امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستان نفر قبل رو ادامه بده (دور دوم)
#1
سلام به همگیxcvk
خب این تایپیک همون طور که از اسمش معلومه به این صورت هستش که یه نفر یه داستانی رو مینویسه و نفر بعدی اونو ادامه میده
دور اول این نوشته توسط دوست خوبمون محبوبه خانم بود که انصافا هم ایده ی جالبی رو به وجود آورده بودن
نمیدونم مثل قبل استقبال خواهد شد یا نه ولی خب ایجاد این صفحه چیزی رو کم یا زیاد نمیکنه
دیگه حالا اگه دیدیم پیج راکد بود فوق فوقش حذفش میکنیم








منتظر نویسنده های خوب سایتمان هستمaagaagaag




کمکم میکنین؟؟؟؟؟؟؟Undecided


شِیـطاטּ نیـستَم

فِرشـته هـَم نیـستم

فـَقط دُختَـرم!

ازنـوعِ سـاده اش...

حـَـوا گونہ فـِکـر میـکُنم

فَقـط بـہ خاطـِرِ یـک ســیب

تـا کـُجا بایَـد تـاواטּ داد...؟


پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
(۰۴-۰۹-۹۴، ۰۵:۵۷ ب.ظ)mania نوشته:
اینجا ادامش بدیم؟؟؟
آره یه نفر شروع کننده میشه بقیه ادامه میدن

شِیـطاטּ نیـستَم

فِرشـته هـَم نیـستم

فـَقط دُختَـرم!

ازنـوعِ سـاده اش...

حـَـوا گونہ فـِکـر میـکُنم

فَقـط بـہ خاطـِرِ یـک ســیب

تـا کـُجا بایَـد تـاواטּ داد...؟


پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
اه این صدا انشرلی چرا قطع نمیشه خبرش...اخیش راحت شدم
دوباره چشمام رو با ارامش بستم که با یاداوری امتحان امروز عین فنر از جا بلند شدم
لعنتی این مانتوم کوش کمد رو باز کردم نبود...کشو نبود.روی تخت نبود.اها ایناهاش از روی میز کامپیوتر ورش داشتم
لباسام رو پوشیدم با این مانتو های سورمه ایشون! کتابام رو توی کیفم چلوندم و با سرعت دویدم توی اشپزخونه
محل سکونت مادر! یه لقمه گنده پنیر و گردو گرفتم چشمم به ساعت اشپز خونه افتاد اوپس 7:5 خدا به دادم برسه حسین زاده میکشتم گوشیم رو ورداشتم و چپوندم توی کلیپس!
خدایا،زندگی جوریه که انگار یه مادر میخواد هم برنه هم بگه گریه نکنـ!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
به محض تموم شدن عملیات انحصاری تند به اطراف نگاه کردم و بدون کوچک ترین سرو صدایی از اتاق خارج شدم
کولم رو رو دوشم محکم کردم و با با آرامش شمارش معکوس اعداد رو شروع کردم
3...2...1
شلیک
پیش به سوی بدبختی.....
با بیشترین سرعتی که از خودم سراغ داشتم از خونه خارج شدم

شِیـطاטּ نیـستَم

فِرشـته هـَم نیـستم

فـَقط دُختَـرم!

ازنـوعِ سـاده اش...

حـَـوا گونہ فـِکـر میـکُنم

فَقـط بـہ خاطـِرِ یـک ســیب

تـا کـُجا بایَـد تـاواטּ داد...؟


پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
ووی خدا هوا چقدر سرده سوگند و نازی جلو ایستگاه بودن دستمو تکون دادم سوگند نگام کرد:اوردی گوشیتو؟ من:اره تو چی؟ سوگند:وقت نشد مامانم عین عجل معلق ایستاده بود
زدم تو سرش و گفتم:خاک تو سرت من توی کیلیپسم گذاشتم....منتظر اتوبوس بودیم برف شدت میگرفت نازی رو به من اروم گفت:هی...نگاه اون پسره رو با بیخیالی برگشتم
که دیدم یه پسر به احتمال زیاد بچه اوباما بود...همچین با اعتماد به نفس نشست که خندم گرفت..سوگند سوتی کشید و گفت:عب تیکه ای من برم شماره بدم دستشو گرفتم:
شما غلط میکنید بشین سرجات دختره منگل ندیده..سوگند زبونش و دراورد:نه که تو خودت روزی پنج بار میبینی من:عشق من باید…یه چیزه خاص باشه...یه چیزی خوشگل…یه چیزه…
نازنین پرید وسط حرفم و گفت:ببند بابا!!! چیز خاص از کجا گیر بیاریم؟ اتوبوس اومد سریع پریدیم توی اتوبو داشت منجمد میشدم دیگه
خدایا،زندگی جوریه که انگار یه مادر میخواد هم برنه هم بگه گریه نکنـ!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
دستمو تو هم قفل کردم و جلو دهنم گرفتم
حالا هر چی ها میکردم مگه گرم میشد؟لامصب انگار از قطب جنوب اومده بودم
به یه عبارتی داشتم میمردم
صدای نازی حواس پرتم رو جمع دنیای حقیقت کرد
نازنین-هانا....دیدی سوگند چه زود ور پرید؟
من-ها؟
با اشاره ی سر نازنین به سمت جلو نگاه کردم...
با دیدن سوگند و فاصله ی نزدیکش با اون پسره ناخودآگاه پقی زدم زیر خنده....این بشر هر کجا که بود آخر سر کرم آسکاریس خودشو میریخت....
کصافط چه زودم پروژشو شروع کرده بود.....

شِیـطاטּ نیـستَم

فِرشـته هـَم نیـستم

فـَقط دُختَـرم!

ازنـوعِ سـاده اش...

حـَـوا گونہ فـِکـر میـکُنم

فَقـط بـہ خاطـِرِ یـک ســیب

تـا کـُجا بایَـد تـاواטּ داد...؟


پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
بگید موضوعش چیه من ادامه بدم خوشم میاد به یه داستان شاخ و برگ بدم
بيدار شدم

صبح شده بود

و چاره اي جز دوست داشتنت نبود

هر كسي كاري دارد

حتي آدمهاي بيكار

اين شغل من است

دوستت دارم
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
بادیدن سوگندکه در حال کرم انداختن بود سریع جرقه اومد تو ذهنم جالب اینجاست کرمام همینجور میلولیدن باید اجراش میکردم وگرنا چشم باز ازدنیامیرم خخخخ منم چه خبیثم اول داخل کیفمو نگاه کردم فهمیدم اون چیز خوشگل هنوز تو کیفمه بنابراین جوری یواش رفتم طرف سوگندوپسر اوباماخخخخ وای خدا نمیرم ازخنده تاعملیات انجام شه یه دفعه بادیدن صورت سوگندلبام فکرکنم مثل سکته ای هاشده بودعجب بدجنس بوده سوگندخبرنداشتم زودرفتم پشتشون وایسادم بعدنامحسوس اون چیز خوشگلو انداختم روشونه سوگندشروع کردحرکت کردن به طرف گوشش وای پرازهیجانم
سوگندجون لحظات خوشی رو برات ارزو میکنم عسیسم خخخخخ TongueTongueasna
بيدار شدم

صبح شده بود

و چاره اي جز دوست داشتنت نبود

هر كسي كاري دارد

حتي آدمهاي بيكار

اين شغل من است

دوستت دارم
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
اخی سوسکه عزیزمو به شونه های استوار سوگند سپردم . عزیزمم با اون پاها ی چسبون بلوریش از زیر
مقنعه سوگند رفت داخل ، خدایا سوسکمو به تو سپردم مراقبش باش . شروع کردم به شمردن ۱ ۲ ۳
با اون جیغی که این ور پریده کشید ، دیوار صوتی که چه عرض کنم ، سد کرج ترک خورد .
زامبی انسان نما رفته بود رو ویبره مگه وامیستاد از این سر اتوبوس به اون سر اتوبوس در حال جهیدن بود .
در یک حرکت انتحاری مقنعه و مانتو رو از تنش کند . و ان وقت بود که سکوتی مرگ بار تو اتوبوس
حاکم شد.......
ابر و باد و مه و خورشید و فلک یک شعر است / هر نسیم حرم کرب و بلا را عشق است.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
با دهانی باز شده و چشمانی که کم مونده بود از حلقه بزنه بیرون نگاش کردم....این حرکت دیگه زیادی به دور از ذهن بود...رنگ به رنگ شدن صورت نازی....پایین افتادن سر اون پسره و خشک شدن لحظه ای سوگند تموم اون چیزایی بود که در حدود 5 دقیقه به صورت شدید ادامه داشت
و من این وسط هنوز تو کف حرکت سریع سوگند بودم

شِیـطاטּ نیـستَم

فِرشـته هـَم نیـستم

فـَقط دُختَـرم!

ازنـوعِ سـاده اش...

حـَـوا گونہ فـِکـر میـکُنم

فَقـط بـہ خاطـِرِ یـک ســیب

تـا کـُجا بایَـد تـاواטּ داد...؟


پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  داستان با سه کلمه (سری جدید ) ثـمین 26 1,204 ۲۳-۱۰-۹۵، ۰۵:۵۰ ب.ظ
آخرین ارسال: ستاره ی احساس
Shocked ☻ داستان با سه کلمه ! ☻ sadaf 171 7,784 ۳۰-۰۸-۹۵، ۱۲:۳۰ ق.ظ
آخرین ارسال: AsαNα
Thumbs Up ☻ داستان با سه کلمه ! ☻ sadaf 80 3,039 ۱۰-۰۹-۹۴، ۰۵:۰۲ ب.ظ
آخرین ارسال: Ar.chly

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
39 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
sadaf (۰۷-۰۹-۹۴, ۱۱:۴۱ ب.ظ)، ×دختر بهار× (۰۶-۰۹-۹۴, ۰۶:۵۴ ب.ظ)، adonis (۰۶-۰۹-۹۴, ۰۱:۱۳ ق.ظ)، N!rvana (۲۵-۰۹-۹۴, ۱۰:۱۸ ب.ظ)، .ShahrzaD. (۰۳-۰۶-۹۵, ۰۶:۰۱ ب.ظ)، ملکه برفی (۰۴-۰۹-۹۴, ۰۴:۰۱ ب.ظ)، نويد (۰۲-۰۶-۹۵, ۰۳:۴۷ ب.ظ)، خانوم معلم (۰۴-۰۶-۹۵, ۱۲:۱۵ ب.ظ)، Ar.chly (۰۷-۰۹-۹۴, ۰۴:۲۰ ب.ظ)، • Niha • (۰۳-۰۶-۹۵, ۰۲:۴۸ ب.ظ)، ****Dayan**** (۲۳-۰۴-۹۸, ۱۲:۳۲ ق.ظ)، "MJ" (۰۸-۰۹-۹۴, ۰۱:۴۷ ب.ظ)، elham zelzele (۰۶-۰۹-۹۴, ۱۱:۱۶ ق.ظ)، دختر ایران (۰۶-۰۹-۹۴, ۰۶:۱۸ ب.ظ)، heliia (۰۶-۰۹-۹۴, ۰۹:۵۷ ب.ظ)، asi_0098 (۰۳-۰۶-۹۵, ۰۷:۰۱ ب.ظ)، Death (۰۷-۰۹-۹۴, ۰۳:۳۷ ب.ظ)، deli67 (۰۶-۰۹-۹۴, ۱۰:۰۱ ب.ظ)، MaryaM_sh (۲۲-۰۳-۹۵, ۰۲:۳۹ ب.ظ)، 2fan2314 (۱۲-۰۹-۹۴, ۰۱:۴۶ ب.ظ)، آیداموسوی (۰۲-۰۶-۹۵, ۰۲:۵۵ ب.ظ)، mania (۰۸-۰۹-۹۴, ۰۳:۵۹ ب.ظ)، parisa1367 (۱۱-۰۹-۹۴, ۰۴:۰۶ ب.ظ)، nza3380 (۰۷-۰۹-۹۴, ۰۹:۲۹ ب.ظ)، #*Ralya*# (۰۹-۰۹-۹۴, ۰۴:۳۷ ب.ظ)، armiti (۱۷-۱۰-۹۴, ۰۲:۵۷ ب.ظ)، بهار۲۳ (۰۵-۰۹-۹۴, ۱۲:۳۳ ق.ظ)، aydil (۰۶-۰۹-۹۴, ۱۰:۵۳ ب.ظ)، ****نگار**** (۱۲-۱۰-۹۴, ۰۲:۱۰ ب.ظ)، شقایق سرخ (۰۵-۰۹-۹۴, ۱۰:۳۱ ب.ظ)، sahar* (۰۵-۰۹-۹۴, ۱۱:۵۶ ب.ظ)، 13788 (۱۲-۰۹-۹۴, ۱۲:۱۱ ب.ظ)، ӄoCholOo (۲۹-۰۹-۹۴, ۰۷:۴۹ ب.ظ)، ارغوان x (۰۵-۱۰-۹۴, ۱۱:۴۸ ب.ظ)، برف سیاه (۰۲-۰۶-۹۵, ۰۳:۵۵ ب.ظ)، عسل6 (۰۲-۰۶-۹۵, ۰۲:۰۶ ب.ظ)، AsαNα (۳۰-۰۸-۹۵, ۰۱:۱۷ ق.ظ)، فاطمه۲۷ (۰۲-۰۹-۹۵, ۰۲:۱۶ ق.ظ)، d.ali (۰۱-۰۸-۹۵, ۱۰:۵۱ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان