نوشته اول : sadaf
یه پاییز زردو
زمـ ـستون سردو
یه کلاس تنگو
یه درس مشنگو
غم جمعه عصرو
مشقا مونده رو دستو
یه دنیا سوالو
رو دستم گذاشتی
کتابی دروغو
تکالیف بوقو
یه درس عمیقو
یه هفته دریغو
یه مغز مریضو
یه کوییز ریزو
یه دنیا محالو
تو سیـ ـنم گذاشتی
تابستون کجایی ؟ دقیقا کجایی؟
کجایی تو بی من , تو بی من کجایی؟
تعطیلات کجایی؟ دقیقا کجایی؟
کجایی تو بی من , تو بی من کجایی؟
یه پاییز زردو
زمـ ـستون سردو
یه کلاس تنگو
یه درس مشنگو
غم جمعه عصرو
مشقا مونده رو دستو
یه دنیا سوالو
رو دستم گذاشتی
کتابی دروغو
تکالیف بوقو
یه درس عمیقو
یه هفته دریغو
یه مغز مریضو
یه کوییز ریزو
یه دنیا محالو
تو سیـ ـنم گذاشتی
تابستون کجایی ؟ دقیقا کجایی؟
کجایی تو بی من , تو بی من کجایی؟
تعطیلات کجایی؟ دقیقا کجایی؟
کجایی تو بی من , تو بی من کجایی؟
*********************************
نوشته دوم : "Samina"
یک مهر معلم ادبیات به بچه ها گفت: خب بچه ها می خواهیم درس های پارسال دوره کنیم. خوب پسرم شما بگو. شاعر این شعر کیه؟
« سعدیا! مرد نکو نام نمیرد هرگز»
- خانم اجازه یک راهنمایی می کنید؟
- اسم شاعر توی شعر هست.
- آهان! فهمیدم. جواد نکونامه!!!
*********************************
نوشته سوم : hananee
چقدر دلگیر است غروب ۳۱ شهریور ..
حتی دلگیر تر از هسته قرمه سبزی در لقمه ی اخر و نخوردن ته دیگ ماکارونی ..
چقدر درد اور است لباس های فرم تمیز و اتو کشیده که نشانه ی شروع مدرسه هاست..
کتاب های جلد شده و تنها جمله ی که عجیب نمک روی زخم هایمان میپاشد :
( شب زود بخواب .. فردا باید ساعت شیش بیدار شی ..)
و انجاست که دلت عجیییییب هوای بیدار ماندن های شبانه را میکند و اروزو میکنی به حیوانی مانند جغد تبیدل شوی ..
نمیفهمی چگونه سه ماه میگذرد و به زودی شروع میشود ماه مهر و بازهم بوی گندش که تمام شهر را فرا گرفته ..
دلت خواب های طولانی میخواهد و تنها میتوانی به ان فکر کنی ..ان هم در ارزوهایت ..
چشمهایتان را میبندید و به این فکر میکنید که برگه اخرین امتحان را میدهید و وقتی به خود می اید بر زمین افتاده اید و بازهم ۳۱ شهریور است .. روزی که دست کمی از ۱۳ فروردین ندارد ..
خلاصه من دلم طلسمی میخواهد که زودی برگردم به اولش .. اول اولش .. و انجاست که از خدا یک دستگاه منجمد کننده میخواهم و روز ها را منجمد میکنم..
وااای که وقتی یاد حمل ظرف غذا ها میوفتم ماتم میگیرم... هر روز کول بار سنگین و سخت تر از همه بیدار شدن های مداوم..و پنجشنبه های که میخواستند از ما بگیرندش ..اه خدا .. یکم از شاددددی تابستان میخواهم ... ای کاش دو دیو سیاه (معاون ها ) ناپدید شوند و معلم ریاضی را گروگان بگیرند و معلم تاریخ به ۲۰ قرن پیش برگردد و معلم علوم توسط باکتری ها تجزیه شود و معلم دینی توسط خدا به سوسک تبدیل شود ..و معلم سبک زندگی دعواش شود و بیوفتد زندان ..و معلم املا به دار کلمات اویخته شود ..
خلاصه ..خدا میشود کاری برایم انجام دهی ؟؟؟؟
قول میدهم تمام اعمال دینی را انجام دهم ولی تو جان من تابستان را بگردان .. فقط همین
*********************************
نوشته چهارم : خانوم معلم
“برخیز و مخور غم جهان گذران”
“بنشین و دمی به شادمانی گذران”
.
.
.
.
.
اتفاق خاصی نیافتاده !
معلم ورزش نیومده بود
معلم ادبیات داره بشین پاشو میده!!!
و ---
تابستان خود را چگونه گذراندید؟
.
.
به نام خدا
کنار پریز زیر شارژر!!!!
*********************************
نوشته پنجم: samin banoo
سلام ای غروب غریبانه ی مهر
سلام ای طلوع سحرگاه اول
خداحافظ ای بی خیالیِ هر صبح
خداحافظ ای خوابِ تا لنگه ی ظهر
خداحافظ ای درام های شبانه
خداحافظ ای دائما پیشِ خاله
سلام ای همه درس و مشقِ تلنبار
که همیشه بودم من از تو ، فرار
سلامی به تو امتحانِ نهایی
خداحافظ ای پُست هایِ بداهی
تو را می سپارم به اد لیست ذهنم
همه ی شما کاربرانِ مجازی
اگر شب نشینم اگر جغد گونه
تو هم مثل من بودی یادت بمونه
مرا اندکی یاد کن، جان عمه
به وقت فراغت دمی بی بهانه
تو تنها نمی مانی ای یار مجازی
تو را میسپارم به خرداد بعدی
تو را میسپارم به خرداد بعدی
و ----
امروز که از ورای داده های پردازش نشده به صفحه نمایش زندگی نگریستم ، در عمق پنجره های ویندوز 7،نشان های از فایل های اجرایی محبت دیدم و در نوار عنوان مغزم جز داده های خام و اطلاعات فرمت شده ، هیچ ندیدم و وقتی چشمم به کارنامه ی مملو از صفر و یک کدهای سخت افزاری افتاد آرزو کردم، که ای کاش صفر برای CPU ذهن معلم هایمان تعریف نشده بود.
*********************************
نوشته ششم: برف سیاه
باز هم خواب ریاضی دیده ام خواب خطهای موازی دیده ام
خواب دیدم می خوانم ایگرگ زگوند خنجر دیفرانسیل هم گشته کند
از سر هر جای گشتی میپرم دامن هر اتحادی می درم .
دست و پای بازه ها را بسته ام از کمند منحنی ها رسته ام
شیب هر خط را به تندی می دوم گوش هر ایگرگ و شئ را می جوم
گاه در زندان قدر مطلقم گاه اسیر زلف حد و مشتقم .
گاه خط ها را موازی می کنم با توانها نقطه ها بازی می کنم لشگری تمرین دارم بی شمار تیمی از فرمول دارم در کنار
ناگهان دیدم توابع مرده اند پاره خط نقطه ها پژمرده اند
کاروان جذر ها کوچیده است استخوان کسرها پوسیده است
از لگ و بسط و نپر آثار نیست ردپایی از خط و بردار نیست
هیچکس را زین مصیبت غم نبود صفر صفرم هم دگر مبهم نبود
آری آری خواب افسون می کند عقده را از سیـ ـنه بیرون می کند .
مردم از این ایکس و ایگرگ داد داد روز های بی ریاضی یاد باد.
*********************************
نوشته هفتم : آیداموسوی
حالا واویلا لیلی
کتاب داریم خیلی
علوم اسیرم کرد
ریاضی پیرم کرد
تا صبح بیدار موندم
اجتماعی خوندم
حالا واویلا دیکته
من میزنم سکته
واویلا هی مشق
من میکنم یک غش
مبادا روزی امتحانی باشد
نمره ی ما زیر یازده ای باشد
حالا واویلا لیلی
بدبخت شدیم خیلی
*********************************
نوشته هشتم: nazanin_prsh
اینجا جا داره یه سلامی هم بکنیم به اون ناظم بداخلاق مدرسه
_خانومم موهاتو کن تو
_خانومم سیببلات کو
_خانومم چرا ناخون بلنده
_خانومم چرا دستبند دسته
_خانومم موهای دستت کو
_خانومم.....
امان از اون بچه های چاپلوس و خود شیرین مدرسه اه اه لوس ها
_سلااام خانوم خیلی خوش اومدید امیدوارم دانش اموز خوبی براتون باشم من شمارو خیلی دوست دارم و یه سری از این جور عراجیف
یه خسته نباشیدم بگیم به اون سرایدار مدرسه که حکم کلاغ خبر چین رو داره برای همه
*********************************
نوشته نهم : farnaz83
بی همگان بسر شود بی تو به سر نمیشود
این شب امتحان من چرا سحر نمی شود
مولوی او که سر زده دوش به خوابم امده
گفت که با یکی دو شب درس به سر نمی شود
خر به افراط زدم گیج شدم قاط زدم
قلدر الوات زدم باز سحر نمیشود
استرس است امتحان پیر شده است
این جوان دوره اخر الزمان درس ثمر نمیشود
مثل زمان مدرسه وضعیت افتضاح وسه
به زور جبر و هندسه گاو بشر نمیشود
هر چه بگی برای او خشم وغضب سزای او
چونکه به محضر پدر عذر دختر نمیشود
توپ شدم شوت شدم شاعر مشروط شدم
خنده بکنی یا نکنی باز سحر نمیشود...
این شب امتحان من چرا سحر نمی شود
مولوی او که سر زده دوش به خوابم امده
گفت که با یکی دو شب درس به سر نمی شود
خر به افراط زدم گیج شدم قاط زدم
قلدر الوات زدم باز سحر نمیشود
استرس است امتحان پیر شده است
این جوان دوره اخر الزمان درس ثمر نمیشود
مثل زمان مدرسه وضعیت افتضاح وسه
به زور جبر و هندسه گاو بشر نمیشود
هر چه بگی برای او خشم وغضب سزای او
چونکه به محضر پدر عذر دختر نمیشود
توپ شدم شوت شدم شاعر مشروط شدم
خنده بکنی یا نکنی باز سحر نمیشود...