مسابقه خاطره نويسي از مدير ارشد

[AsαNα]

اولین روزی که اینجا عضو شدم هیچی بلد نبودم
ولی صدف کمکم کردش و بهم یاد داد خیلی هم اعتماد به نفس میداد و تشویقم میکرد
سر هر چیز کوچیکی انقدر تشویق میکرد و میگفت افرین دیدی یاد گرفتی من میدونستم تو میتونی و ... که ادم فکر میکرد چه کار بزرگی انجام داده ، بعد ها یک چیزی رو که ازم میپرسید
انقدر ذوق میکردم که نگوووو پیش خودم میگفتم صدف هر راهنمایی که خواستم رو دقیق بهم میگفت بزار منم دقیق بهش بگم
دختر خیلی صبوری بودش ، چیزایی رو میدید و میشنید که واقعا غیر قابل تحمل بود ولی با روی خوش جواب میداد
چیزایی میدونست که دونستنش هرکسی رو اذیت میزد ولی حق رو به حق دار میداد
با همه اینا منتظرم یبار دیگه برگرده ،حرف های زیادی هست که همیشه خواستم بهش بگم ولی نشد ، خیلی دوستش دارم خودشم میدونه
فقط نمیدونم چیشد که یهو رفت امیدورام زود برگرده خیلی زود
امیدوارم چیزی دلشو نشکسته باشه ، البته اون صدفه با همه مهربونیاش چیزی هم بشه بازم بفکر دیگرانه تا خودش همیشه دلم میخواست مهربونیه اون رو داشته باشم به قول دوستی صدف قهر کردن رو بلد نیست پس امیدوارم خبرای خوشی داشته باشه که سرگرم شادیا و زندگیشه
دلتنگتیم صدف هرجا هستی سلامت باشی

[hadis hpf]

سلام سلام
من 3 ساله اینجا عضوم
اوایل همونجوری ثبت نام کردم و بعدش تازه متوجه شدم اینجا انجمن رمان نویسیه خخخخ
اصلا اهل رمان نبودم تا اینکه رمان همخونه رو از دوستم به عنوان هدیه گرفتم
بعد از اون به فکرم رسید پس من هم میتونم
اولین رمانم تو بارونی بود
5 ماه طول کشید تا تموم شه و بعد از اون جرات انتشارش نداشتم .
به صدف پیام دادم چون فهمیدم خیلی مهربونه
ازش کمک خواستم و تشویقم کرد تا رمانم رو منتشر کنم
بعد از اون همیشه حمایتم کرد
منم 8 تا از دوستا و اشناهام رو به خاطر انجمن دعوت کردم


صدف جونم همیشه میگفت تو ذهن خلاقی داری و استعدادت رو خیلی دوست دارم
ازش ممنونم که بهم بها داد
هر جا هستی امیدوارم برگردی و ببینی برای همه عزیزی
دوست دارم و ممنون بابت حمایت هات

[ستاره عشق]

اون موقع هایعنی زمان های پیش که واردانجمن شدم توسط یکی ازدوستان باسایت اشناشدم.اولین برخوردی که باصدف عزیزم داشتم عالی بود.هرچی بلدنبودم صدف عزیزم بهم باصبوری یادداد.هرچی گذشت محبت.صفا.صمیمیت روتووجودصدف دیدم.یه دخترفوق العاده باانرژی مثبت.این سایت خوب باوجودبودن صدف عزیزهیچی کم نداره.الان که بعدازمدتی اومدم وصدف جون نبودخیلی ناراحت شدم.وبی صبرانه منتظراومدن دوست خوبم ومدیرخوب انجمن هستم.صدف جون قلب انجمنی تو.برگردبه انجمن.همه منتظرتیم.منتظرروزهای خوب که مدیرجون پیشمونه.

[°nazi°]

به نام او که زندگی بخشید ...



یادم می آید ، ما از همان اول که آمدیم کسی را به اسم صدف جان ، جانان که در این حد از او تعریف می کنید ندیدیم ...
این از بد شانسی من است یا بی سعادتی نمیدانم ...
اما با خاطره های دوستان حس خوبی نسبت به صدف بانو در دلم سرازیر شد .

بی خاطره بودن خودش خاطره است ...!
نیست ؟

اعجاب رفتنت در و دیوار را گرفت

حتی دهان پنجره باز است همچنان







به امید باز گشت شما ...
امضا " °nazi° "

[ملکه برفی]

پارسال بر اثر یه اشتباه قرار بود من برم مشهد و نشد
اون موقع خیلی ناراحت شدم و کلی با صدف درد دل کردم
صدف هم همش دلداریم میداد که به صلاح و قسمتت نبوده که بری
چند ماه بعد صدف بهم گفت که رفته مشهد و کلی برام دعا کرده که قسمتم بشه و برم
سه - چهار ماه بعد که مشرف شدم به حرم امام رضا (ع) ، واسه اولین کسی که دعا کردم صدف بود

صدف عزیزم محبت هات رو هرگز فراموش نمیکنم

[خانوم معلم]

سلام دوستان
روزگارتون سراسر پر از خیر و برکت !
جای خالی صدف جون که حسابی اینجا حس میشه .
از ایشون همش خوبی یادمونه . من خیلی از خاطره خوب دارم .
بهترینش که هیچوقت یادم نمیره اینه :
من تازه به خاطر خواندن رمان اینجا عضو شده بودم و فقط رمان می خوندم و هیچ فعالیت دیگه ای هم نداشتم تا اینکه یه روز یه ایمیل از انجمن برام اومد که درباره یه مسابقه در مورد بزرگداشت روز پدر بود .
من اومدم تو تاپیکش و گفتم که چرا برای روز معلم که همون روزا بزرگداشتش بود یه مسابقه ای مثل همین انجمن نمیذاره؟
و این سبب شد که با صدف جون آشنا بشم و خودش برام پیام دوستی داد و باهم دوست شدیم و به خاطر من
مسابقه ای که بهش گفته بودم رو تو انجمن تاپیکش رو زد و منهم توش شرکت کردم و جز برنده ها شدم و این سبب شد که بشم پای ثابت انجمن اون قدیمها .
امروز که دلم برای اینجا تنگ شده بود ، یه سر به اینجا زدم و این تاپیک رو دیدم و گفتم توش چند جمله از خاطرات خوبم از انجمن و صدف جون بگم .
امیدوارم که مجددا به انجمن برگردن .
و از جناب آدمین هم بابت تمام محبتهایی که نسبت به همه ما داشته و دارند سپاسگزارم !

[آیداموسوی]

سلام
اول اینکه دلم شدیدا برای صدف تنگ شده
صدف همیشه پشتیبان من بود
خاطره ای هم که ازش دارم مال وقتی بود که هرچی رمزم رو وارد می کردم درست نمی شد و کلا قاطی کرده بودم .یه یوزر ساختم و رفتم سراغ صدف و حسابی التماس و عجز و ناله که آقا من نمی تونم وارد بشم .حالا درست همون موقع تا امتحان کردم وارد شد .یعنی فقط منتظر بود که من یه یوزر بسازم بعد درست بشه . حالا نوبت عجز و ناله واسه اون یکی یوزرم بود که پاک بشه .یکی از تیکه های هم که بین منو صدف رد و بدل می شد این بود که قرار بود من برم یه کشور دیه صدف می گفت حالا قراره کجا بری ؟

[minoo_f]

همیشه رمان هایی رو که دوست داشتم رو تونستم توی این سایت کامل بخونم.

ولی هنوز موفق به اشنایی با صدف جون نشدم امیدوارم بتونم یک روز با ایشون اشنا بشم و من هم از خوبی های ایشون
تاپیک بنویسم.

[Fadiya]

من وقتی اومدم صدف جان نبودن
ولی میخوام هر جا که هس خوشبخت و خوشحال باشد^ــ^

[AsαNα]

سلام
کاربرای عزیزم این مطلب درباره خاطره نوشتنه
اگر خاطره ای از صدف جان دارید بیایید بنویسید و برنده بشید
پست های دیگه ارسال نکنید فقط خاطره یا یادگاری ای از هم صحبتی با صدف دارید اینجا ثبت کنید
ممنون از همکاریتون