تلنگر.... | پژمان فروزش راد کاربر انجمن

[barooni]

میگم شما اولش خوب و شاعرانه پیش میری آخرش انگار قاطی میکنید و به ریز بپاش

[پژمان فروزش راد]

میگم شما اولش خوب و شاعرانه پیش میری آخرش انگار قاطی میکنید و به ریز بپاش

این اولش منظور کجاست؟ اول این متن یا چی ؟
این متن که از اول رعایت کردن نکاتی هست که عواقب بعد از "کات " کردن رو کمتر کنه
منظور از "بعد ها " هم همین بود.

اون بریز و بپاش که گفتید چیه دقیقا ؟ ولخرجی ؛ دست ودل بازی ؛آفتابه لگن هفت دست ....؛ غیر شاعرانه ؛ غیر خوب ؛ یا چی ؟

[پژمان فروزش راد]

اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد ....
یه وقتایی داریوش میخوند ,گوش میدادیم ولی حس نمیکردیم اما الان میشه حس کرد که واقعا دیگه نمیاد ...
کسی نمیاد که الان با تمام وجود بهش احتیاج دارم ،که سرم رو بزارم رو پاها ش ,کسی که تو تموم مشکلاتم سهیم بود و منو به مشکلات خودش نزدیک هم نکرد .
رفتی درست تو دلگیر ترین روز هفته ،ظهر جمعه.... وقتی به سختی نفس میکشیدی و من از روی خود خواهی التماس میکردم دوباره نفس بکش و بمون .....رفتی و حذف کردی وجودت رو از زندگی من ، و یه چیزی تو زندگی من غیر از وجود خودت حذف شد، یه دوست داشتن بی منت، بی دلیل ،بی اما واگر .....
مامان ،هنوز هم خودخواهم چون دلم تنگ میشه واسه دست پخت تو واسه آش رشته و قورمه سبزی واسه دلواپسی های تو که خلاصه میشد تو خستگی و گرسنگی من واسه طرفداری کردنت که همیشه هم حق با من بود. حتی وقتی رو تخت بیمارستان بودی و نمیتونستی حرف بزنی ولی من حس میکردم ،آره دلم تنگ میشه واسه تو مامان

مامان واقعا چقدر زود دیر شد، نتونستم جبران کنم ،خیلی زود دیر شد فقط موند خاطرات و قاب عکس و یه جای خالی و افسوس
حالا من دلواپستم ،جات خوبه ؟ سرد نیست؟ تنها نیستی؟
خداحافظ مامانم.....

[پژمان فروزش راد]

نه.....مادرم نباید میرفتی
یه چیزایی ته دلم موند با ایکاش هم خوب نمیشه, مقصرم....
واسه هر کار کوچیکی که کسی برامون انجام میده کلی تشکر میکنیم جبران میکنیم , امایادمون میره محبت بعضی ها رو,محبت از ته دل , بی منت...
و انقدر زیاد که عادی میشه گر چه برای من هیچ وقت عادی نشد ,همیشه گوشه چشمم بود و میگفتم وقت هست جبران میکنم , اما نشد, نتونستم و دیگه نمیشه.....
من زندگی میکردم و اون نگران من بود منتظر بودم نگرانی هاش تموم بشه ولی نشد حواسش به من بود یه جور نگاه میکرد و افتخار میکرد به من.....الان میفهمم هر چی بودم اون ساخته بود , بزرگم کرد
بزرگم میکرد....باید میموند.....
معنی نداشتن رو تازه دارم میفهمم
منکه اصلا حرف نمیزنم مشکلم رو به کسی نمیگم ولی اون میفهمید و بود.....چیزی نمیگفتم ولی میدونستم که میفهمه , دوست داشتم بفهمه و خیالم راحت بود که هست
حالا باید تو خیالم همه اون کارهایی که دوست داشتم رو براش انجام بدم
نه ......نباید میرفت....

ساعت ۴:۲۳ صبح شنبه ۷ اسفند

[.AtenA.]

كاش هممون میفهمیدیم كه بعضی وقتا خیلی زود دیر میشه

[دختربهار]

خیلی بده که فکر می کنیم همیشه وقت واسه جبران هست.....کاش این عادت بد وترک کنیم...