود
هر كسي كاري دارد
حتي آدمهاي بيكار
اين شغل من است
دوستت دارم
ارسالها: 1,318
موضوعها: 21
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۴
اعتبار:
2,105
سپاسها: 0
6 سپاس گرفتهشده در 1 ارسال
اخی سوسکه عزیزمو به شونه های استوار سوگند سپردم . عزیزمم با اون پاها ی چسبون بلوریش از زیر
مقنعه سوگند رفت داخل ، خدایا سوسکمو به تو سپردم مراقبش باش . شروع کردم به شمردن ۱ ۲ ۳
با اون جیغی که این ور پریده کشید ، دیوار صوتی که چه عرض کنم ، سد کرج ترک خورد .
زامبی انسان نما رفته بود رو ویبره مگه وامیستاد از این سر اتوبوس به اون سر اتوبوس در حال جهیدن بود .
در یک حرکت انتحاری مقنعه و مانتو رو از تنش کند . و ان وقت بود که سکوتی مرگ بار تو اتوبوس
حاکم شد.......
ابر و باد و مه و خورشید و فلک یک شعر است / هر نسیم حرم کرب و بلا را عشق است.
ارسالها: 3,008
موضوعها: 57
تاریخ عضویت: بهمن ۱۳۹۳
اعتبار:
3,419
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
با دهانی باز شده و چشمانی که کم مونده بود از حلقه بزنه بیرون نگاش کردم....این حرکت دیگه زیادی به دور از ذهن بود...رنگ به رنگ شدن صورت نازی....پایین افتادن سر اون پسره و خشک شدن لحظه ای سوگند تموم اون چیزایی بود که در حدود 5 دقیقه به صورت شدید ادامه داشت
و من این وسط هنوز تو کف حرکت سریع سوگند بودم
شِیـطاטּ نیـستَم
فِرشـته هـَم نیـستم
فـَقط دُختَـرم!
ازنـوعِ سـاده اش...
حـَـوا گونہ فـِکـر میـکُنم
فَقـط بـہ خاطـِرِ یـک ســیب
تـا کـُجا بایَـد تـاواטּ داد...؟